بازگشت

مراسم ازدواج امام


درباريان بني عباس به نظر خودشان براي بي ارج كردن امام و تحميل نظر خودشان به خليفه كه او را از دادن دختر به حضرت جواد عليه السلام منصرف كنند جلسات مناظره و بحث تشكيل دادند، عالمان زمان مانند يحيي بن اكثم قاضي القضاه را با وعده و وعيد فريفتند تا آن نوجوان بني هاشمي را كه برحسب ظاهر مورد توجه خليفه است بيازمايد و چون در بحثهاي علمي مغلوب شود ديگر برتري براي او نمي ماند و مي توانند مأمون را قانع كنند كه همسري ديگر براي دخترش انتخاب كند و درباريان از هر جهت خيالشان راحت خواهد شد، ولي آن بحثها و آن مجلسها به طوري كه پيش از اين يادآور شديم كاري از پيش نبرد، بلكه موفقيت و كاميابي امام را دو چندان كرد، و همه ي آن عالمان درباري و اين اشراف تحميلي رسوا شدند و در ضمن اين موفقيتهاي امام بود كه مأمون رو به كسانش مي كرد و مي گفت: «اعرفتم الان ما كنتم تنكرونه» آيا آن كسي را كه نمي شناختيدش شناختيد؟ وقتي مناظرات علمي با پيروزي امام پايان يافت. مأمون گفت، چه كسي شايسته تر از اين جوان براي دامادي من است؟ از امام خواست كه خطبه ي عقد را جاري بفرمايند، حضرت خطبه ي بسيار جالبي ايراد فرمودند: «الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله



[ صفحه 409]



اخلاصا لوحدانيته و صلي الله علي محمد سيد بريته و الاصفياء من عترته اما بعد فقد كان من فضل الله علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم». [1] .

خداي را سپاس و ستايش مي كنيم و به نعمتهاي بي منتهاي او اقرار داريم، و خدايي نيست جز الله با نهايت خلوص يگانگي او را مي ستائيم، و درود خداوند بر محمد باد و بر عترت برگزيده اش كه برترين مردمانند، پس از حمد و ستايش خداوند، يكي از الطاف خداوند بر مردم آن است كه آنان را به وسيله ي حلال (ازدواج) از حرام بي نيازشان ساخته و در قرآن مجيدش مي فرمايد: [2] روابط ازدواج ميان پسران و دختران خود برقرار سازيد. آنان را كه زيردست شما هستند (و چشم اميدشان به شماست) اگر نيازمند باشند، خداي بزرگ از منبع فيض و بخشش خودش آنها را توانگر مي گرداند. خداوند وسعت دهنده ي آگاه است.

آنگاه مهريه دختر مأمون (ام الفضل) را مانند مهر جده اش فاطمه ي زهرا عليهاالسلام حدود پانصد درهم قرار داد، مأمون هم اين مهر را پذيرفت و امام قبولي خود را با اين ازدواج اعلام فرمودند.



در كف شير نر خونخواره اي

غير تسليم و رضا كو چاره اي [3]



از اينجا ديگر نگراني ها و ناراحتي ها شروع مي شود، طبق آداب و رسوم سخيف درباري عمل مي نمايند، و به اصطلاح شاهانه از حاضران پذيرايي به عمل آمد، مردي كه در آن مجلس حاضر بوده چنين تعريف مي كند: [4] .

«از راهروهاي كاخ خلافت سر و صدايي همچون همهمه ي ملاحان به گوش ما



[ صفحه 410]



مي رسيد، تا آنجا كه گمان كرديم هم اكنون قصر حمراي منصوري به صورت كشتي عظيمي بر امواج درياها شنا مي كند، در اين هنگام چشم ما به غلامان مخصوص خليفه افتاد كه از در درآمدند و به دنبال خود يك كشتي از نقره ي خام را به تالار سلطنتي كشاندند، اين كشتي بزرگ كه از نقره ساخته شده بود لبريز از غاليه بود (عطر مخصوصي است) اين كشتي را بر چرخهاي ظريفي سوار كرده بودند و غلامان مأمون طنابهاي آن را كه از ابريشم بافته شده بود به دنبال خود مي كشيدند، حضار آن مجلس جشن همه موي خود را با آن غاليه خضاب و خويش را معطر ساختند، سپس اين كشتي را به طرف تالار ديگري كه مردم عادي در آنجا نشسته بودند بردند تا همگان از اين انعام شاهانه بهره مند شوند، و آنگاه سفره ها انداختند و هزارها انساني را كه از خاصه و عامه در آن جشن شركت داشتند خورانيدند و نوشانيدند و بدين ترتيب جشن عروسي را برگزار كردند و...»

هنگامي كه اين پذيرايي تمام شد از پيشگاه فرزند برومند حضرت رضا عليه السلام خواستند كه مسائل علمي را كه قبلا مطرح شده بود پاسخ دهند، امام كليه مسائل در خصوص صيد محرم و فروع آن را جواب دادند، آنگاه مأمون خواست كه امام نيز سؤالي از يحيي بن اكثم عالم دربار بنمايند، يحيي بن اكثم كه روحيه خود را باخته بود گفت اگر دانستم كه جواب مي دهم و اگر ندانستم مي آموزم، امام سؤالي را مطرح كردند كه زني در يك شبانه روز چندين مرتبه براي مردي حلال و حرام مي شود كه پيش از اين بدان اشاره كرديم و چون يحيي بن اكثم از پاسخ عاجز ماند، امام آن مسأله را نيز جواب دادند، هر پاسخي را كه حجت خدا امام محمدتقي عليه السلام به مسائل مي فرمودند مأمون رو به كسانش مي كرد و مي گفت اين همان كس است كه دانش و فضيلت او را انكار مي كرديد و اعتراض داشتيد كه چرا خليفه دختر خود را به جواني درس ناخوانده مي دهد، اكنون دانستيد كه سرآمد همه ي آگاهان است، حيف نيست كه از چنين شخصيت والايي بگذريم و گوهري چنين ارزنده را رها كنيم و از وي چشم بپوشيم؟ بدين معني كه آزادش گذاريم تا جامعه پي به شخصيت او ببرد و از محضر او استفاده كند و رهبري براي توده ها شود، و آنها گرداگرد شمع وجودش پروانه وار بچرخند و از او بهره مند شوند و واقعا درك كنند كه او بر همه



[ صفحه 411]



برتري دارد و شايسته ي جانشيني پيغمبر خدا و رهبري مردم است، آن وقت ديگر جايي براي امثال بني عباس نمي ماند، پسر مأمون بايد اين امام را در محدوديت فوق العاده قرار دهد، گاهي محدوديت با زندان است يا تبعيد، مثل امام موسي بن جعفر عليه السلام يا امام دهم، گاهي با دادن منصب ولايتعهدي است مثل امام رضا عليه السلام، گاهي با دامادي و ابراز محبت و امثال اينهاست. منظور قدرت مسلط زمانه اين است كه عناصر پاك و ارزشمند را از مردم جدا كنند و الا همان انقلاب زمان عثمان انجام مي شود، مردم مي شورند و قيام مي كنند، امثال عثمان را به خون مي كشند و افرادي مانند علي عليه السلام را روي كار مي آورند، علي عليه السلام كه عدالت مطلق و انسان كامل است، هارون، مأمون، معتصم و ديگر طاغوتها از اين موقعيتها مي ترسيدند. چون مرگ و زندگي شان مطرح بود اگر مي خواهند باشند و از مردم سواري بگيرند و پيوسته من، بگويند و دائم از خود حرف بزنند، و حكومت من، ملك من، سلطنت من، خدم و حشم من، سپاه من، دوران من و هزاران منهاي ديگر را به زبان بياورند بايد امثال موسي بن جعفر عليه السلام در ميان مردم نباشند، هارون الرشيد به پسرش مأمون گفته بود امام موسي بن جعفر عليه السلام كه پاكترين و شايسته ترين و عالمترين فرد زمان است كه هيچ، تو كه فرزند زيرك و با استعداد من هستي و به تو سخت علاقمندم اگر احساس كنم كه وجودت مانع سلطنت من خواهد شد تو را نيز از ميان برمي دارم (الملك عقيم) و سلطنت، قدرت كه فرزند و برادر و پدر و امام و آية الله و مرجع تقليد نمي شناسد، هر مانعي را از جلوي پاي خود برمي دارد، مگر خود مأمون برادرش امين را نكشت؟ اگر به تاريخ شاهنشاهي ايران مراجعه كنيم چه بسيار پادشاهاني را مي بينيم كه نزديكترين كسان خود را كشتند، كور كردند، و... و معلوم نيست كه قدرت طلبي چه نيرويي است و چه بينش شيطاني است در برخي افراد!

در هر صورت عقيده ي مأمون اين بود كه بدين سان امام جواد عليه السلام را در محدوديت قرار دهد و بزرگان بني عباس كه حاضر بودند تصديق كردند، و رأي خليفه را پسنديدند، كه آري نبايد اين گوهر گرانبها را از دست داد و به مردمش واگذاشت و به اصطلاح در خاكش نشانيد، بايد به كاخش برد، بايد وابسته اش كرد، بايد آلوده اش ساخت و...



[ صفحه 412]



اين نشست بدين صورت پايان يافت، شب ديگر شب زفاف امام، با دختر خليفه بود، و آن شب هم مظهري ديگر از حيف و ميل كردن اموال بيت المال مسلمانها، تباه كردن اموال مردم، مثل همان برنامه ها و كارهاي ازدواج خود مأمون با دختر حسن بن سهل در سال 200 هجري، كه در احوالات مأمون ذكرش به ميان آمد. جشن ازدواج حضرت امام جواد عليه السلام هم به همان صورتها انجام گرديد، فقط در اينجا جاي جامهاي شراب خالي بود، شايد اين يكي به احترام امام بود، و شايد مي ترسيدند كه اگر آن را هم بياورند امام مجلس را ترك كند، و اگر حتي اراده رفتن مي فرمود، براي خليفه و دار و دسته اش بد مي شد، در هر صورت مجلس فوق العادگي خاصي داشت، برخي مورخين با افتخار از اين مجلس شاهانه ياد مي كنند، و هنگام توصيف آن به وجد آمده اند، مخصوصا نويسندگان شيعه، براي آنكه امامشان تا اين حد مورد احترام بوده است... چه احترامي؟ چه افتخاري؟ اين مسلم بود كه امام از اين افراد و از اين دار و دسته بيزار است، از كارها و از اعمال آنها نفرت دارد، امام رنج مي برد كه انگلي چند سخاوتمندانه از مال مردم به هم مي بخشند، اگر امام به ظاهر قدرت داشت در همان حال بايد اين گروه را به جرم سرقت اموال عمومي و تباه كردن بيت المال محاكمه كند، و حدود اسلامي را بر آنان جاري سازد، و از هر كدام از حاضران آن مجلس سؤال كند كه اين همه مال و ثروت را از كجا آورده اند؟

نوشته اند: حضرت امام محمدتقي عليه السلام در تمام طول مجلس سر به زير انداخته بودند و با كسي حرف نمي زدند و سخت خشمناك بودند، در حالي كه همه ي آن كساني كه شكمشان از اموال حرام انباشته بود براي عرض تبريك دور حضرت جمع بودند، نقلهايي از مشك و زعفران نثار سر اين داماد عزيز كردند كه هر كدام محتواي قباله ي ملكي بود يا سند مالكيت غلام يا كنيزي و يا حواله ي گنجي و ثروتي، مردم عادي كه در آن مجلس نبودند، دريوزگان يك باره يورش آوردند و آن نقلها را جمع كردند، تا به اصطلاح گوشت به دنبه افزوده شود، مال چه كسي را مي بخشيدند؟ آن كشاورز بيچاره ي از همه جا بي خبر در گوشه ي خانه ي محقرش در روستايش نشسته و به كار و زحمت و فعاليت بي ثمرش مي انديشد كه زالوهاي اجتماع او را به هم مي بخشند، در صورتي كه نزد خدا و مردم بسيار باارزش اند و



[ صفحه 413]



آن بله قربان گوهاي فاقد هرگونه ارزشي، آن انسانهايي را كه ستمكاران استعمارشان كرده و به صورت غلام و كنيز درآمده اند اكنون سربارهاي اجتماع و انگلهاي دوران، آنها را مانند حيواني در اختيار يكديگر مي گذارند، آن اموالي كه با رنج و زحمت بسيار زحمتكشان به دست آمده، اكنون بي حساب از دست سرمايه اندوزي به دست ثروت اندوزي ديگر مي افتد، راستي چقدر شرم آور است! آيا در آن هنگام هيچ كس به اين فكر بود كه اين اموال فراوان مال چه كسي است؟ و مأمون اينها را از كجا آورده است؟ چرا اين ثروت در اينجا تمركز پيدا كرده؟ اسلام كه با ثروت اندوزي و سرمايه داري مخالف است پس طبق چه موازيني اين گروه اموال مردم را تيول خود ساخته اند؟ به هم مي بخشند، مسلم است كه اين اعمال كاري به مسلماني ندارد، اين طرز فكر اصلا به هيچ مذهبي مربوط نيست، چه رسد به اينكه نام اسلام يا مسلماني بر آن گذاشته شود، در هر صورت عوامل فساد و افراد فرصت طلب، از مقدسات براي اجراي اهداف خود سوءاستفاده مي كنند و به نام امام و مسجد و قرآن و ولايت، انديشه هاي خود را عملي مي سازند، و هم چنانكه مأمون در خصوص حضرت رضا عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام چنين قصدي را داشت، و هميشه نيز عوامل ارتجاع و ستم و فريب و گناه از مزار پاك و حرم مقدس امثال آن بزرگواران بهره برداري هاي نامشروع مي كنند و آنها را وسيله اي براي فريب جامعه قرار مي دهند. تاريخ نشان داده كه هميشه و همه جا از وجود نيكان و نيكوكاران سوءاستفاده شده است. بدها كه خودشان بد هستند با نام آنها و افكار آنها كسي فريب نمي خورد. از ابتداي ظهور اسلام چه بسيار كه به نام اسلام و مسلماني جناياتي مرتكب شدند و باز هم مي شوند، حتي از واژه ها و لغات مورد احترام مردم، آزادي، انقلاب، انسانيت، پيكار، حقوق بشر، مردم، رستاخيز، عدالت، خدمت به مردم، براي خدا، به خاطر امام، مكتب، مليت، تمدن، وظيفه ي شرعي و... سوءاستفاده مي كنند چه مي توان كرد؟ بايد فقط مواظب بود، تا فريب نخورد، بايد آگاه شد.



راه است و چاه و ديده ي بيدار و آفتاب

تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش



وقتي حقيقت اسلام و واقعيت ايمان در كار نباشد هزارها نمونه از اين انحرافها پيش



[ صفحه 414]



مي آيد، و افراطها و تفريطهايي كه داستان ازدواج مأمون با دختر حسن بن سهل يكي از آنها بود كه پيش از اينها بيان كرديم و در مراسم ازدواج حضرت جواد عليه السلام نيز، امام را مجبور مي كنند كه در آن مجلس بنشيند.

ممكن است گفته شود، چرا امام در آن حالت با آن عوامل فساد مبارزه نكرد تا شهيد شود؟ مسلم است كه با شهادت امام در آن محيط حتي پيروزي ظاهري هم به دست نمي آورد، البته كشته مي شد، و از اين شهادت هيچ نفعي شامل حال اسلام و مسلمانها نمي شد؟ چه بهره اي برده مي شد؟ و مگر امام بي حساب و كتاب مي تواند خود را به كشتن بدهد؟ و مگر مي تواند زمين را خالي از حجت كند؟ و بسان حضرت علي عليه السلام كه بيست و پنج سال تحمل كردند و امام رضا عليه السلام هم اين مسئوليت را انجام دادند و امام جواد عليه السلام مدتي نيز با اين سكوت مرگبار دست به گريبان بودند.

در مراسم ازدواج امام نهم بنا به گواه تاريخ [5] زيباترين كنيزكان در اطراف مجلس به رقص و پايكوبي مشغول بودند و از حاضران، دلبري مي كردند، و ديگر زيبارويان از مهمانان پذيرايي مي نمودند. اين كنيزكان اكثر از روم، اسپانيا و اندلس بودند و با لباسهاي رنگارنگ و جامهاي پر از جواهر، عروس خانم را همراهي مي كردند، همه از آن داماد عزيز با آن وجاهت و خشونت مردانه اش استقبال كردند، جامهاي پر از سكه هاي طلا را بر سر عروس و داماد ريختند همه شان مي رقصيدند و آواز مي خواندند، اما حضرت جواد عليه السلام كوچكترين اعتنايي به اطراف خود نداشتند سر را به زير انداخته بودند و به كسي و به جايي نگاه نمي كردند، نوازنده ي دلقكي به نام مخارق بود كه با قيافه ي مضحك خود در ميان آن زيبايان نشسته و با عشوه گري ها و طنازي هاي آن عروسكها همساز شده بود و شعر مي خواند و مسخرگي مي كرد، اين يكي ديگر شورش را درآورده بود، به طوري كه امام را بيشتر ناراحت كرد، حضرت خشمگين شده و سر از روي زمين برداشته و با لحن عتاب آميزي به او گفتند: «اتق الله يا ذالعثنون» اي مرد ريش بلند از خدا بترس، و همين امر باعث شد كه ديگر اين كار را ترك كرد و ديگر نتوانست به اين كار ادامه دهد و از آن دست



[ صفحه 415]



بهره گيرد تا وقتي كه زنده بود [6] ، بعدها مأمون از حال او پرسيد، مخارق گفت: چون امام جواد بر من فرياد زد، هراسي در دلم افتاد كه هرگز از آن به خود نمي آيم، اكنون به اصل روايت توجه شود: [7] «عن محمد ابي الريان قال احتال المأمون علي ابي جعفر عليه السلام بكل حيلة فلم يمكنه فيه شيئي فلما اعتل و اراد ان يبني عليه ابنته دفع الي ماتي و صيفة من اجمل ما يكون الي كل واحدة منهن جاما فيه جوهر يستقبلن اباجعفر عليه السلام اذا قعد في موضع الأخيار فلم يلتفت اليهن و كان رجل يقال له مخارق صاحب صوت و عود و ضرب، طويل اللحية فدعاه المأمون فقال يا اميرالمؤمنين ان كان في شيئي من امر الدنيا فانا اكفيك امره، فقعد بين يدي ابي جعفر عليه السلام فشهق مخارق شهقة اجتمع عليه اهل الدار و جعل يضرب بعوده و يغني، فلما فعل ساعة و اذا ابوجعفر عليه السلام لا يلتفت اليه لا يمينا و لا شمالا، ثم رفع اليه رأسه و قال: اتق الله يا ذا العثنون، قال فسقط المضراب من يده و العود فلم ينتفع بيديه الي ان مات، قال فسأله المأمون عن حاله فقال لما صاح بي ابوجعفر فزعت فزعة لا افيق منها ابدا».

در اين مراسم زناشويي چه اكرامها و اطعامها كه به مردم شد، لااقل مقداري از ثروتهاي كنز شده تعديل مي شد، شعرا در وصف اين وصلت و اين مجلس چه بسيار چكامه ها و قصيده هايي كه سرودند، و اشعاري در مدح اين دو خاندان گفته شد، روز بعد از عروسي، هدايا و تحفه هاي بسياري از طرف مقامات براي اين عروس و داماد جوان فرستاده شد، كه هيچ كدام را حضرت نزد خود نگاه نداشتند و همه را به مصرف واقعي خود رسانيدند و در اختيار نيازمندانش قرار دادند.

مأمون مي خواست ثروت و مكنت خود را به رخ افراد بكشد كه ما همه چيز داريم و امثال محمد بن علي عليه السلام بايد در برابر عظمت و دارايي و ثروت ما خاضع باشند، اما امام هيچ گونه التفاتي به او و اموالش نداشتند و اصلا رنگ او را نگرفتند. تحت تأثير مال، لهو و لعب و قدرت و شوكت مأمون درنيامدند، و خود را نباختند، و مگر مردان خدا را مي شود با اين بازيگري ها و بازيچه ها فريفت؟



[ صفحه 416]



مأمون و امثال او بايد بدانند كه حتي در آن موقعيت اين اجازه را ندارند كه در مصرف كردن اموال بيت المال افراط كنند، زيرا همه ي آن اموال از آن مردم است و غير از حاكمان منتخب مردم و حاكم شرع و جانشين واقعي پيامبر صلي الله عليه و آله طبق قانون كسي حق دخالت در اموال عمومي را ندارد.

مال، مقام، زن، خوراك، قدرت، ظاهرسازي و... افراد كوته بين و ساده لوح را تحت تأثير قرار مي دهد، نه مردان خدا و مؤمنان و مسلمانان واقعي را.

يكي از دانشمندان مي نويسد: [8] «نمي دانم چرا بني عباس با ازدواج دختر مأمون با محمد بن علي عليه السلام مخالف بود آيا آن قدر ناآگاه بودند كه سوابق مأمون را در نابودي اولاد علي عليه السلام فراموش كرده بودند؟ سياستها و كيدهاي بسيار او را نديده بودند؟ هر كاري و هر عملي را كه مرتكب مي شد نقشه اي براي نابودي دشمنان خاندانش كه بزرگترين آنها علوي ها بودند نداشت؟ براي شيعيان آشكار بود كه ظاهرسازي ها و دوستي هاي دروغي مأمون فاجعه اي دردناك در پي خواهد داشت.»


پاورقي

[1] تحف العقول - اثبات الوصيه - اعيان الشيعه، ج 4 - بحارالانوار، ج 50.

[2] سوره ي نور، آيه ي 32.

[3] مولوي.

[4] اين مرد ريان بن شبيب نام داشت، عبارت را از كتاب چهارده معصوم جواد فاضل نقل مي كنيم.

مرحوم مجلسي در بحارالانوار، ج 50، ص 117 - اربلي در كشف الغمه نقل كرده اند، و در ص 55 سرور الفؤاد ابوالقاسم سحاب - در منتهي الامال محدث قمي و نيز در تمام كتب تاريخ اين داستان و وصف اين مجلس آورده شده. الله اعلم.

[5] چهارده معصوم، عمادزاده - اصول كافي- مناقب، ج 4، ص 396.

[6] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 439 - منتهي الامال، ج 2، ص 227 - اصول كافي، ج 2، ص 546 - بحارالانوار، ج 50، ص 62 - مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 296.

[7] نقل به اين صورت از اصول كافي، ج 2، ص 546، كتاب الحجه مي باشد.

[8] تاريخ الشيعه، استاد علامه شيخ محمد حسين المظفر، ص 56. اين دانشمند داراي تأليفات بسياري در دانشهاي اسلامي است.