بازگشت

احضار امام نهم به بغداد


مأمون قدرت مسلط زمانه هنوز در ايران بود، در شهر طوس كه امام هشتم را در روز 29 ماه صفر سال 203 هجري شهيد كرد و راه بغداد را در پيش گرفت. با شهادت حضرت رضا عليه السلام مانع بزرگي را از جلوي پاي خودكامگي خود و خاندانش برداشت و با خيال راحت و محيط امن، راهي بغداد شهر هزار و يك شبش شد، گرچه همه جا و هميشه براي امثال مأمون شهر هزار و يكشب بود. [1] .

راستي مأمون بدبخت ترين و بي سعادت ترين آدمها بود، بيچاره چه كند؟ با همه ي تدبيرها و سياست بازي ها، حقه ها، كلك ها، باز از گوشه و كنار فرياد اعتراض



[ صفحه 401]



آزاديخواهان بلند مي شد. علوي ها خاموش نمي نشستند، پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام هم بيشتر به خروش آمدند، گرچه دستگاه نهايت فعاليت را در مكتوم داشتن شهادت حضرت رضا عليه السلام انجام مي داد، ولي بالاخره حقيقت آشكار مي گردد و خائنان و قاتلان رسوا مي شوند، شورشيان، آرامش را از خليفه و دار و دسته اش سلب كرده بودند، مأمون فكر شيطاني ديگري به مغزش خطور كرد و آن اينكه محمد فرزند علي بن موسي الرضا عليه السلام را به بغداد آورد [2] تا او را كه به نظر مأمون كودكي بيش نيست طبق نظريه و خواست خود تربيت كند و تعليم دهد و به اصطلاح دوستي خليفه و خدمت به مقام خلافت را به او بياموزد، و دوستي خليفه را از همان ابتدا در وجود او جايگزين نمايد و رموز خدمت ياد دهد و تا سرحد امكان امام را به بازيچه هاي ظاهري و سرگرمي هاي معمولي با كنيزكان درباري، و موسيقي دل انگيز و... مشغول كند. [3] غافل از آنكه امام جواد عليه السلام از آن سلك جوانها نيست، او ايمان دارد و تقوي، و اهل ايمان و تقوي هيچ گاه اسير شهوت و غضب نمي شوند، اينها داراي شخصيت ثابت و پابرجايي هستند.

مأمون امام را به بغداد پايتخت خود فراخواند، در سال 211 بود كه با تجليل و تكريم فراوان، امام را وارد بغداد كرد، باشد كه به اصطلاح عناصر خرابكار دور او را نگيرند و از وجودش بهره برداري نكنند و در بغداد هم زيرنظر مستقيم خليفه در دربار پرورش خواهد يافت! همان طور كه حضرت موسي عليه السلام در دامان فرعون بزرگ شد و بالاخره تشكيلات فرعوني را به هم ريخت، و اين در تاريخ ضبط شده كه مأمون مي خواست بداند كه چه كساني با امام مراوده خواهند داشت. [4] .

حضرت جواد هنگام ورود به بغداد نوجواني رشيد و برومند بودند، حدود شانزده سال از سن مباركشان سپري شده بود و هنوز احتمال خطري براي دستگاه از ناحيه ايشان داده نمي شد.



[ صفحه 402]



در برخي تواريخ آورده اند: پيش از آنكه در بغداد مأمون افتخار ديدار امام را پيدا كند حضرت در كنار شهر در محلي كه عده اي از نوجوانان مشغول بازي بودند ايستاده و به آنها مي نگريستند، ناگهان كبكبه و دبدبه ي مأموران از دور پيدا شد، اسكورت مخصوص، دورباش، پيش قراول، پس قراول و... آنقدر به اصطلاح پرشكوه و جلال بود و هيبت داشت كه بچه ها از ترس فرار كردند، ولي امام از جاي خود حركت ننمودند، اين تشكيلات و ظواهر فريبنده كه بندگان خدا را به وحشت نمي اندازد، مگر نيست: «للحق دولة و للباطل جولة» دولت از آن حق است و مردانش سر و صدا و شعارهاي توخالي براي باطل و وابستگانش، وقتي مأمون به نزديكي حضرت رسيد گفت چرا مانند ديگر كودكان از سر راه من دور نشدي؟ امام فرمود: چرا دور شوم؟ نه راه را بر تو تنگ كرده بودم، نه گناهي مرتكب شده ام كه از آن ترسناك باشم كه مبادا تو بخواهي مرا بدان خطا بازخواست كني، خليفه چون از نام اين جوان شجاع و نام پدر بزرگوارش آگاه شد، شايد بر عذاب وجدانش افزوده گشت، اگر وجداني در كار بود، كه چگونه پدر اين بزرگوار را شهيد كرده است؟

سخنان امام نهم در اينجا درخور توجه است، راه را بر تو نبستم، يعني به حق تو و ديگران تجاوز نكرده ام، اگر راه را بسته بودم بايد درخور سرزنش باشم، آنكه به حقي تجاوز كرده باشد و به كسي تعدي نموده باشد، از كسي يا مقامي ترس دارد، من مانع آزادي كسي نشده ام، زيرا آنكه از ديگران سلب آزادي نمايد بايد نكوهش شود و از حكومت ترس داشته باشد، حكومتي كه اجرا كننده ي عدالت است، من هم مانند تو بايد از اماكن عمومي استفاده كنم، تو كه بر كسي برتري نداري، چرا بايد ديگران كنار بروند تا تو بگذري و به خاطر تو راه مردم بسته شود؟ خطاكاران و گناه آلودگان از قانون و نماينده ي آن و نيروي اجرايي قانون مي ترسند، تو در حد يك حاكم بايستي خطاكاران را به مجازات و كيفر برساني و خود نيز خطايي مرتكب نشوي، آيا تو بي جهت به كسي آزار مي رساني؟ تو نيز مثل ديگران انساني و از موقعيت و مقام خويشتن نبايد سوءاستفاده كني و كسي را آزرده خاطر سازي.

امام با چند جمله همه ي نقاط ضعف مأمون را به او گوشزد مي كنند، به او درس انسانيت



[ صفحه 403]



مي دهند، وظيفه اش را يادآوري مي كنند و اينكه يك حاكم نبايد براي خود حقوق و امتيازات ويژه اي قائل باشد و خود را برتر از ديگران بداند... و مأمون از كلمات اين جوان سخت در شگفت شد، از اين كس و از اين پاسخهايش، از شهامتش، از سخنانش كه براي او خليفه با همه ي بوق و كرنايش با يك فرد عادي فرقي نمي كند، مأمون ديگر چيزي نگفت به راه خود ادامه داد و به شكارگاهش رفت و پيوسته در انديشه ي حضرت جواد عليه السلام بود، در شكارگاه باز شكاريش را به نام امام، رها كرد، و پس از مدتي بازگشت و ماهي كوچكي در منقارش بود، با آنكه در آن بيابان آبي وجود نداشت، مأمون آن ماهي كوچك را گرفت و راهي شهر شد، شايد در سر راهش باز با همان منظره ي بازي جوانان روبرو شده باشد، همان برنامه پيشين تكرار شد، بچه ها گريختند و شايد امام بر جاي مانده باشند، و يا در جاي ديگر، مأمون وقتي به حضور حضرت جواد عليه السلام رسيد گفت: اي محمد چه چيز در دست من است؟ امام فرمود: خدا به اراده ي خود در درياها ماهي هاي كوچكي را آفريده كه باز شكاري شاهان آن را برگرفته و آنها بدين وسيله مي خواهند فرزندان پيامبر را بيازمايند. [5] .

در اين بيان امام اشاره به بخار شدن آب از دريا و تشكيل باران نموده و اينكه برخي ماهي ها و ديگر حيوانات كوچك دريايي همراه ابر به آسمان مي روند و با باران به دشت و كوهستان فرومي ريزند.

مأمون از روي شگفتي گفت: «انت ابن الرضا حقا» تو واقعا فرزند شايسته ي حضرت رضا هستي، [6] برخي نوشته اند: چون مأمون به خانه اش رسيد به نزديكانش گفت: اين جوان با اين سخن مرگ خود را تسريع كرد. [7] و اين پاسخ كساني است كه مأمون را به خاطر علم و دانش از برخي خطاها تبرئه مي كنند و يا اينكه به نظرشان مأمون مايل به قتل امام ها نبوده است. مأمون برحسب ظاهر نسبت به حضرت جواد عليه السلام نهايت لطف و



[ صفحه 404]



مرحمت را ابراز مي داشت، امام را سخت مورد توجه قرار داد، شايد مي خواست بدين وسيله زبان مخالفان و بدگويانش را ببندد كه عده اي او را قاتل امام هشتم مي دانستند، او مي خواست خود را به اصطلاح تطهير كرده باشد، كه مثلا ما دشمن آل علي عليه السلام نيستيم، بلكه دوستدار و ارادتمند آنهائيم، مأمون در اين سياست هم تا حدي موفق بود، مردم هم كه ظاهر را مي بينند و به اصطلاح عقلشان به چشمشان است، كافي است كه ظاهرسازي و عوام فريبي از كسي بينند، نظرشان نسبت به او تغيير مي كند، غافل از آنكه اين ظاهرسازي ها مقدمه ي اجراي مقاصد شوم ديگري است.

مأمون تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به ازدواج امام درآورد، اينجا ديگر مصيبت بزرگتر مي شد، با اين تصميم منظورهاي عجيب و غريبي را مي خواست عملي كند، از اين پس ديگر شبانه روز امام را زير نظر مستقيم خواهد داشت، مأموري به عنوان همسر، دائما مراقب رفتار و كردار امام خواهد بود، رفت و آمدها را كنترل خواهد كرد و رأسا اقدام مي كند و اگر لازم باشد به اطلاع پدرش، جناب خليفه مي رساند! چه مزاحم و مانعي بهتر و قاطع تر از كسان شخص مي توانند جلوي فعاليتهاي او را بگيرند، وقتي بنا باشد اطرافيان، كسي را از كاري بازدارند، با چه نيرويي ديگر مي تواند به راه خود ادامه دهد؟ و شايد اين مصيبتي بزرگ براي آنهايي باشد كه به اين بليه دچار شده اند، كه پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر و... نخواهند كه فردي در راه آزادي، خودآگاهي، ايدئولوژي، عقيده، صلاح جامعه و... تلاش داشته باشد، و ايماني محكم و اراده اي قوي احتياج است كه انساني در چنين شرايط بتواند در مسير صراط مستقيم گام نهد، و راه حق پويد، خيلي بايد جدي و قاطع بود و مؤمن به خدا و هدف مبارزه. مأمون مي خواست كه حضرت جواد عليه السلام را بدين وسيله محصور و محدود سازد.

ديگر از هدفهاي مأمون از دادن دخترش به امام نهم آن بود كه امام بعدي پيشواي دهم از دختر او تولد يابد و اين افتخاري براي او و طايفه اش باشد، ولي چنانچه مي دانيم امام جواد عليه السلام از دختر مأمون فرزندي نياوردند، و مأمون به خواست خود نرسيد، خودش گفته بود: مي خواهم جد مردي باشم كه از اولاد رسول خدا و علي بن ابيطالب باشد و شايد اين



[ صفحه 405]



هم عوام فريبي ديگري بود! [8] .

اما عده اي از كسانش، خاندان بني عباس، همان وابستگان تحميل شده بر اجتماع، آنهايي كه نه كاري براي جامعه انجام مي دهند و نه خدمتي به خلق مي كنند، بلكه از تلاش مردم بهره مي بردند و سربار اجتماع بودند، آنهايي كه از انديشه هاي شيطاني مأمون خبر نداشتند و تنها ظاهر را مي ديدند، روي اين حساب با اين ازدواج مخالف بودند، [9] آنان مي ترسيدند كه خلافت از خاندان بني عباس به آل علي منتقل شود و ديگر جايي براي خودكامگي مفتخوارهاي درباري نباشد، حتي توطئه ها و دسيسه ها ترتيب دادند، براي مأمون از روش خلفاي پيشين گفتند كه چگونه اولاد علي عليه السلام را محروم كردند، كه تو هم اگر مي خواهي آسوده باشي و راحت خلافت كني، آنها را از خود دور كن و نزد خودت راه نده، به ايشان مقامي واگذار نكن، مأمون با همه خباثتش در پاسخ اين اشراف بي خاصيت و بخور و بخواب با بازيگري خاص خود مي گويد: حسب و نسب امام جواد عليه السلام به مراتب بهتر از شماست، او از شماها شرافتمندتر است، از همه ي دانايان زمان عالمتر است، من مي خواهم او پيشواي علم و فضيلت مردم باشد، اگر انكار داريد او را امتحان كنيد، و آنها مجلس مباحثه ي امام را با يحيي بن اكثم ترتيب مي دهند كه پيش از اين ذكرش آمد. [10] .

هدف همه شان منافع شخصي و شخص پرستي و خودخواهي بود و بس، آنچه اصلا در اينجا مورد نظر نيست خدا و پيامبر و جانشيني واقعي اوست، خاندان عباسي و اطرافيان مأمون غافلند كه اين حقه بازي هاي خليفه براي تحكيم پايه هاي حكمراني و سواري گرفتن بيشتر از مردم بيچاره است!

بعدها اين دختر خليفه كه زن حضرت جواد عليه السلام شد رفتاري ناخوشايند داشت و لحظه اي امام را آسوده نمي گذاشت، و راستي چقدر مشكل است كه مردي آگاه بخواهد با چنين زني زندگي كند، كفو نيست، برابر نيست، همفكر و همراه نيست، با معيارها و



[ صفحه 406]



انديشه هاي ديگري تربيت شده، راهش از راه مردان خدا جداست، او به پدرش به عمويش، به برادرانش و به كسانش نگاه مي كند، پيوسته آنان را به رخ مي كشد، دلش مي خواهد شوهرش هم مثل آنها باشد، با همان عوام فريبي ها، بازيگري ها، مال مردم خوردنها، خوشگذراني ها، مجالس رقص و شرابها، اين دختر در ميان همان كنيزكان خواننده و نوازنده تربيت شده، با آنها انس گرفته، با ترانه ها و اشعارشان آشناست، شوهري مي خواسته كه از همان سلك باشد، اين ازدواج بر آن دختر هم تحميل شده، از اين وصلت راضي نيست، حضرت امام محمدتقي عليه السلام از آن گونه آدمها نيست، با تربيت شده هاي درباري بسيار فرق دارد، اين يكي خداشناس است، مسلمان واقعي است، و هر كس مسلمان شد وظايفي خاص خود خواهد داشت، زندگي اش با ديگران تفاوت پيدا مي كند، زناشوئي اش، روابط خانوادگي اش، رفتار و كردارش، و بالاخره همه چيزش با خدا ناشناسان متفاوت است، او هر كاري را طبق موازين شرع و عقل انجام مي دهد، بدين ترتيب برخي را خوشايند نيست، و اگر براي همسرش هم خوشايند نباشد ديگر اينجا مصيبت بزرگتر است، و امام نهم عليه السلام متأسفانه با چنين همسري ازدواج كردند، حضرت چه مي توانست بكند؟ زندگي ساده و بدون پيرايه اش را ام الفضل دوست نمي داشت، عبادت و نماز و روزه و امر به معروف و نهي از منكر امام براي او دردسر بود، با ذكر و دعاي امام موافق نبود، هر روز بهانه اي مي گرفت، رفت و آمدها را خوش نداشت، مزاحم و مانع كساني بود كه مي خواستند از محضر امام درك فيض كنند، آن زن بي سعادت نمي توانست درك كند كه امام، رهبر، پيشوا، مصلح و معلم مال همه ي انسانها و همه ي جوامع است، مال او تنها نيست، ولي او شوهرش را براي خودش تنها مي خواست، و چه بسيار زنهايي كه متوجه اين مسأله نيستند كه اگر شوهر براي انجام وظيفه به خانواده اش مي رسد، جامعه هم سهمي دارد و مردم هم از وجود شخصيت هاي ارزنده و سازنده بايد استفاده ببرند، از افكارشان، ايده هايشان، نوشته هايشان، گفتارشان، اختراعات و اكتشافاتشان و... بهره بگيرند، پس نبايد او را محدود ساخت و در خانه محبوسش كرد، بلكه بايد مشوق او بود تا استعدادش را به كار اندازد، به مردم و جامعه اش خدمت كند، فعاليت نمايد، كوشش كند،



[ صفحه 407]



باشد كه به نتيجه برسد، همگان از پرتو وجود او به فيض برسند و بهره مند شوند، و اصلا اين يك هدف استعماري است كه استعدادها خاموش و راكد بماند، و در غير راه خودش تباه شود، و فنا گردد، آن وقت ديگر در كارهاي سياسي دخالت نمي كند، فضولي در كار ارباب زر و زور و تزوير نمي نمايد!!! مغزها را از بيهوده گويي ها پر مي كنند، مردم را به هيچ و پوچ مشغول مي نمايند، خلأ فكري افراد اشغال مي گردد، از همه چيز جز واقعيت ها انباشته مي شود، گرفتاري زن و بچه، كسب و كار، پر كردن ساعات فراغت، آلوده شدن به مخدرات، هوسراني، عاشق پيشگي و پيروي از شهوات، سرگرم شدن به ملاهي و مناهي، گرايش به ظواهر مذهب و سر و صداهاي مربوط به آن، اختلاف بين گروههاي مختلف مخصوصا مذهبي ها كه يكديگر را تكفير كنند و بد بگويند، سرگرم كردن عده اي به خطوط و باندهاي سياسي و هزاران امثال اينها است كه آدمي را از مسير و هدفش منحرف مي كند، مغزها را انباشته از هيچها و پوچها مي كنند، باشد كه نتوانند رسالت انساني خود را انجام دهند و به تعهد خود نسبت به جامعه عمل كنند.

براي امام محمدتقي عليه السلام هم از همين مشغوليات در نظر گرفته بودند. برنامه هاي ارباب قدرت هميشه مثل هم است، فقط وسايل و لوازمش با هم فرق دارند، اما مگر كوه را با نسيم مختصري مي توان از جا تكان داد، هرگز، فرمايش پيامبر است «المؤمن كالجبل الراسخ لا يحركه العواصف» [11] انسان با ايمان و ثابت قدم مانند كوه محكمي است كه هيچ گاه حوادث و اتفاقات روزگار او را منحرف نمي كند، نگراني ها و سختي هاي بسيار شديد او را از ميدان به در نمي برد، بلكه مانند ميخ هر چه بيشتر بر آن فشار وارد آيد محكم تر و سخت تر مي شود، حضرت امام حسين عليه السلام سومين پيشواي بزرگوار ما فرموده اند: «ان المؤمن اعز من الجبل و الجبل يستفل بالمعاول و المؤمن لا يستفل دينه بشيئي» [12] فرد با ايمان از كوه نيز سخت تر و محكم تر است، زيرا كوه با كلنگ از جا كنده مي شود، ولي چيزي نيست كه دين شخص با ايمان را سست كرده و در آن رخنه وارد



[ صفحه 408]



آورد، از سنگ خارا هم سخت تر، از كوه پابرجاتر، محيط او را عوض نمي كند، بلكه اوست كه در محيط اثر مي گذارد و جامعه اي را عوض مي كند، آري مؤمن چنين است چه رسد به امام كه مربي و مؤمن ساز است.

خلاصه آنكه نيرنگهاي درباري در امام جواد عليه السلام اثري نگذاشت.



اي مگس عرصه ي سيمرغ نه جولانگه تو است

عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري [13]



اسباب بازي هاي آنها خودشان را سرگرم مي كرد، نه بندگان خدا را، نوشته اند كه امام جواد عليه السلام هنگام ازدواج با دختر مأمون شانزده ساله بودند. [14] .


پاورقي

[1] هزار و يكشب نام كتابي است حاوي عشقبازي هاي نامشروع و فساد اخلاقها و جنايتكاري هاي درباريان بني عباس.

[2] اثبات الوصية مسعودي به نقل از اعيان الشيعه، ج 4، ص 229.

[3] در آن دوران عوامل فساد عده اي كنيز را براي دلبري و تحريك شهوتها تربيت مي كردند باشد كه جوانها را مشغول كنند تا كاري به كار دستگاههاي حكومتي نداشته باشند و متوجه مطالبات خود نشوند.

[4] سرود الفؤاد، ص 52.

[5] در برخي كتابها با سندهايشان نوشته اند: و مي خواهند علما را بيازمايند (يمتحن به العلماء). سرور الفؤاد، ص 30 - اين داستان در همه ي كتابها آمده از جمله سيرة الائمه الاثني عشر، ج 2 - دلائل الامامة - تذكرة الخواص - بحارالانوار، ج 50 و....

[6] اين قسمت نيز در همه ي تواريخ آورده شده - از جمله در بحارالانوار، ج 50 - منتهي الامال - تحف العقول - ناسخ التواريخ و....

[7] سرور الفؤاد، ص 49.

[8] سرور الفؤاد، ص 69.

[9] بحارالانوار، ج 50 - كشف الغمه، ص 286 - زندگاني امام محمدتقي جواد عليه السلام، ص 80 - تاريخ الشيعه، ص 55 - احتجاج، طبرسي، ص 240 - سيرة الائمة الاثني عشر، ج 2، ص 447 و....

[10] بحارالانوار، ج 50، ص 379.

[11] بحارالانوار، ج 24، ص 107 - شرح اصول الكافي، مولي محمد صالح مازندراني، ج 9، ص 181.

[12] وسائل الشيعه، ج 16، حديث 21232، ص 156 - بحارالانوار، ج 67، ص 72.

[13] حافظ شيرازي.

[14] دلائل الامامه، ص 206 و ديگر تواريخ.