بازگشت

اصحاب و ياران امام نهم


بدانسان كه پيش از اينها اشاره داشتيم يكي از برنامه هاي حضرت امام محمدتقي عليه السلام سازندگي افراد براي جهاد و از خودگذشتگي در راه حق بود، چه جهاد با شمشير، چه با زبان و چه با قلم و... هر چه زمان اقتضا مي كرد، و هر روزي بايد با روش خاصي عمل نمود، و شاگرداني بايد تربيت شوند كه مربي و رهبر مردم باشند. كاروان بشريت را به سوي حق رهنمون گردند، در راه سعادت دنيا و آخرت جامعه بكوشند و با هر وسيله ي ممكن دين خدا را ترويج كنند. مردم بدون رهبر نمي توانند پيشرفت داشته باشند. و در فاصله بين رهبر و توده ي مردم، بايد افراد شايسته و شاگردان مؤمني باشند تا مردم را آگاه كنند، همه ي اجتماع را در مسير توحيد و عدالت قرار دهند، و توحيد يكي شدن در راه خدا و يكسان انديشيدن و يكسان تلاش كردن است، و امام است كه به نيروهاي مؤمن وحدت



[ صفحه 454]



مي بخشد و تشكيلات و سازمان مي دهد، همه بايد پيرو يك حقيقت باشند، و مگر حقيقت مطلق جز وجود امام است؟ و مگر دسترسي به امام جز از راه شاگردان با فضيلت مكتبش ممكن است؟ در همه دورانها جمعيت ضد ظلم و بي عدالتي بايد به امام يا به وابستگان امام متكي باشند. درست است كه بايد ظالم از بين برود ولي پيش از آن بايد ظالمها شناخته شوند. صفها بايد مشخص شود، كه چه كسي علي عليه السلام را مي خواهد و چه كسي معاويه را، آخر ظلم كه تمام شدني نيست، بي عدالتي كه پايان ندارد. اگر تجاوزها نباشد، اگر تعدي به حق ديگران نباشد كه دنيا مي شود بهشت، و با شرايطي مي شود زمان ظهور امام زمان عليه السلام، قابيلها كه دست از سر هابيلها برنمي دارند، فرعونها هميشه فرياد «انا ربكم الاعلي» من پروردگار بزرگ شما هستم، برمي آورند، و شايد آن مدينه ي فاضله در اين دنيا ميسر نشود، اما آن مدينه ي فاضله اي كه با انجام وظيفه ايجاد مي شود، با وجدان آسوده شكل مي گيرد، هميشه و همه جا امكانش هست، و امام اين برنامه ي جدي را خودش و شيعيانش، گردانندگان تشكيلاتش، كادر مركزي سازمانش، عملي مي كنند. ظلم و ظالم را به همه ي انسانها نشان مي دهند، آن وقت انسانها هستند كه بايد تصميم بگيرند، و راه خود را تعيين كنند كه طرفدار موسي هستند يا فرعون؟ ابراهيم يا نمرود؟ يزيدي هستند يا حسيني؟ هارون الرشيد را انتخاب كرده اند يا موسي بن جعفر عليه السلام را و... راهها جداست، تنها انتخاب راه با آدمهاست، هر كه انسان است، آنكه هدف زندگي را شناخته بايد مشخص كند كه الله را مي پرستد يا طاغوت را؟ امام آن چراغ هدايت و نورافكن جهانتابي است كه در تاريكي هاي گيتي روشني بخش است، تا مردم سياهي ها و سفيدي ها را تشخيص دهند، بد و خوب را بشناسند و بالاخره تصميم بگيرند، كه راهشان كدام است؟ امام برنامه ي خود را گاهي با صبر و شكيبايي، گاهي با سكوت و خاموشي، گاهي با شمشير و نيزه، گاهي با كشته شدن و اسارت، گاهي با خواندن دعا و از خوف خدا گريستن، گاهي با تشكيل مجامع علمي و درس و بحث، گاهي با زندان و تبعيد و شكنجه و... بالاخره شهادت در راه حق، هدف خود را پيش مي برد. او بايد كار خود را انجام دهد، مسئوليت بزرگ الهي اش را تكامل بخشد، قوانين اسلامي را براي همه تا قيامت حفظ كند، مردم را آگاه كند تا روز معاد،



[ صفحه 455]



حكومت اسلامي را پايه ريزي نمايد و بالاخره لحظه اي از مبارزه با ستمگران بازنايستد، باشد كه حكومت عدل سرپا گردد و مردم در سايه عدالت آرامش و آسايش داشته باشند. اينها وظيفه ي امام است و دستياران امام هم مثل او، دوستدارانش هم مانند خودش، شاگردانش، شيعيانش، شيفتگانش همه و همه بايد مثل امام باشند، بايستي پا جاي پاي او بگذارند، حتي براي يك لحظه نمي توانند ساكت باشند كه ظالم به رسميت شناخته شود، و راضي نباشند كه او هم باشد، بايد آتش وار بسوزند و بسوزانند. حتي يك آن نبايد ستمكاران آرام بگيرند، چه فرعون باشد چه دقيانوس، چه معاويه باشد چه عبدالملك مروان، چه هارون و چه مأمون، مظلومان و مستضعفان فكر نكنند كه تنها آنهايند كه با رنج و ناراحتي دست بگريبانند، اگر اينان رنج مي برند معاندان هم رنج مي برند، اگر اينان ناراحتند آنها هم ناراحتي دارند، اما خوبها ايمان دارند كه آنها ندارند، پس بايد نگذارند كه آسوده بخوابند و با خاطري آرام به جان و مال و ناموس مردم تجاوز كنند، بگذارند با همه ي قدرت و توانايي شان هميشه ترسان و لرزان باشند، به زندگي اين دنيا و آن جهانشان خوش بين نباشند، و هماره در معرض تباهي باشند. علي عليه السلام پيرواني مبارز در برابر ظالمان تربيت مي كرد، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و... همه ي امامها پيروانشان چنين بودند كه در تاريخ شاهدها بسيار است، امامهاي شيعه افرادي انسان ساز بودند، انسان واقعي تربيت مي كردند. امام جواد عليه السلام با فرصت اندك و عمر كوتاه خود، هيچ گاه بيكار نبودند، كار خود را پيوسته دنبال مي كردند و آن قدر پافشاري داشتند كه اين تربيت شده ها مقامشان در حد پيغمبري، و باز هم بالاتر باشد، بنا به فرمايش پيامبر اكرم «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل» [1] دانشمندان امت من (البته واقعي شان) از برخي پيغمبران بني اسرائيل بافضيلت ترند، و گاهي رسول گرامي علما را در رديف مجاهدان في سبيل الله قلمداد مي كند، كه چون شهيدان راه خدا هرگز نمي ميرند و انديشه ها و افكارشان هميشه مي ماند تا جهان هستي وجود دارد و... زيرا اين عالمان كار امام مي كنند و قدم جاي پاي امام مي گذارند، و اينها نبايد آشكار باشند و همه بشناسندشان، كه دشمن هميشه در كمينگاه



[ صفحه 456]



است، آخر هر چه مردم خفته تر، كار دزد آسانتر، و هر چه نور كمتر، ظلمات بيشتر، پس اگر اين شاگردان بافضيلت شناخته شوند و كارشان و برنامه شان ظاهر گردد همان بند و زندان و تبعيد است، پس كي كار و فعاليت؟ گاهي ممكن است پس از انجام وظيفه ها چنين حوادثي پيش آيد، كه ديگر مهم نيست، چون كاري انجام شده و معرفتي در افكار و انديشه ها پيدا شده و آن بذر افشانده شده، دير يا زود رشد مي كند و به نتيجه مي رسد، ولي بدون كار انجام گرفته و قدمي برنداشته و حركتي نبوده، چرا بايد دشمن به رمزها پي ببرد و اسرار برملا گردد؟ كه اين نهايت بي احتياطي است، ديگر وسعت تلاش محدود، و كار و حركت كم مي شود و گاهي غيرممكن، و اين را بايد دانست كه هيچ گاه تكليف از كسي ساقط نمي شود، و از اين جهت تاريخ نگاران نتوانسته اند بيوگرافي كامل آن مردان موفق را تهيه كرده و براي آيندگان ثبت و ضبط نمايند و اينهايي هم كه در تاريخ موجود است همه محدود و خيلي مبهم و حتي از اهداف و برنامه ها و كارها و علت گرفتاري و... از خيلي چيزهاي اطلاعاتي به دست نياورده اند، تنها نامي و مختصر سرگذشتي و ديگر هيچ؛ آخر تاريخ نويسها در محدوديت بودند، نوشته هايشان كنترل مي شد و رفت و آمدشان زير نظر بود و تحقيقاتشان مورد بازپرسي و بازرسي قرار مي گرفت، پس از كجا واقعيت را پيدا كنند و براي نسلهاي بعد بنگارند؟ كه در اين موضوع پيش از اين اشاره ي مفصلي داشتيم.

و اما آن چند نفري هم كه در عصر امام محمدتقي عليه السلام در برخي تواريخ به طور پراكنده يادداشتهايي در خصوص آنها هست، آن هم به خاطر افتخار خدمتگزاري و درك فيض از محضر مبارك حضرت محمد بن علي التقي عليه السلام، و آنها عبارت بودند از:


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 35، ص 304.