بازگشت

تفسير چند آيه از بيان امام نهم و كلامي در توحيد و قائم آل محمد


1- عبدالعظيم حسني روايت مي كند [1] كه از محضر مبارك حضرت ابي جعفر ثاني عليه السلام در خصوص اين آيه سؤال كردم «اولي لك فاولي ثم اولي لك فاولي» [2] .

واي بر تو و واي بر تو، واي بر برزخ تو و قيامت تو، حضرت جواب دادند: كه يعني از خير دنيا و آخرت محروم باشي و دور ماني، و اين تكرار كلمات به خاطر تكرار نفرت از طرف مورد خطاب است كه در آن زمان ابوجهل بوده است، و باز از امام جواد عليه السلام نقل شده كه فرمودند: [3] سبب نزول اين آيه اين بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غديرخم مردمان را به بيعت با علي بن ابي طالب عليه السلام بخواند و چون رسالت خود را ابلاغ فرمود، مردمان را در كار علي عليه السلام مخير ساخت، عده اي از منافقان با خود اجتماع كردند كه به ولايت علي عليه السلام اقرار نكنيم و گفتار پيامبر را تصديق ننماييم، آنگاه اين آيات بر پيامبر نازل شد «فلا صدق و لا صلي» تا آخر آيات از سوره ي قيامت، رسول خدا خواست تا از آن منافقان بيزاري جويد كه



[ صفحه 495]



خطاب شد به پيغمبر، در بيان مطالب تعجيل مكن، پيامبر گرامي نام كسي را نبردند. و باز در خبر است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از نزول اين آيه ابوجهل را در مكه ديدند و فرمودند «اولي لك فاولي، ثم اولي لك فاولي» ابوجهل گفت به چه چيز مرا تهديد مي نمايي؟ تو و پروردگار تو هيچ كاري با من نمي توانيد بكنيد، زيرا من عزيزترين مردم اين وادي هستم، و در روايت ديگر آمده: [4] پس از آنكه پيغمبر آن كلمات را به ابوجهل فرمود، از طرف خداوند نيز به همان صورت آن آيات نازل گرديد.

2- بيان ديگري از امام محمدتقي عليه السلام در مورد سوره ي قدر آورده شده [5] كه حضرت فرمودند: هر كس سوره قدر را در هر روز و شبي هفتاد و شش مرتبه بخواند، خداوند هزار فرشته بيافريند تا در مدت سي و شش هزار سال از براي او ثواب قرائت اين سوره را بنويسند و خداوند استغفار اين فرشتگان را در حق او دو هزار مرتبه مضاعف كند و براي خواندن آن در شبانه روز وقتهايي است.

3- ابوهاشم جعفري گويد كه از امام محمد بن علي عليه السلام پرسيدم معناي واحد، چيست؟ پاسخ فرمودند: آن كس را واحد گويند كه تمام زبانهاي خلق بر يگانگي او متفق و متحد باشد و همه او را به يكتايي بخوانند. [6] .

4- از همين راوي روايت ديگري نقل شده [7] كه مي گويد: از امام جواد عليه السلام پرسيدم در خصوص آيه شريفه «قل هو الله احد» معني كلمه ي احد چيست؟ امام باز فرمودند: «المجمع عليه بالوحدانية» عقيده ي همگاني بر يكتايي خداي بزرگ است، آيا نشنيده اي كه خداوند در قرآن مي گويد «و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله» [8] و اگر از اين كافرها سؤال كني آسمانها و زمين را چه كسي آفريده و خورشيد و ماه مسخر امر كيست؟ حتما خواهند گفت: الله، با اينكه براساس فطرت و عقلشان اعتراف به خداوند دارند ولي پس از آن براي او شريك و رفيقي در نظر مي گيرند، ابوهاشم



[ صفحه 496]



مي گويد به امام عرض كردم در قرآن است كه «لا تدركه الابصار» [9] چشمها نمي تواند او را درك كند، منظور چيست؟ امام فرمود: اي اباهاشم، «اوهام القلوب ادق من ابصار العيون، أنت قد تدرك بوهمك السند و الهند و البلدان التي لم تدخلها، و لم تدرك ببصرك ذلك، فاوهام القلوب لا تدركه، فكيف تدركه الابصار» انديشه هاي دلها دقيق تر از ديد چشمهاست، تو با انديشه ي خودت سند و هند را درك مي كني و حتي ديگر شهرها و كشورهايي را كه به آنجا نرفته اي در صورتي كه آنها را با اين چشمان ظاهري نديده و درك نكرده اي، و خداوند را انديشه و دلها نمي تواند درك كند چگونه اين چشمها او را درك خواهد كرد؟

5- و باز از پيشگاه آن امام سؤال شد: آيا شايسته است كه درباره ي خداوند گفته شود كه او «شي ء» است يعني: چيزي؟ امام فرمودند: آري «تخرجه من الحدين. حد الابطال و حد التشبيه» [10] خداي را از حد ابطال و كفر و اينكه او را به صفات مخلوق وصف كني و يا حد تشبيه كه خداي را مانند چيزي در دنيا بگيري بيرون شو، آنگاه مي تواني كه بگويي خداوند چيزي است.

6- و باز از ابي هاشم جعفري آورده شده كه گويد: خدمت ابي جعفر ثاني (حضرت جواد) بودم مردي از آن حضرت سؤال كرد: [11] «اخبرني عن الرب تبارك و تعالي، اله اسماء و صفات في كتابه، و هل اسمائه و صفاته و هي هو؟» مرا از پروردگار بزرگ و مقدس باخبر كن، آيا در كتابش براي او نامها و صفتهايي هست؟ و آيا اين نامهاي او و صفات او مانند هم و عين هم هستند؟ امام پاسخ فرمودند: «ان لهذا الكلام وجهين. ان كنت تقول «هي هو» انه ذو عدد و كثرة، فتعالي الله عن ذلك، و ان كنت تقول. هذه الاسماء و الصفات لم تزل، فان ما لم تزل محتمل علي معنيين، فان قلت لم تزل عنده في علمه و هو يستحقها فنعم و ان كنت تقول. لم تزل صورها و هجاؤها و تقطيع حروفها، فمعاذ الله ان يكون معه شي ء غيره، بل كان الله تعالي ذكره و لا خلق، ثم خلقها وسيلة بينه و بين خلقه، يتضرعون بها اليه و يعبدون و



[ صفحه 497]



هي (ذكره) و كان الله سبحانه و لا ذكر، و المذكور بالذكر هو الله القديم الذي لم يزل، و الأسماء و الصفات مخلوقات و المعني بها هو الله، لا يليق به الاختلاف و لا الأيتلاف، و انما يختلف و يتألف المتجزي و لا يقال له قليل و لا كثير، و لكنه القديم في ذاته، لأن ما سوي الواحد متجزي ء و الله واحد و لا متجزي ء، و لا متوهم بالقلة و الكثرة و كل متجزي ء متوهم بالقلة و الكثرة فهو مخلوق دال علي خالق له، فقولك (ان الله قدير) اخبرت انه لا يعجزه شيئي ء، فنفيت بالكلمة العجز، و جعلت العجز لسواه، و كذلك قولك. (عالم) انما نفيت بالكلمة الجهل، و جعلت الجهل لسواه، فاذا افني الله الأشياء، افني (الصورة و الهجاء و التقطيع) فلا يزال من لم يزل عالما» براي اين كلام دو صورت موجود است، و اگر بگويي آن صفات همان ذات الهي است، براي او تعداد و كثرت در نظر گرفته اي و خداي بزرگ از اين بيان منزه و مبراست، و اگر بگويي اسماء و صفات خداوند زايل نمي شود و از بين نمي رود، اين زايل نشدن بر دو معني حمل مي شود يعني دو گونه از آن برداشت مي شود. اگر بگويي زايل نمي شود وجود خدا در علم خدا و استحقاق آن را دارد، اين درست است، و اگر گفتي صورت و حروف و جدا كردن حروف آن هميشگي است كه خدا از آن منزه است و هرگز چيزي جز خودش با او نيست، بلكه خداوند بوده است پيش از آنكه مخلوقي بيافريند، آنگاه صفات خود را وسيله اي قرار داد ميان خودش و آفريدگانش، باشد كه بدان وسيله با او راز و نياز كنند و عبادتش نمايند، و اين عبادت به ياد او بودن است و حتي پيش از آنكه يادي باشد خداوند منزه موجود بوده است، و آن كسي را كه پيوسته يادش كنند، آن خداي قديم است كه پيوسته بوده است (ازلي) و اسمها و صفتها آفريده هاي او هستند و مقصود از همه ي اسماء و صفات خود ذات الله است جدا شدن و نزديك شدن ظاهري (مثل اشياء تجزيه و تركيب شدن) شايسته وجود او نيست، جدا شدن و به هم پيوستن ويژه ي موادي است كه تجزيه پذيرند، و در خصوص خداوند كلمه ي كم و زياد پيش آيد، آن آفريده شده اي است كه دلالت دارد بر اينكه خالقي و آفريننده اي براي او هست، وقتي كه مي گويي «ان الله قدير» خداوند تواناست خبر مي دهي كه او از هيچ چيزي عاجز و ناتوان نيست، ناتواني را از وجود او نفي مي كني، و عجز و ناتواني را به



[ صفحه 498]



ديگري اختصاص داده اي، و همچنين هنگامي كه مي گويي «عالم» خدا داناست، مفهوم ناداني را از او نفي مي كني و ديگران را جاهل و نادان مي شماري، پس در آن وقتي كه خداوند چيزها را فاني مي كند، صورت و هجاء و تقطيع آن اشياء است كه فنا مي شود و هرگز فاني نمي شود آنكه پيوسته عالم بوده است، سپس آن مرد گفت:

«فكيف سمينا ربنا سميعا؟» چگونه خدايمان را، و پروردگارمان را شنوا مي ناميم؟ امام فرمود: به خاطر آنكه بر او پوشيده نيست آنچه كه به وسيله ي اسماء درك مي شود و او را با گوش عقلاني سر، توصيف نكرده ايم و همين طور او را بصير و بينا مي ناميم، براي اينكه پنهان نيست براي او آنچه كه به وسيله ي چشمها درك مي شود از رنگ يا شخص يا غير از اينها و به اندازه ي يك چشم برهم زدن او را به چشم معمولي وصف نكرده ايم و همچنين خداي را ناميديم لطيف، براي اينكه آگاهي كامل دارد به هر چيز كوچك و ريز مثل پشه و حتي ريزتر و كوچكتر از آن و چگونگي راه رفتن آن را و اطفاء شهوتش را و آميزش و محبت و نوازش آن را بر بچه هايش، و اينكه چگونه بعضي شان بر بعضي مسلط شوند و اينكه چگونه غذا و آب، براي بچه هايش در كوهها و غارها و دره ها و بيابانها مي برد، و ما از اين زيستن متوجه مي شويم كه آفريننده ي اين موجود بسيار لطيف است بدون اينكه كيفيتي داشته باشد، زيرا چگونگي و كيفيت براي مخلوقات است كه چگونگي و كيفيت دارند، و بدين سبب خداي را قوي مي ناميم، نه آن قوتي كه براي انتقام معروف است از خلق، اگر نيروي او را نيروي انتقام شناخته شده ي مخلوقات بدانيم، آن وقت به مخلوقات تشبيهش كرده ايم و احتمال زياد بودن خواهد داشت، و آنچه كه احتمال زيادتي دارد، احتمال كم شدن نيز دارد و هر چه كه ناقص شود و از آن كم گردد ديگر قديم نخواهد بود و هر چه كه قديم نباشد ناتوان است، پس پروردگار ما كه بزرگ است و عالي شأن، مانندي براي او نيست، مثلي و مشابهي ندارد، كيفيتي ندارد، انتهايي برايش نيست و نه دگرگوني، و حرام است بر قلبها كه اين چيزها را بر خدا تحميل كنند، و بر انديشه ها حرام است كه او را محدود كنند و نارواست كه وجدانها او را در خود مصور سازند، منزه و برتر است از وسايلي كه آفريده شده هاي او براي شناخت او به كار مي برند و صفات ارزنده او را با ذهن



[ صفحه 499]



خود توصيف مي كنند، خداوند از اين چيزها برتر است، برتري فوق العاده.

7- حديثي است از امامزاده عبدالعظيم نقل شده در خصوص قائم آل محمد (عج) كه در احوالات خود عبدالعظيم حسني آورده شده، و در اينجا همان حديث را كه به صورتي ديگر كه نقل شده بازگو مي كنيم: [12] «قال. قلت لمحمد بن علي بن موسي عليهم السلام يا مولاي اني لارجو ان تكون القائم من اهل بيت محمد الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا، فقال عليه السلام. ما منا الا قائم بامر الله و هاد الي دين الله و لكن القائم الذي يطهر الله به الأرض من اهل الكفر و الجحود و يملأ الأرض قسطا و عدلا هو الذي يخفي علي الناس ولادته، و يغيب عنهم شخصه، و يحرم عليهم تسميته، و هو سمي رسول الله و كنيته كنيته، و هو الذي تطوي له الأرض و يذل له كل صعب، يجتمع اليه من اصحابه عدة اهل بدر (ثلاث مائة و ثلاثة عشر) رجلا من اقاصي الارض و ذلك قول الله (اينما تكونوا يأت بكم الله جميعا ان الله علي كل شيي ء قدير) [13] فاذا اجتمعت له هذه العدة من اهل الاخلاص، اظهر الله امره، فاذا كمل له العقد و هو (عشرة آلاف) رجل خرج بأذن الله فلا يزال يقتل اعداء الله حتي يرضي عزوجل. قال عبدالعظيم: فقلت له يا سيدي فكيف يعلم ان الله قد رضي؟ قال يلقي في قلبه الرحمة فاذا دخل المدينة اخرج اللات و العزي فاحرقهما»

عبدالعظيم گويد: خدمت حضرت امام محمد بن علي بن موسي عليه السلام عرض كردم، اي مولاي من بر آن اميدم كه قيام كننده از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله كه زمين را از عدالت و دادگري پر مي سازد شما باشيد، بدانسان كه زمين از ظلم و جور پر شده است، امام فرمودند: هر كدام از ما امامان قائم، يعني قيام كننده به فرمان خدا هستيم و راهنماي مردم مي باشيم به طرف دين خدا، و لكن آن قائمي كه خداوند به وسيله ي او زمين را از وجود كفر و لجاجت پاك مي گرداند و زمين را از دادگري و عدالت پر مي كند آن كسي است كه تولدش از مردم پنهان است، و خودش از ميان آنان غايب است و حتي بر آنان شايسته نيست كه نام او را بر زبان آورند، و او همنام و هم كنيه رسول خداست، (محمد و ابوالقاسم) زمين براي آن قائم در اختيار قرار گيرد، و هر دشواري براي او آسان گردد، اصحابي كه دور او را خواهند



[ صفحه 500]



گرفت سيصد و سيزده نفر به اندازه ي لشگريان پيغمبر در جنگ بدر (اولين نبرد رسول خدا) خواهند بود كه از گوشه و كنار زمين گرد مي آيند، و همان طور كه خداوند در قرآن كريمش فرموده: «اينما تكونوا يأت بكم الله...» هر كجا كه شما باشيد، خداوند به سوي شما خواهد آمد به درستي كه خداوند براي انجام هر كاري تواناست. پس چون اين تعداد افراد مخلص گرد قائم جمع شوند، خداوند امر او را آشكار سازد، آنگاه چون پيمان ايشان كامل گشت و تعداد آنها به ده هزار نفر رسيد، به اذن و اجازه خدا خروج كنند (براي خدا قيام نمايند) و پيوسته دشمنان خدا را تباه مي كنند، تا اينكه خداي عزوجل راضي گردد، عبدالعظيم گويد: سپس من گفتم اي آقاي من، چگونه قائم متوجه مي شود كه خدا راضي شده است؟ امام فرمود: رحمتي در قلب قائم القاء مي شود، پس چون داخل مدينه شد لات و عزي را از آن بيرون مي افكند و آن دو را مي سوزاند.

ممكن است منظور امام از لات و عزي دو نفري باشند كه اكثر و بلكه كليه انحرافهاي جوامع اسلامي از وجود آن دو سرچشمه گرفته است، و شايد منظور ورود اما به هر شهري باشد و بيرون انداختن بتهايي كه مردم براي خود درست كرده اند از قبيل حاكم و سلطان، مسلم است كه امام زمان (عج) تمام اين گونه بتها را خواهد شكست.

در اينجا به بيان همين چند روايت اكتفا مي شود و علاقه مندان را به كتابهاي ويژه ي حديث از جمله بحارالانوار جلد 50 چاپ بيروت (مؤسسة الوفاء) حوالت مي دهيم.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 19 - ناسخ التواريخ، ج 2، حضرت جواد، ص 378.

[2] سوره ي قيامت، آيات 34 و 35.

[3] به نقل از عيون - ناسخ التواريخ.

[4] تفسير صافي، در تفسير آيه.

[5] بحارالانوار، ج 19 - طريق النجاة، به نقل از ناسخ التواريخ، ج 2، حضرت جواد، ص 380.

[6] ناسخ التواريخ، ص 395، به نقل از تفسير برهان.

[7] احتجاج، طبرسي، ج 2، ص 238.

[8] سوره عنكبوت، آيه 61.

[9] سوره ي انعام، آيه ي 103.

[10] احتجاج طبرسي، ص 238.

[11] همان.

[12] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 249.

[13] سوره ي نساء، آيه 77.