بازگشت

حضور مجدد امام در بغداد


هنگامي كه حضرت امام جواد عليه السلام در مدينه بودند با همه ي محدوديتهايشان، آن هم با حاكمي چون ابن زيات، باز هم تا اندازه اي آسوده تر از بغداد در زمان مأمون بودند، لااقل در شهر مدينه كسان و آشنايان و دوستانشان بيشتر جمع بودند. شناختها نسبت به امام بيشتر بود، مركزيت بهتري داشت، با توجه به اينكه از مركز خلافت هم دور بود و تا حدي از چشم خليفه مستور بودند، در اين شهر با دوستان واقعي و انقلابيون بهتر مي توانستند تماس برقرار كنند. در بغداد كه پايتخت بود و كنترلها شديد، ورود هر كسي بايد طبق ضابطه و مقررات باشد. مأموران گشتي ممكن است به بعضي افراد مظنون شوند و بخواهند براي تحقيقات لازم آنها را به مركز بازپرسي شان جلب كنند. آن وقت مي شود همان جنگل، همان حكومت زور و قلدري، همان بي قانوني صرف، همان ناامني مطلق، آن هم به نام حفظ امنيت و آزادي براي حفظ سلطنت و حكومت، مردم در خانه و كوچه و مدرسه و كارخانه و مغازه خود نبايد آزاد باشند و اصلا كدام آزادي؟ آزادي بود اما براي فساد، آزادي بود اما در چهارچوب خواستهاي استعماري، و اين واپس رفتن انسانيت است، اين يك مسير ضد تكاملي است، اين مخالفت با قوانين و مقررات حقوق بشري است، و اصلا كدام بشر؟ كدام حقوق؟ همه چيز فداي شخص خليفه يا شاه و يا...! پس بايد نهايت دقت شود كه در سرتاسر مملكت خرابكاري انجام نشود، مبادا نسبت به خليفه و وابستگانش سوء قصدي انجام گيرد و يا حداقل اهانتي بشود كه ديگر آسمان به زمين مي آيد و زمين به آسمان مي چسبد!

شيعيان راستين و پيروان امام زمان عليه السلام كه در بغداد كار خاصي نداشتند، اگر كاري بود با حجت خدا بود، با امام بود و در مدينه و مكه امكان تماس بيشتر فراهم مي شد، به عنوان



[ صفحه 423]



زيارت خانه خدا و مزار پاك پيغمبر صلي الله عليه و آله، به عنوان ملاقات اقوام و خويشان و دهها بهانه و استتار ديگر وجود داشت كه در شهر بغداد حتي يكي از اين امكانات موجود نبود.

مأمون هم كم و بيش از چگونگي وضع محيط و برخي ارتباطات اطلاعاتي به دست مي آورد، ولي ديگر كسي نمي خواست گناه بزرگ ديگري مرتكب شود. با شهيد كردن حضرت رضا عليه السلام وجدان مسخ شده اش معذب بود، با اينكه كشتن امام جواد عليه السلام براي او مشكل نبود، شايد اين گناه و اين جنايت را براي جانشينش و برادرش معتصم گذاشته بود، بالاخره آن موجود هم بايد از صدرنشينان جهنم باشد. روي همين حساب در ظرف آن چند سالي كه وجودش تحميل بر مردم بود مستقيما مزاحم حضرت جواد عليه السلام نشد، گرچه دخترش ام الفضل پيوسته مزاحم حضرت بود و امام را آزار مي داد و موانعي در سر راه امام ايجاد مي كرد.

در سال 218 هجري بود كه مأمون مرد و مردم توانستند نفسي به راحتي بكشند، بالاخره از اين ستون تا آن ستون فرج است، اگر چه پايه ها را محكم كرده بود، وقتي خبر مرگ مأمون به امام جواد عليه السلام رسيد فرمود: «الفرج بعد المأمون ثلاثين شهرا» [1] گشايش كار ما و رها شدن از اين زندگاني با ستمكاران پس از مأمون براي من سي ماه بيشتر نيست، و راوي مي گويد: سي ماه پس از مأمون حضرت شهادت يافتند، بعد از مردن مأمون فرصتي شد كه تا روي كار آمدن تشكيلات جديد مردم به كارهاي اساسي خود بپردازند، همان طور كه مرگ رهبران واقعي مردم فاجعه اي بزرگ است و شكافي در اركان اجتماع، مرگ دشمنان مردم نيز فرصتي است تا اهل كار و فعاليت تجديد سازمان كنند و به برنامه هايشان سر و صورت بدهند، ولي افراد بي تفاوت و بدون تشكيلات برايشان چه فرقي مي كند؟ و از دست آنها كاري ساخته نيست.

معتصم در نهايت قدرت روي كار آمد، كوه عذابي از دوش ملت برداشته شد و كوه عذاب ديگري بر گردن آنها افتاد، صد شكر كه آن رفت و صد حيف كه اين آمد، چه مي توان كرد؟ اينها نتيجه ي بي تفاوتي هاي مردم است، اينها خاصيت باري به هر جهت بودن



[ صفحه 424]



و بره وار زندگي كردن است، بايد بيشتر خم شد تا بهتر سواري داد و تا بار بيشتري بار گردد!!!

معتصم كه به اعراب و ايراني ها اعتماد نداشت، از تركها سپاهي تشكيل داد و محافظين مخصوصش آنها بودند. [2] .

از همان اول كار خواست كه مخالفين را يكي يكي از ميان بردارد، معتصم سومين پسر هارون بود و از مادري ترك زاده شده بود، برخي افراد را كه فكر مي كرد خلافت و سلطنتش را تهديد مي كنند و ممكن است به فكر مخالفت با او بيفتند پنهاني از ميان برداشت، از پسران مأمون و امام جواد عليه السلام داماد مأمون كه هم طرفدار بسيار داشت و هم لياقت كافي شروع كرد، و هر كس را كه گمان مي كرد نسبت به حكمروايي او نظر سوء دارد از بين مي برد و آنها را مي كشت.

برخي تاريخ نويسها نوشته اند كه در سال 220 هجري بود كه به فكر افتاد امام جواد عليه السلام را نيز از ميان بردارد، ولي چگونه؟ امام را از مدينه به بغداد دعوت كرد، باشد كه در يك موقعيت مناسب امام را شهيد كند، اولا يكي از مهمترين پشتوانه ي علويان را از بين ببرد، و بلكه پيشوا و امام ايشان را، و دوم آنكه داماد مأمون را كه مبادا مدعي تاج و تخت شود و بخواهد خلافت را بگيرد، امام را همراه با همسر اولشان دختر مأمون با تجليل فراوان از مدينه به قصد بغداد حركت دادند امام به برخي دوستانشان در اين مسافرت فرمودند كه مرگشان خواهد رسيد و از اين سفر بازگشتي نيست. [3] .

يكي از دوستان امام به نام اسماعيل بن مهران روايت مي كند كه هنگامي كه ابوجعفر عليه السلام در سفر اولشان در زمان مأمون از مدينه به قصد بغداد خارج مي شدند، خدمت ايشان معروض داشتم، قربانت شوم، من درباره ي شما نگرانم زيرا بني عباس به شما نظر خوشي ندارند، از مقام و منصب الهي شما وحشت دارند، حضرت نگاهي كردند و لبخندي زده و فرمودند: «ليس حيث ظننت في هذه السنة» اين ظن و گمان تو در اين سال



[ صفحه 425]



به وقوع نخواهد پيوست، بدان معني كه در سفر ديگري منظور پليد ايشان عملي مي گردد، اسماعيل بن مهران مي گويد: در سفر دوم هنگامي كه معتصم امام را به بغداد احضار كرد، به حضور امام رفتم و با نهايت تأثر عرض كردم. قربانت گردم، شما اكنون در حال سفر هستيد و راهي شهر بغداد، كار امامت پس از شما با كيست؟ حضرت از اين سخن من گريستند به طوري كه محاسن مباركشان تر شد آنگاه رو به من فرمودند و گفتند:

«عند هذه يخاف علي الامر بعدي الي ابني علي» [4] آري در اين سفر است كه آن پيشآمد مرموز رخ خواهد داد، و درباره ي امامت بعد از من به پسرم علي مراجعه كنيد.

برخي نوشته اند كه وقتي معتصم سوار بر كار شد و از مردم براي خودش بيعت گرفت، نامه اي به حاكم مدينه نوشت كه در آن موقع محمد بن عبدالملك زيات بود كه محمدتقي را با ام الفضل روانه بغداد كن، ابن زيات ترتيب اين سفر را به بهترين وجه داد. [5] .

بالاخره بايد مردم ساده دل و عوام را به گونه اي فريب داد، ظواهر را بايد حفظ كرد، كه مثلا چقدر اين خليفه متدين است و خداشناس و ولايتي!!! چگونه به اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله احترام مي گذارد؟ چگونه فرزندان علي عليه السلام را دوست دارد، چگونه با علوي ها به محبت رفتار مي كند!!؟ و باز برخي اين شورشيان دست بردار نيستند، چرا بايد با اين خليفه و كسان مهربانش اين قدر مخالفت بشوند!!؟ مگر اين همه لطف و انسانيت و علاقه را از شخص خليفه نمي بينند؟ چقدر اين سردارها مهربانند!!؟ اصلا با كسي كاري ندارند، و كسي را تيرباران نمي كنند!

مردم عامي كوچه و بازار اكثر تحت تأثير تبليغات دولتي هستند از جايي و چيزي و از پشت پرده خبر ندارند. از سياست خليفه و افكار مزورانه او و اطرافيانش اطلاعي ندارند، تنها تخت روان مرصع و تزيين شده ي امام و قراولهايي را مي بينند كه آن را اسكورت مي كنند و اينكه لباسها و زنگوله ها و منگوله هايشان چشم را خيره مي كنند. شايد غير از اين روش و اين طريق نمي توانستند امام را حركت بدهند، اگر با وضعي ديگر و يا برنامه اي اهانت آميز



[ صفحه 426]



بود شايد انسان غيرتمندي مانع مي شد و سدي در سر راه ايشان ايجاد مي كرد، اينها جلوي اين احتمال را هم مي گيرند، اگر هم نگهبانها كم بودند و افراد محافظ اندك، ممكن بود برخي دور امام را بگيرند و از حضرت بخواهند سخني براي آنها بيان فرمايد و دوباره همان برنامه نيشابور امام هشتم تكرار مي شد، و باز وسيله اي مي شد براي خودآگاهي مردم كه اين خواست دستگاههاي حكومتي نيست. هنگام ورود به بغداد مردم استقبال بسيار جالبي از امام به عمل آوردند و با تحف و هداياي بسياري كه رسم آن روز بود به استقبال آمدند، گويند كه پست و بلند بغداد براي ديدن امام انباشته از جمعيت شده بود و شايد همين شدت علاقه و استقبال مردم باعث شد كه معتصم در قتل امام بيشتر مصمم شود و آن را تسريع كند.

معتصم امام نهم را خوب مي شناخت، همچنان كه پدران و اجداد آن بزرگوار را مي شناخت و تا حدي از روش كار، سازندگي ها و برنامه هاي آنها آگاهي داشت، معتصم مي دانست كه امام جواد عليه السلام و دوستداران و طرفدارانش اهل سازش با ستمكاران نيستند، اهل دروغ و دغل، ريا و تظاهر نمي باشند، حق را بيان مي كنند اگر چه به زيان آنها باشد، دلش مي خواست بهانه اي به دست بياورد تا به اصطلاح امام را بازخواست كند ولي مورد خاصي را سراغ نداشت، حتي ام الفضل همسر و مأمور دائمي امام هم در اين مدت نتوانسته بود مدركي به دست بياورد، تا بهانه اي براي قتل و يا تبعيد و زنداني كردن امام باشد، اگر چه قانون و مدرك براي امثال معتصم مفهومي نداشت، هر كس و هر شخصيتي را به هر عنوان كه بخواهند مي كشند، مي زنند، حبس و تبعيد و هتك حرمت مي كنند و...



چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحاني است

روم به روضه ي رضوان كه مرغ آن چمنم



در صفحات پيش آورديم كه گروهي مزدور را جمع كرد كه به دروغ شهادت دهند كه امام عليه خليفه توطئه كرده و مردم را تحريك نموده است، ولي همين امر باعث رسوايي خودش و آن دروغ زن ها شد و مشتشان بازگرديد. [6] .



[ صفحه 427]



پدر معتصم هارون الرشيد، امام موسي بن جعفر عليه السلام را شهيد كرده بود، برادرش مأمون، امام علي بن موسي الرضا عليه السلام را به شهادت رسانيده بود و شايد اين ملعون هم مي خواست دست كمي از آن دو نداشته باشد و شايد وظيفه ي خود مي دانست كه امام محمد بن علي عليه السلام را شهيد كند، آزار و اذيت اولياء الهي و جنگ با امامان بر حق و كشتن آنها در اين خانواده ارثي است. معتصم تحمل وجود امام نهم را نداشت. نمي توانست مشاهده كند كه اسما او خليفه و به اصطلاح أميرالمؤمنين باشد و ديگري بر دلها و جانهاي مردم حكومت داشته باشد، هميشه تاريكي مخالف نور است، هميشه شيطانها با اراده ي خداوند موافق نيستند، اگر هر كاري را بتوانند با زور و قدرت و پول انجام مي دهند، ولي تصرف در دلهاي مردم با اين عوامل ممكن نيست، با اين چيزها نمي توان محبت مردم را جلب كرد، براي ارباب زر و زور و تزوير قابل تحمل نيست كه دلهاي مردم متوجه كساني ديگر باشد، و افرادي ديگر را مردم دوست داشته باشند، و اين مسأله هميشه بوده است و خواهد بود.

تاريخ از ابتداي خلقت گواه آن است، از همان روزي كه قابيل نتوانست وجود هابيل را بپذيرد تا امروز، اين تضادها نيز علتي بود كه جهان را ساخت و زندگي ها را به سوي تكامل سوق داد. ارزش پايداري، صبر و مقاومت افراد در هنگامي معلوم مي شود كه در برابر يك نيروي قوي و مسلط قرار گرفته باشند و الا سازش، سكوت و باري به هر جهت بودن كه مقامي نيست و فضيلتي ندارد.



در جواني پاك بودن شيوه ي پيغمبري است

ورنه هر گبري به پيري مي شود پرهيزگار



اينكه ساكت باشي و سازش داشته باشي كه صبر نيست، خودت را بهتر و بالاتر از ديگران بداني اين مي شود فرومايگي و پستي و رذالت، مردي آن است كه روي حق پافشاري كني، حق بگويي، حق بجويي، و پوياي حقيقت باشي، نه بت پرست و شخص پرست و مقام پرست شوي.



تواضع زگردن فرازان نكو است

گدا گر تواضع كند خوي او است



در موضع توانايي بايد فروتن باشي، در هنگام قدرت بايستي ناتوان را ياري كني، در



[ صفحه 428]



وقت دارايي بايست به ناداران كمك نمايي و هميشه و همه جا و با هر امكاني بايد با ناحق در ستيزي، خودت ايمان داشته باشي و عمل صالح انجام دهي، آنگاه ديگران را به ايمان و عمل صالح وادار كني «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» همگان را وادار به حق و پايداري نمايي تا همه برخيزند، وقتي همه برخاستند، آن وقت باطل مي رود و بالاخره حق جايگزينش مي شود. پيامبر فرمايند: «افضل الجهاد النصيحة لائمة المسلمين» [7] بالاترين جهاد آن است كه پيشوايان مسلمين را نصيحت كني و از آنان انتقاد نمايي.

امام محمدتقي عليه السلام هنگام عزيمت از مدينه به بغداد پسرش علي بن محمد هادي عليه السلام را كه آن هم دريايي بيكرانه در علم و دانش و تقوا و فضيلت براي نجات جامعه بود، و او هم داراي مقام ولايت تكويني بود، به دوستان و اصحاب و مردان كار و فعاليت معرفي كردند. جانشيني او را به همه اعلام نمودند، ودايع امامت را به او سپردند. ممكن است اين ودايع همان اسرار تشكيلات زيرزميني براي مبارزه با ستمكاران و اثبات حق بوده باشد، و امام با دلي سرشار از شوق وصل الهي و شهادت در راه حق و هدف ارزنده خويش، در ميان كاروان نشاندارها و سربازها، راهي سرزمين مرگ و شهادتش شد. روز بيست و هشتم ماه محرم سال 220 هجري بود كه امام به شهر پرآشوب بغداد وارد گرديد، از اينجا بود كه حضرت چند صباحي ديگر را زنده بودند، آن هم زيرنظر مستقيم خليفه، چرا مردان ستمكار از حق پرستان مي ترسند؟ براي آنكه «الخائن خائف» خائن هميشه ترسان است، آنها از حقگويي از آگاهي مردم، از اتحاد جامعه، از علاقه به نيكان وحشت دارند. اين را مي دانند كه نفس هر انساني با بدي مخالف و با بدكاري در ستيز است. اينها از تباه شدن خودشان وحشت داشتند. كشته شدن براي زورمداران، سرازير شدن در عذاب دردناك و جهنم موعود است، لذا از مرگ مي ترسند، نمي خواهند بميرند، چون مي دانند سرنوشتشان آغاز رنج است، ولي مردان خدا از چه بترسند؟ از كه وحشت داشته باشند؟ هميشه و همه جا كار خود را انجام مي دهند، اگر سعادتشان ياري كند و در راه حق و هدفشان كشته شوند كه شهادت نهايت آرزوي آنهاست، بهشت است، لذا معتصم از مرگ مي ترسد، امثال امام



[ صفحه 429]



جواد عليه السلام را محدود مي كند، مردان خدا را به زندان مي اندازد، تبعيد مي كند، محدود و محصور مي نمايد، شهيد مي سازد، باشد كه آسوده زندگي كند، اما كدام آسودگي؟ به اصطلاح و به نظر خودش مي خواست خرابكارها از وجود حضرت سوءاستفاده نكنند، در حقيقت تصميم گرفته بود خورشيد را از اقمارش جدا سازد، غافل از آنكه خورشيد از پس ابر هم كار خود را انجام مي دهد و نورافشاني مي كند «و لو كره الكافرون» اگر امثال معتصم نخواهند.

امام در بغداد بسيار محدود بودند. خودشان را نيز از محيط آلوده حكمراني و دستگاه حكومتي كنار مي كشيدند، مطلقا در اجتماعات تشريفاتي آلوده درباري شركت نمي كردند. مثل مرتبه ي پيشين كه در بغداد تشريف داشتند با آنان مراوده و رفت و آمد نداشتند. آدمي هر چه بيشتر از انديشه هاي باطل و افكار منحرف فاصله بگيرد آسوده تر است. مگر آنكه بخواهد اثبات حقي كند يا امر به معروف و نهي از منكري، و الا انسان شايسته كه در مجامع ناشايستگان قدم نمي گذارد، كاري به كار آنها ندارد، وقتي سنخيت در كار نباشد، ارتباط برقرار نمي شود، حضرت اگر به ناچار در يكي دو جلسه رسمي شركت مي فرمود، سخني بر زبان نمي راند، اظهارنظري نمي كرد، تا اينكه دورانش سپري گشت و هنگام شهادتش فرارسيد، و توطئه گراني چون معتصم و جعفر بن مأمون كمر به قتل حضرتش بستند، [8] گويند كه معتصم در بغداد گاهي بر حضرت بسيار سخت مي گرفت و گاهي آزاد مي گذاشت، زماني محصور مي كرد و گاهي رها مي نمود، و روز به روز بر حسادت او نسبت به حضرت جواد عليه السلام افزوده مي شد و محدود نمودن امام براي همين امر بود. [9] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، روايت از ابن بزيع العطار، ص 64.

[2] تاريخ الغيبة الصغرا - در شرح احوال معتصم در اين خصوص مفصلا بحث شد.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 108، به نقل از مشارق الانوار.

[4] به نقل از عيون المعجزات، سيد مرتضي - زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام، ص 284.

[5] به نقل از ابن شهر آشوب در مناقب - زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام، ص 285.

[6] زندگاني امام محمدتقي، روايت از قطب راوندي، ص 98؛ و در ساير تواريخ نقل شده است.

[7] بحارالانوار، ج 77، ص 130.

[8] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 465 و ديگر تواريخ.

[9] تاريخ الشيعه، ص 56.