بازگشت

امام در جبهه ي مبارزات منفي


اينكه برخلاف اهداف و تمايلات ستمكاران قدم برداشته شود و موانعي در راه موفق شدن آنها ايجاد گردد، خود يك نوع مبارزه است. اينكه نگذاريم خواستهاي دشمن عملي گردد و به فساد دامن زنند يك نوع تلاش است. مبارزات دو گونه اند: مثبت و منفي، مثبت آن است كه رو در رو قرار گيريم. آشكارا يا پنهاني كار دشمن را بسازيم، ولي منفي بدان صورت است كه با اعمال و رفتار خود، بدون آنكه دشمن توجه پيدا كند جلوي برنامه ها و كارهاي غلط او را بگيريم و بالاخره به زمينش بزنيم و نابودش كنيم.

امام نهم ما از جمله كارهايشان همين مبارزات منفي عليه ستمگرها و دشمنان مردم، مأمونها و معتصم ها و زياتها و... بود، در هر موقعيت و به هر مناسبت كار خود را انجام مي دادند، همچنانكه اسلاف بزرگوارشان، بدون آنكه دشمن بفهمد از كجا به او ضربه وارد مي آيد، و چه كسي او را هدف قرار داده و چگونه در بحران افتاده است؟ كار خود را انجام مي دادند.



[ صفحه 374]



از قرن 16 تا 20 ميلادي هنگامي كه در مملكت پهناور هندوستان، استعمار انگلستان بيداد مي كرد و خون مردم را مي مكيد، و مردم اختيار مال و جان و ناموس و فرزندان خود را نداشتند، مردي ساده و بي آلايش به نام گاندي، رهبري مبارزه منفي عليه كشور استعمارگر را در دست گرفت و آن قدر در اين راه تلاش كرد تا آن قدرت عظيم زمان را به زانو درآورد، كمپاني هند شرقي نماينده تام الاختيار انگلستان از جمله رنجهايي كه براي مردم فراهم مي كرد يكي در دست گرفتن و كنترل نمك بود و بدين وسيله منافع اين معامله يك جا از آن آنها بود، گاندي مصرف نمك طعام را تحريم و همگان از اين تحريم پيروي كردند در نتيجه كمپاني ضرر كرد، و باز مي خواستند پارچه هاي كارخانجات خود را با قيمت كلان در آن كشور به فروش برسانند و بدين وسيله به استعمارشان ادامه دهند ولي گاندي پارچه ي دستباف هند را پوشيد و مردم نيز پوشيدند، بالاخره تاجران انگليسي ورشكست شدند، [1] در همان موقع در ايران، كمپاني رژي انگليسي امتياز فروش تنباكو را از دولت ايران گرفت، اكثريت مردم كه قليان مي كشيدند، بدين وسيله درآمد سرشاري را به جيب سرمايه داران خارجي سرازير مي كردند، ميرزاي شيرازي روحاني بزرگوار زمان و مرجع تقليد وقت، در آن تاريخ استعمال تنباكو را حرام كرد، از آن پس مردم مسلمان و مؤمن و متحد ايران ديگر لب به قليان نزدند، حتي خدمتگزاران ناصرالدين شاه هم براي او قليان درست نكردند، و آنهايي كه امتياز گرفته بودند كوله بارشان را برداشتند و به خانه شان رفتند. [2] .

مسلم در آن روزگار براي گاندي مقدور نبود كه با كمپاني هند شرقي مستقيما وارد نبرد شود، اما از راه مبارزه منفي توانست دشمن را شكست دهد، و ميرزاي شيرازي با اين فتوا و مخالفت با قرارداد رژي توانست جلوي نفوذ انگلستان را در ايران بگيرد، كه در آن زمان دهان باز كرده بود تا همه ي دنيا را ببلعد، و اين بريتانياي كبير، تا مدتي ديگر فكر



[ صفحه 375]



استعمار ايران را از سر بيرون كرد، و به اين نتيجه رسيد در جاهايي كه نسبت به شخصيت يا هدفي مردم ايمان داشته باشند، استعمار با همه ي توپ و تفنگش كاري از پيش نمي برد، و از آن پس سعي اش اين شد كه با سست كردن اعتقادات مردم نسبت به هر چيز، اين عوامل ايماني و معنوي را از دست مردم چه ايراني و چه هندي و چه عرب بگيرد و تا اندازه اي هم موفق شد!

مبارزات منفي در هر كاري و هر برنامه اي در صورتي كه همگاني باشد هميشه به نتيجه مي رسد.

چندي است كه در جامعه ي ما صحبت از مبارزه با گراني است، آيا نمي شود با نخريدن و مصرف نكردن اشياء زينتي و غيرضروري تا حدي جلوي اين ستمكاري محتكران نسبت به مردم گرفته شود؟ بايد با گراني، با احتكار، با فساد، و... مبارزه ي منفي كرد، اين مبارزه، دشمن را هر كه باشد، و با هر نيرويي غافلگير مي كند، نادانسته در تله اش مي اندازد، ضعيفش مي كند، مثل آبي كه زير كاه باشد كه به نظر خشكي مي آيد، هنگامي كه پا روي آن مي گذارند فرومي روند و غرق مي شوند، ديواري كه پي هاي آن را سست كنند، يك مرتبه سرنگون مي شود، استعمارگران مي خواهند مردم دين نداشته باشند، دائما به لهو و لعب مشغول باشند، با بحثها و جدل هاي بي حاصل فكرشان خسته شود، عيش و نوش و شهوتراني را بر هر چيزي ترجيح دهند، آنها مي خواهند شما اسير شكم و شهوت باشيد، مي خواهند شما خم شويد تا سوارتان شوند، از وجودتان هر طوري كه بخواهند بهره برداري كنند، و... اما شما نمي گذاريد، شما دينتان را حفظ مي كنيد، وطنتان، ناموستان، و شرفتان را از دستبرد دزدان بي شرف دور نگاه مي داريد، وقتتان را صرف بازيگري هاي بيهوده نمي كنيد، به آن شهوت پرستي هاي احمقانه و شكم بارگي ها توجه نمي كنيد، خويشتن را مشغول قيل و قالها و موافقتها و مخالفتهاي بي نتيجه نمي نمائيد، به كسي سواري نمي دهيد، تا ارباب ستم و زر و زور تزوير از وجود شما بهره گيري نتوانند بكنند و... اينها مبارزه ي منفي است، اين هم يك نوع تلاش است، انسان را تلاش بايد، چه مثبت و چه منفي، بي حركتي مرگ است، كاري نكردن نابودي است، و مسلمان مرد عمل است.



[ صفحه 376]



حضرت امام محمدتقي عليه السلام جوان و برومند است، برايش كنيزكان زيبا و دلربا مي فرستند تا دلبري كنند، اما امام كوچكترين توجهي به آنها نمي كند، به دستور مأمون براي مراسم ازدواج امام مطربها و رقاصه ها مي آورند حضرت سرشان را پايين مي اندازند و حتي به طرف آنان نگاه نمي كنند، بالاخره آنان را مورد عتاب قرار داده و از خود دورشان مي فرمايند، براي حضرت عطريات و پول مي فرستند، امام به اين چيزها هم توجه نمي كنند. [3] .

آخر اينها مال كي است؟ از كجا جمع شده؟ ستم پيشگان بيچاره با معيارهاي خود و با همان چيزهايي كه خودشان مشغولند مي خواهند مردان خدا را هم سرگرم كنند! كودك گمان مي كند كه همان اسباب بازي هاي مورد علاقه او را بزرگترها هم دوست دارند، و امثال مأمون كه خود اسير شهوت و شراب هستند، امام را هم از همين سنخ مي پندارند. البته امام خيلي بالاتر و برتر از تصورات آنها بود، براي امام كه نمي شود مشغوليات بيهوده فراهم كرد، اين افراد سطح پايين و بدون مسئوليت هستند كه به واسطه جلوه ي زني يا جاذبه ي مقامي و يا به دست آوردن پولي، و يا آهنگي يا فيلمي، و يا مجله اي و كتابي، از راه به در مي شوند و هدف زندگي را فراموش مي كنند، و اگر اينها فريبشان نداد با مكتب هاي سياسي روز يا غير سياسي و بي تفاوتي و خوشگذراني دمخور مي شوند، و اگر باز از راه صحيح منحرف نشدند، با بحثها و جدلهاي بي فايده و تشكيل مجامع مذهبي و مسلكي خاص و افكار ضد و نقيض مشغولشان مي كنند، براي آنها كه فرقي ندارد.

مأمون مي خواهد امام جواد عليه السلام اين جوان رشيد، كاري به كار دستگاه او نداشته باشد، ديگر هر كاري مي خواهد بكند، وسايلش برايش فراهم است، غافل از آنكه اگر همه را بتوان فريب داد، اين يكي را نمي شود فريفت، زيرا اين مؤمن و مرد خداست، و از سر ظالم و غاصب هم دست بردار نيست، چه مستقيم و چه غيرمستقيم، ستمكار را آسوده نمي گذارد، هميشه و همه وقت، اگر ممكن شد رو در رو و اگر مصلحت دانست به صورت منفي، و يكي از برنامه هاي امام نهم ما همين مبارزات منفي بود، دستهاي آلودگان



[ صفحه 377]



توطئه هايي عليه امام و شيعيانشان ترتيب مي دادند ولي به لطف خدا و كارداني امام، نقش بر آب مي شد، و با همان روش مبارزه ي منفي خنثي مي گرديد.

پيش از اينها آورده شد كه قاضي القضاة زمان و به اصطلاح دانشمند آن دوران يحيي بن اكثم كه با وجود امام جواد عليه السلام بازار خود را بي رونق مي ديد، مخصوصا كه در بحثهاي ابتدايي با امام منكوب و مغلوب شده بود، اين دفعه از راه ديگري وارد شد، به عنوان درك فيض و استفاده از امام به ميدان آمد، از مسير ديگري خواست به امام ضربه وارد كند. به گمان خودش زرنگ بود و آگاه به جريانات روز! اين را هم مي دانست كه امام اهل دروغ و دغل و تظاهر و مماشات نيست، از كسي هم ترس ندارد، حقيقت را صريح و بي پرده مي گويد، اگر بنا باشد كه حقي بگويد، در هر حال خواهد گفت، مذهب رسمي دولتي هم كه سني گري است و خليفه هم كه تابع آن مرام و مسلك است، اين مرد مزور خواست ترتيبي بدهد كه از دهان امام حرفهايي درباره ي خلفاي سه گانه بيرون بيايد، تا خليفه و درباريانش را ناراحت كند، و در نتيجه امام مطرود و مردود دستگاه شود، بيچاره غافل بود كه امام از انديشه هاي باطل او خبر دارد و آگاهتر از آن است كه پسر اكثم فكر مي كرد.

«و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين» [4] برخي مكاران با خدا هم مي خواهند مكر بورزند، مسلم است كه خداوند بهترين مكركنندگان، و از توطئه هاي آنها آگاه است.

روزي در مجلس مأمون كه عده اي حاضر بودند و امام بزرگوار حضرت جواد الائمه عليه السلام نيز حضور داشتند يحيي بن اكثم از امام سؤالاتي مي كند [5] ابتدا مي پرسد: عقيده ي شما درباره ي اين خبر چيست كه گويند: روزي جبرئيل بر پيغمبر نازل شده و گفته است: «يا محمد ان الله عزوجل يقرئك السلام و يقول لك سل ابابكر هل هو عني راض فاني عنه راض» اي محمد خداوند سلامت مي رساند و مي گويد كه از ابابكر بپرس آيا از من راضي است؟ پس من از او راضيم، يحيي آماده بود تا با جواب امام انفجاري ايجاد كند، همه را عليه امام بشوراند منتظر است امام بگويند، ابوبكر چنين مقامي و موقعيتي را نداشته،



[ صفحه 378]



آن وقت بهانه به دست بگيرد و جنجال راه بيندازد، اگر هم امام حرف او را قبول مي كرد كه آن وقت به جان شيعيان مي افتادند كه حرف حسابتان چيست؟ امامتان كه ابوبكر و عمر را قبول دارند و براي آنان ارزش قائل است، شما چرا مخالفت مي كنيد، ولي امام متوجه همه چيز هست، مي فرمايد:

من منكر برخي امتيازات ابي بكر نيستم ولي پيامبر خدا در سفر حجة الوداع فرمودند: «قد كثرت علي الكذابة و ستكثر بعدي، فمن كذب علي متعمدا فيتبوأ مقعده من النار، فاذا اتاكم الحديث عني فاعرضوه علي كتاب الله و سنتي فما وافق كتاب الله و سنتي فخذوه و ما خالف فلا تأخذوا به» چه بسيار دروغهايي كه به من نسبت داده شده است و در آينده نسبت داده خواهد شد، كسي كه عمدا دروغي را به من نسبت دهد، جايگاه او آتش دوزخ است، اگر حديثي از من به شما رسيد آن را به قرآن مجيد و روش زندگي من عرضه كنيد و با آن مقايسه نمائيد اگر موافق شد قبول كنيد و اگر توافق نداشت، رهايش سازيد، سپس حضرت جواد عليه السلام به سخن خود ادامه مي دهند، پس اين خبري را كه شما يحيي پسر اكثم گفتي از قول پيغمبر، به قرآن عرضه مي كنيم كه آيا موافق است يا مخالف؟ خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» [6] و انسان را ما آفريديم و آنچه را كه در دلش مي گذرد مي دانيم و ما از رگ گردنش به او نزديكتريم، در اين صورت آيا اين درست است كه بگوييم خداوند، از رضايت يا غضب و يا خشم و خشنودي ابوبكر بي خبر باشد كه بخواهد پيغمبر از او بپرسد و به خدا جريان را گزارش بدهد؟ به طور يقين اين امر محال است.

دوباره يحيي بن اكثم از امام سؤال كرد: آيا اين صحيح است كه پيغمبر اكرم فرموده: مثل ابوبكر و عمر مثل جبرئيل و ميكائيل در آسمان هستند؟ امام پاسخ دادند: در اين خبر هم بايد تأمل كرد، جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب خدايند كه هرگز او را معصيت نكرده اند و نافرماني ننموده اند، و يك لحظه از اطاعت و فرمانبرداري خداي بزرگ غافل نبوده اند، ولي آن دو نفر كه نام بردي مدتها شرك به خدا مي ورزيدند و مشرك بودند و پس



[ صفحه 379]



از آن دوران بود كه مسلمان شدند و اين محال است كه خداپرست و مشرك مانند هم باشند و اين تشبيه كاملا غلط است.

يحيي بن اكثم دست بردار نيست، تا اينجا كه موفقيتي نداشته، باز سؤال مي كند: درباره اين خبر معروف چه مي فرماييد كه «انهما سيدا كهول اهل الجنة» كه آن دو (ابوبكر و عمر) آقاي پيرمردان بهشتند؟ امام فرمود: اين مطلب نيز از محالات است، براي اينكه براي مسلمانان مسلم است كه اهل بهشت همه جوان هستند و در ميان آنها پيري وجود ندارد كه آقا و سيدي داشته باشند، اين خبر از اخباري است كه بني اميه جعل كرده اند در مقابل فرمايشي كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيده كه فرموده: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة» حسن و حسين آقاي جوانان بهشت هستند و اين خبر را كه يحيي بن اكثم بيان كردي دروغ محض است.

باز يحيي بن اكثم سؤال مي كند كه روايت شده «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنة» عمر بن خطاب چراغ بهشتيان است، امام فرمود: «اين امر هم از محالات است، براي اينكه در بهشت فرشتگان مقرب و انبياء مرسل هستند، آدم، نخستين پيامبر هست و محمد صلي الله عليه و آله آخرين پيغمبر هم حضور دارد، اگر نوري احتياج باشد، آن قدر انوار آنان درخشان است كه فرصتي براي عمر باقي نمي گذارد (و مگر بهشت ظلماني است كه چراغ بخواهد)؟

باز يحيي به گفتار ادامه داد كه: روايت شده: «ان السكينة تنطق علي لسان عمر» وقار و متانت از زبان عمر جاري است، بدان معني كه عمر در گفتار خود لغزش ندارد، امام فرمودند: برخي صفات عمر را منكر نيستم، و ليكن ابوبكر بهتر از عمر بود، روزي ابوبكر از روي منبر گفت: «ان لي شيطانا يعتريني فاذا ملت فسد دوني» [7] در وجود من شيطاني قرار دارد كه پيوسته مرا وسوسه كرده و گمراه مي نمايد و هر وقت بخواهم از خواست او سرپيچي كنم راه مرا مي بندد، در اين صورت آيا عمر بدون شيطان است كه سخنش بدون لغزش باشد؟

يحيي باز هم سؤال مي كند: از پيغمبر روايت كرده اند كه فرموده «لو لم ابعث لبعث



[ صفحه 380]



عمر» اگر من به پيغمبري مبعوث نشده بودم عمر به پيغمبري مبعوث مي شد، حضرت امام جواد عليه السلام پاسخ دادند: در قرآن كريم است «و اذا اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و...» [8] و هنگامي كه از پيغمبران پيمان گرفتيم و از تو اي محمد و از نوح و... آيا خدا برخلاف پيمان و عهد پيشين پيماني مي بندد، با اينكه پيغمبران يك لحظه بت نپرستيدند و براي خدا شريكي قائل نشدند، چگونه كسي امكان مبعوث شدن به پيغمبري را دارد كه مشرك بوده و بيشتر عمرش در خدمت بت گذشته، علاوه بر اين پيغمبر بارها فرمودند: «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» و يا: «نبئت و آدم بين الروح و الجسد» من همان وقت كه ميان آب و گل بود، پيغمبر بودم و يا: من پيغمبر بودم و حال آنكه آدم ميان روح و جسم بود.

يحيي بن اكثم گفت: از پيامبر روايت شده كه فرمودند: «ما احتبس الوحي عني قط الا و ظننته قد نزل علي ابن الخطاب» هرگاه وحي به من نازل نمي شد گمان مي بردم كه بر فرزند خطاب نازل شده، امام نهم فرمودند: اين هم از محالات است، مگر ممكن است پيغمبر در پيغمبري خودش شك داشته باشد، خداي بزرگ در قرآن مجيد مي فرمايد: «الله يصطفي من الملائكة رسلا و من الناس» [9] خدا از ميان فرشتگان و از ميان مردم رسولاني را برگزيد، چگونه ممكن است كه نبوت را از كسي كه خودش انتخاب كرده به كسي منتقل كند كه بدو شرك ورزيده؟

يحيي باز گفت كه پيغمبر فرموده: «لو نزل العذاب لما نجي منه الا عمر بن الخطاب» اگر عذابي نازل شد هيچ كس از آن نجات نمي يابد مگر عمر خطاب، امام فرمودند: اين هم غيرممكن است و دروغ، چون خدا در قرآن فرمايد: «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم، و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون» [10] وقتي كه اي پيامبر تو در ميان آنها باشي خدا عذابشان نخواهد كرد، و اگر هم آنان استغفار كنند (توبه و طلب آمرزش نمايند عذاب نخواهند شد، خداوند صراحتا گفته تا وقتي پيغمبر در ميان عده اي باشد آنها را عذاب نخواهد كرد و



[ صفحه 381]



استغفار كنند، و سخني از عمر يا كس ديگري به ميان نيامده) و بالاخره يحيي عالم نماي خود فروخته مثل هميشه سرافكنده گشت و راه خويش را در پيش گرفت.

و اين هم گوشه اي از مبارزات منفي امام محمدتقي عليه السلام بود، در برابر آن مارهاي خوش خط و خال، روحانيون وابسته و آخوندهاي درباري زمانش.



[ صفحه 383]




پاورقي

[1] گاندي رهبر استقلال هند در سال 1866 ميلادي در شهر پوربندر متولد شد، كارهاي سياسي خود را از سال 1919 شروع كرد و در سال 1948 به ضرب گلوله كشته شد.

[2] امتياز تنباكو روز بيست و چهارم ارديبهشت 1270 هجري شمسي (1309 قمري و 1891 ميلادي) لغو شد و مرحوم ميرزاي شيرازي روز 24 ماه شعبان 1312 هجري قمري (1274 شمسي) بدرود زندگي گفت.

[3] همه ي كتابهاي زندگاني امام جواد عليه السلام در هنگام ازدواج با دختر مأمون.

[4] سوره ي آل عمران، آيه 54.

[5] بحارالانوار، ج 50، ص 80- سرمايه سخن، ص 265 - سيرة الائمه، ج 2، ص 460.

[6] سوره ق، آيه 16.

[7] در بحارالانوار، ج 50، ص 82 دهها سند در اين مورد از كتابهاي اهل سنت و شيعه نقل شده است.

[8] سوره ي احزاب، آيه 7.

[9] سوره ي انفال، آيه 33.

[10] سوره ي حج، آيه 75.