بازگشت

سخن آخر






مدتي اين مثنوي تأخير شد

سالها بايست تا خون شير شد [1]



خداي را سپاسگزارم كه پس از چند سالي مطالعه و تحقيق، اين توفيقم شامل احوال گشت كه عرض ارادتي هر چند ناقابل به پيشگاه ولايت و امامت نموده و گوشه اي از فضائل و مناقب امام نهم حضرت جواد الائمه عليه السلام را به روي كاغذ آورم.



بسي رنج بردم بسي نامه خواندم

زگفتار تازي و از پهلواني [2]



با همه ي گرفتاري و درگيري ها كه از حكومت طاغوتيان در پيش بود و ناراحتي هاي ناشي از بيماري، كسب و كار و تلاش براي معاش و از همه بدتر نكبت زمان كه آزمايشي بوده و هست براي آنها كه مدعي انسانيت اند و مسلماني. باشد كه «لنبلوكم ايكم احسن عملا» [3] سكونت در شهر يزد به صورت تبعيد و دور از شهر و ديار و دوست و آشنا كه خود وطن ما شد و ديارمان و ياران و دوستان جديد، و ما نيز بدان شهر وابسته و به طي كردن عمر در آن مشغول شديم، كه بايد حقوق كارگران شركت ساختماني را پرداخت و سر عملگي كرد، و مطالعه و تحقيق نيز، و با مسائل روز هم بايد درگير بود و عكس العمل نشان داد و با جوانهاي يزد هم كار سياسي و انقلابي كرد.



[ صفحه 546]



از اول كه مرا به اين شهر آوردند شهريور سال 53 گويي همه ساكت بودند و كوچكترين حركتي مشاهده نمي شد ولي خدا را شكر، به مرور زمان و در اثر فعاليت بسيار، جوانها راه افتادند و شهر به تحرك واداشته شد و علمايشان به همراه حضرت آية الله صدوقي كه خداوند مؤيدشان دارد در هنگام پيروزي انقلاب با نهايت خلوص و ايمان به ميدان آمدند و مسئووليت رهبري انقلاب را در شهر يزد و توابع آن به عهده گرفتند و كاروان انقلاب را به حركت درآوردند و من نيز پادويي براي جوانها و روشنگري كوچك و شمعي در برابر تندباد بودم، و با اين حال نوشتن و جزوه و يادداشت و مطالعه و... داشتم، و مگر مي توان مسلمان بود و به فكر جامعه نبود؟ و بايد كه متعهد و مسؤول در راه حق و نيازهاي اجتماعي مردم قدم برداشت، بايد حركت كرد و جهت داد و آنچه را كه وظيفه ايجاب مي كند در حد توانايي انجام داد.

«ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.» [4] .

و چراغي به دست و به دنبال انساني، حقيقتي، خدايي...

و شايد به وسيله ي اين چراغ با همه ي نور اندكش، نوجواني، نورسي، دانش آموزي راه يابد و لااقل در مسير افتد، و با همه ي بضاعت مزجاة، برگ سبزي تهيه كردم و آماده ي تقديم به پيشگاه سليمان، و مگر درويش جز برگ سبز، و مور، جز ران ملخ چيز ديگري دارد؟

با اينكه نزديك به چهار سال در خصوص زندگاني و روزگار امام نهم حضرت جواد عليه السلام و تاريخهاي مربوط به آن مطالعه داشتم و برداشتهاي خود را روي كاغذ آوردم، هرگز اين كار زياد مرا قانع نكرد و هنوز هم از كار خود راضي نيستم و معتقدم كاري در خور شخصيت آن امام بزرگوار انجام نداده ام. بلكه خود را خيلي كوچكتر از آن مي دانم، و شما خوانندگان عزيز مبادا كه اين كار را كافي بدانيد، اين مقدمه اي است براي كارهاي پژوهشگران در آينده، ان شاء الله.

گاهي اتفاق مي افتاد كه جملات و عباراتي را دهها بار بازنويسي كرده و مجددا



[ صفحه 547]



پاكنويس مي كردم و هميشه سعي بر اين داشتم كه به همه ي مدارك و مآخذ توجه كرده و اگر ضمن آن مدرك تازه اي ارائه شود، بدان نيز مراجعه كنم و بكوشم كه صحت مطلب مسلم گردد، لااقل از نظر تاريخي، نهايت دقت انجام گيرد كه از احاديث صحيح و مستند استفاده شود و از بيان روايات ضعيف تا حد ممكن خودداري گردد.

بسياري از ترجمه ها و مطالب اصلي به نظر عالمان بزرگ و آگاهان اهل فن رسيد تا اگر خدشه اي و يا اشكالي در آنها مشاهده مي شود، اصلاح و تصحيح گردد. روي برخي از نكات بحث انگيز مباحثه ها شد، باشد كه حقيقت بيشتر آشكارا شود، اميد است كه چاپ و صحافي آن نيز آن طور كه شايسته است انجام گيرد، نمي دانم از چه هفت خواني خواهد گذشت و چه مراحي را طي خواهد نمود و به چه سرنوشتي دچار خواهد شد؟

مطلب ديگري كه حتما به آن بايد توجه شود، اين است كه اين كتاب در اوج دوران اختناق رژيم پهلوي نوشته شده، كه مطلقا نمي توانستيم حتي با كنايه، مطالب و يا نكته هاي سياسي را عنوان كنيم، اگر از جنايات هارون يا مأمون مي نوشتيم و دستگير مي شديم همان كافي بود كه به عنوان اقدام عليه امنيت كشور و مخالفت با رژيم شاهنشاهي و تشويش اذهان عمومي! چندين ماه در بدترين شرايط در زندان رژيم بمانيم و هرگز نمي توانستيم از رهبر انقلاب و پايه گذار جمهوري اسلامي ايران حضرت آية الله العظمي امام خميني نامي ببريم، خداي را سپاس كه با پايان يافتن اين نوشته انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و ديگر آزادانه مي توان حرفها را زد، اي كاش هميشه همين طور بماند، در بازخواني، بعضي از قسمت هاي نوشته را تغيير دادم ولي هنوز بسياري از مسائل زمان، مطابق هنگام نوشتن با ابهام بيان شده و مطالب در لفافه و كنايه پيچيده شده و همان طور باقي مانده كه اميد است بدين جهت، آنها كه زمان اختناق و ستم را درك نكرده اند، بر من خرده نگيرند و اين را بر من نيز ببخشايند.

عمادالدين اصفهاني [5] مي نويسد: «انساني را نديدم كه چون امروز نوشته يا كتابي نويسد، چون فردا شود، گويد: اگر چنين نوشته بودم، بهتر بود اگر فلان مطلب افزوده



[ صفحه 548]



مي شد جالبتر بود، اگر اين عبارت را جلو آورده بودم نيكوتر مي شد، و اگر اين جمله را ننوشته بودم زيباتر مي شد و اين يكي از بزرگترين عبرتهاي روزگار است و دليلي است كه نقص بر وجود انسانها مستولي است».

و امثال من كه سراپا نقصيم و سراسر زندگي مان اشتباه بوده است، و شايد اين ارزنده باشد كه در عين خطا و نقص خدمتي صادقانه هر چند ناچيز انجام شود «و كمال الجود بذل الموجود»، و با همه ي وجود و امكانات در اين راه سرمايه گذاري كردم و قدم برداشتم. شايد با كلافي كم ارزش در رديف خريداران يوسف به حسابم آرند.



آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد



اميد است كه اين خدمت ناچيز پله ي نردباني باشد براي اهل تحقيق و دانش پژوهان، تا از اين جزوه براي تكميل تحقيقات و كاوشهاي خود در زندگاني امامان راستين بهره گيرند و نهايت آرزوي من آن است كه اين خدمت ناقص مورد قبول پيشگاه مبارك حضرت امام محمدتقي عليه السلام قرار گيرد.

ادامه ي اين خدمت در من عشق و علاقه ي شديدي ايجاد كرد كه اين روند را ادامه دهم، گاهي بر آن مي شدم كه همين راه را دنبال كنم و زندگاني ديگر امامان شيعه را مورد بررسي و مطالعه قرار دهم و مقداري از ابهامات تاريخ را روشن نمايم، و گاهي تصميم مي گرفتم زندگي و دوران خلفاي جور را تحليل كرده و آنان را به نسل امروز بيشتر معرفي كنم تا عبرتي باشد براي آيندگان.

زماني به فكر مي افتادم كه ترجمه ي نهج البلاغه را كه سالهاي پيش در زندان شاه آغاز كرده بودم دنبال نمايم و يا كارهاي تحقيقاتي ديگري كه در دست داشتم و يا آنچه را كه لزوم آن را احساس مي كردم، آن مقدار كه در دست دوستان و يا زير خاك از دست ساواكي ها مصون مانده بود. نمي دانم كدام قدم را اول بردارم، بگذاريد مدتي صبر كنم، تا مردم اين نوشته را بخوانند و نقد كنند، راهنمايي ام نمايند، آن وقت است كه مي توانم تصميم نهايي را بگيرم، ان شاء الله.

در هر صورت هيچ كس از آينده خبر ندارد، معلوم نيست فردا چه پيش آيد و اوضاع



[ صفحه 549]



چگونه خواهد شد، «الخير في ما وقع» و ما نيز تسليم سرنوشتيم و در زمان پيروزي انقلاب احتياج به برنامه ها و كارهاي ديگري هست، و ما هم به اميد خدا به سوي آن سرنوشت رهسپاريم، از خداوند مي خواهيم كه از مسير حق منحرف نشويم.



خدايا چنان كن سرانجام كار

تو خشنود باشي و ما رستگار



تنها راهنمايي ها و انتقادات عالمان است كه در راه حق پويي، امثال مرا رهنمود است، راهگشائي هاي برادرانه است كه افرادي مانند مرا در كارهاي پژوهشي ثابت قدم و موفق مي دارد و تحقيقات را كامل مي كند و به سوي تكامل هدايت مي نمايد.

خوشبختانه هنگام اقامت در شهر يزد، توانستم از كتابخانه ي وزيري كه در نوع خود بي نظير است استفاده ي شاياني ببرم و از محضر اساتيدي چون آيةالله صدوقي و حجت الاسلام و المسلمين سيد جواد مدرسي و حجة الاسلام و المسلمين انوري بهره مند گردم و مدتي نيز به خاطر برخي يادداشتها توانستم از حضور عالمي بزرگوار كه ايشان هم در يزد تبعيد بودند، حضرت آية الله العظمي موحدي فاضل لنكراني، كسب فيض كنم و برادري ديگر كه در آن شهر تبعيد بودند، آقاي حجت الاسلام عندليب در خدمتشان مذاكراتي داشتم، خداوند همه را مؤيد و موفق دارد. «ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا، ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته علي الذين من قبلنا. ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به، و اعف عنا، و اغفر لنا، و ارحمنا انت مولينا، فانصرنا علي القوم الكافرين.»

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

بهمن ماه 1357

شهرستان يزد


پاورقي

[1] از مولوي.

[2] فردوسي.

[3] سوره ي ملك، آيه 2.

[4] سوره هود، آيه 88.

[5] متوفاي سال 597 هجري، در دمشق زندگي مي كرد و تأليفات بسياري دارد. (فرهنگ معين، ج 5).