بازگشت

حضرت امام محمدتقي در دربار مأمون


هر كدام از حركتهاي حضرت كلنگي بود براي ويران كردن كاخ فرعوني مأمون و معتصم و بنيان فساد ايشان و دوستدارانشان.

اين كودك شجاع و باشهامت را در بالاي مجلس نشاندند و به اصطلاح، علما و



[ صفحه 362]



درس خوانده ها در گوشه و كنار مجلس مأمون، و مأموران چون مجسمه ها دست به سينه و سرپا.

پيشواي عالمان عصر و قاضي القضاة زمان يحيي بن اكثم با نهايت تكبر و خودخواهي در برابر امام نشست، و شايد احساس ناراحتي مي كرد. كه با آن ريش سفيد و مقام اجتماعي در مقابل كودكي قرارش داده اند، آن هم پايين تر، ولي خود را راضي مي كرد كه با يك سؤال منكوبش مي كنم و مغلوب، پاسخش يا نمي دانم است يا كودكانه كه در هر دو صورت مسخره است و توجه مردم از او برداشته مي شود، و مأمون نسبت به او بي ميل مي گردد و او را نيز چون ديگر كودكان در نظر خواهد آورد. از مأمون اجازه مي گيرد كه سؤالي را مطرح كند و مأمون به خود امام حوالت مي دهد، امام نيز آمادگي خود را براي پاسخگويي به هر سؤالي اعلام مي فرمايند، يحيي بن اكثم همه ي نيروي خود را در اين سؤال متمركز مي كند، اين سؤال سرنوشت ساز، شايد روزها روي اين سؤال انديشيده و خود را آماده كرده بود كه هرگونه پاسخي داده شود، چه سفسطه بازي ها راه بيندازد تا در بحث پيروز شود.

سؤال اين بود: «چه مي فرماييد در خصوص كسي كه احرام بسته و صيدي را كشته؟» برحسب ظاهر اين سؤال فقهي است، خيلي ساده و مسأله اي مطرح شده و امام بايد پاسخ بدهند، اما اينجا مفهوم سؤال منظور نيست، اينجا يك جبهه مبارزه است. ميدان نبرد حق و باطل است، اينجا بايد ولايت تكويني اثبات شود، در پاسخ اين سؤال به ظاهر ناچيز مسأله ي امامت به ميان آمده است، اينجا مي بايست اصالت فكري شيعه مسلم شود، در اين صحنه پيكار، بايد بطلان حكومتهاي غاصب مشخص گردد، عالمان سرسپرده و جيره خوار شناخته شوند، و اينجا جهاد است، مبارزه است، ميداني است كه در يك سمت جهاني به انتظارند و در طرف ديگر آن نوجوان نورسته اي، همه ي افكار نگران پاسخ به اين سؤال هستند، چه دوستان و چه آن دشمناني كه يحيي بن اكثم را براي مقابله با اين جوان به آن مجلسش كشانده اند، باشد كه نظريه ي خود را به مأمون اثبات كنند كه در ميان شيعيان و امامان آنها خبري نيست، و براي خودشان مسلم بود كه حضرت محمد بن علي عليه السلام



[ صفحه 363]



نمي تواند به درستي پاسخ يحيي بن اكثم را بدهد، و مجاب مي شود، علاوه بر اين خود مأمون نيز عالم است و ديگر عالمان حاضرند و بر پاسخ امام ايراد خواهند گرفت، هر چند كه درست گفته باشد و خواهي نخواهي جلسه براي ابن الرضا با موفقيت پايان نخواهد يافت، روي اين حساب غلط، دوستداران امام ناراحت و دشمنانش خوشحال بودند، گرچه دوستان امام را در آن مجامع راهي نبود.

امام جواد عليه السلام آگاهتر و داناتر از آن است كه آنها فكر مي كردند، حضرت پاسخ را در ابتداي كار بيان نداشتند، در مورد اصل سؤال قاضي القضاة و چگونگي آن به بحث پرداختند، با مطرح كردن چند سؤال در حول و حوش پرسش يحيي، اثبات كردند كه خود سؤال عالمانه نبوده و سؤال كننده اطلاع كامل و كافي از مسأله نداشته، بدين وسيله حضرت طشت رسوايي آن عالم درباري را از بام فروافكندند، و آبرويش را بردند.



علمهايي كز پي رنگي بود

علم نبود عاقبت ننگي بود [1]



امام از يحيي بن اكثم در پاسخ سؤالش مي پرسند كه: آيا اين شخص احرام پوشيده اي كه صيد كرده در خود خانه ي كعبه اين كار را انجام داده يا در حل؟ (اطراف مكه تا فاصله چند كيلومتري) آيا نسبت به اين اشتباه و تقصير خود دانا بوده يا نادان؟ آيا عمدا اين عمل را انجام داده يا از روي سهو؟ آيا اين شخص در انجام صيدش آزاد بوده و اختيار داشته يا بنده ي ديگري بوده است؟ آيا كودك بوده يا بالغ؟ آيا اولين صيد او بوده و يا باز هم مرتكب اين كار شده است؟ آيا صيدش پرنده بوده يا غير پرنده؟ آيا صيدش از حيوانات كوچك و كم سن بوده يا بزرگسال؟ آيا آن شخص محرم از كارش پشيمان شده يا باز بر انجام اين كار اصرار دارد؟ اين عمل آيا در شب اتفاق افتاده يا روز؟ احرام اين فرد آيا براي حج بوده يا براي عمره؟

يحيي به كدام يك پاسخ بدهد؟ اين سؤالات گواه آن است كه امام بر همه ي وجوه مطالب و شقوق آن واقف است و بر همه مسائل پيرامون آن آگاهي كامل دارد، يحيي ديگر نتوانست خود را كنترل كند، زبانش به لكنت افتاد، بيچاره با چه جسارتي به ميدان آمده



[ صفحه 364]



بود، چه رجزخواني ها كرده بود، اكنون سرافكنده به گوشه اي خزيد، مأمون رو به كسانش كرد و گفت: آيا دانستيد آنچه را انكار مي كرديد؟ [2] با اين جمله معلوم مي شود كه هدف آنها چه بوده و چه منظوري داشته اند كه خدا نخواست فكر پليد آنها عملي شود، و اين يك صحنه از مبارزات علمي امام بود، كه دشمنان خود را با دانش خويشتن مغلوب كرد، چه بسيار كه اسلحه ي منطق از شمشير برنده تر است و بيشتر ستمكاران از اين سلاح وحشت دارند تا از اسلحه ي آهنين، زيرا مردم بيشتر نيروي مبارزه با آهن و فولاد را دارند. اما در برابر اسلحه ي علم و دانش و منطق و بيان كميتشان لنگ است. و به اين سبب است كه عوامل ضد مردمي قبل از هر چيز آگاهان جوامع را محدود و محصور مي كنند.

در پايان آن نشست به درخواست مأمون، امام پاسخ فروع آن مسأله را يكي يكي بيان داشتند كه هر كدام دليل تسلط و تبحر امام در فقه بود. امام فرمودند: اگر محرم صيدي را كشت و در حرم نبود و صيد از طيور بزرگ بود بايد يك گوسفند قرباني كند، اگر در حرم اين اتفاق افتاد دو گوسفند بايد قرباني نمايد، اگر جوجه ي مرغي را كشت در حل بايد گوسفند از شير گرفته اي را قربان نمايد و قيمت آن جوجه بر او نيست، اگر صيد حيوان وحشي است بايد گاوي قربان گردد، اگر صيد شترمرغ است بايد شتري را قربان كند و اگر قادر نيست بايستي شصت مسكين را طعام دهد و اگر به آن نيز توانايي ندارد بايد 18 روز روزه بگيرد، اگر صيد گاوي بود بايد گاوي قرباني نمايد، اگر توانايي ندارد بايستي سي نفر را اطعام كند و اگر نتوانست كافي است كه 9 روز روزه بگيرد. اگر صيد آهويي بود بايد گوسفندي را قربان كند و اگر قدرت نداشت ده مسكين را غذا دهد و اگر مسكين يافت نشد بايد سه روز روزه بگيرد، كه هر كدام از اين قسمتها براي محرم در خارج از حرم است ولي در داخل حرم اين جريمه ها دو برابر مي شود. اگر اين صياد احرام حج بسته قرباني اش در مني انجام مي شود و اگر احرام عمره بسته قرباني اش را در مكه انجام مي دهد و صدقه ها را نيز طبق بهاي آن مي پردازد، اگر صيد خرگوش و روباه بود باز بايد گوسفندي قرباني كند و معادل قيمت گوسفند نيز صدقه بدهد. اگر صيد از كبوتران حرم بوده بايد



[ صفحه 365]



معادل قيمت آن صدقه بدهد و مقداري دانه هم براي كبوتران حرم بخرد. در خصوص صيد جوجه نصف درهم و درباره تخم مرغ بايد ربع درهم بدهد و هر چه از اين قبيل باشد، و اگر شخص محرم از روي جهالت و ناداني و خطا انجام داده بر او فديه و قرباني نيست، مگر آنكه به اندازه ي خود صيد بايد فديه بدهد و در اين حكم عالم و جاهل يكسانند، ولي اگر عمدا چنين كرده گناهي مرتكب شده و آن موضع مخصوصي در خطا و كفاره دارد. كه افراد آزاد در صورت ارتكاب چنين كاري بايد از عهده ي آن كفاره برآيند و كفاره صيد جوجه يا شكستن تخم مرغ بر بنده يا بر آقاي بنده و بر صغير و بر ولي صغير چيزي نيست، اين كفاره مخصوص افراد بزرگ و عاقل و بالغ و آزاد و عالم است. وقتي پشيمان شود با ندامت، آن كفاره ساقط مي شود، اما عقاب آخرت باقي مي ماند، براي آن كس كه بر اجراي اين عمل اصرار دارد، اگر چه كفاره بدهد عذاب آخرت باقي است، و اگر راهنمايي به صيدي كرد در حالي كه محرم بود و صيد كشته شد، براي او هم كفاره است و فديه، اگر اين اتفاق در شب افتاد و محرم از اين كار كراهت داشت و قصد كشتن هم نداشت براي او چيزي نيست، اگر در شب عمدا صيدي كرد براي او كفاره و فديه است و... [3] .

آنگاه مأمون گفت: «احسنت يا اباجعفر احسن الله اليك و الامر ان يكتب ذلك عنه» آفرين بر تو اي اباجعفر، اين مسائل را بنويس تا مورد استفاده قرار گيرد.

پس از آن مأمون، از امام درخواست كرد كه سؤالي از يحيي بن اكثم عالم درباري و قاضي القضاة زمان بفرمايد، حضرت به يحيي بن اكثم كه سخت روحيه ي خود را از دست داده بود فرمودند: آيا سؤال كنم؟ گفت: بپرسيد اگر دانستم جواب مي دهم و اگر ندانستم از شما مي آموزم، ديگر اينجا غرور يحيي شكسته شده بود، از آن همه كوس لمن الملكي ديگر خبري نبود. با نهايت فروتني به سخن امام گوش مي دهد و بدنش مي لرزد كه ديگر باره چه خواهد شد؟ براي معاندان حاضر در جلسه اين اميد بود كه يحيي هم سؤال امام را به همان گونه تلافي كند و از مقام و موقعيت امام بكاهد. ولي براي خود يحيي همه چيز آشكار بود



[ صفحه 366]



كه كاري از پيش نخواهد برد، امام بدين ترتيب سؤال فرمودند: «مردي در ابتداي روز به زني نگاه كرد كه اين نگاه كردنش بر آن زن حرام بود، چون روز برآمد بر او حلال گشت، هنگام ظهر مجددا حرام شد، در وقت عصر حلال گشت و چون غروب آفتاب شد حرام گرديد، در وقت عشاء حلال شد و باز در نيمه شب حرام گشت. و بالاخره در صبحگاه نگاه آن مرد بر اين زن حلال گرديد» اين مرد و زن در ظرف يك شبانه روز شش مرتبه نگاهشان نسبت به يكديگر حلال و حرام گشت، در چه شرايطي از نظر فقهي چنين موقعيتي پيش مي آيد؟ يحيي بن اكثم پس از مدتي فكر كردن با نهايت شرمساري اظهار كرد كه نمي دانم. اين هم ضربه اي ديگر!



خدا كشتي آنجا كه خواهد برد

اگر ناخدا جامه بر تن درد



از امام خواسته شد كه خود پاسخ بفرمايند، حضرت فرمودند: «صبحگاهان آن زن كنيز ديگري بود و نگاه كردن مرد اجنبي بر او حرام بود، چون روز برآمد آن كنيز را خريداري كرد و نظر بر او حلال گشت. در وقت ظهر آزادش كرد. نگاهش بر او حرام گشت، هنگام عصر او را به عقد خود درآورد حلال شد، چون غروب آفتاب شد ظهارش نمود [4] حرام شد، هنگام عشاء كفاره ظهار داد، حلال گشت، هنگامي كه شب به نيمه رسيد زن را طلاق داد حرام شد و صبح به او رجوع كرد حلال شد». [5] همه ي حاضران از اين بيان در شگفت شدند، كسي سخني نمي گفت، تنها مأمون ناچار به اعتراف شد، روي خود را به اطرافيانش كرد و گفت آيا هيچ كدام از شما مي توانستيد جواب اين مسأله را بدين صورت پاسخ گوييد؟ آنها گفتند: نه به خدا قسم، سپس مأمون گفت: اينها اهل بيتي هستند كه خداوند آنها را به فضل و كمال اختصاص داده و كوچك و بزرگ در آنها يكسان است، مگر نمي دانيد وقتي رسول خدا علي عليه السلام را به اسلام دعوت كرد، علي ده ساله بود و اسلام او پذيرفته شد و هيچ كس ديگر را در اين سن و سال دعوت به اسلام نكرد و از حسن و حسين در سن شش و هفت سالگي بيعت گرفت در صورتي كه از هيچ كس ديگر بيعت



[ صفحه 367]



نگرفت، آيا اين صفات كمال و جلال و جمال از اختصاصات اين خاندان نيست؟ آنها ذريه اي هستند كه در قرآن آمده، بعضي را بر برخي ترجيح مي دهد و اول و آخر آنها از جهت علم و دانش يكسانند، بزرگ و كوچك همه عالم به ما كان و ما يكون و ما هو كائن تا روز قيامت مي باشند. [6] .

بيچاره ها مي خواستند نور خورشيد را با شمع بيازمايند، با معيارهاي ظاهري و قشري خود مي خواستند امام را مورد سنجش قرار دهند. علم امام كه اكتسابي و قيل و قال مدرسه نيست، كلاس ندارد، او خودش مبناي علم و دانش و تقواست، سرچشمه ي همه ي فضايل است، ماهي را از آب مي ترسانيدند، برخي گمان مي كردند كه كار امام فقط قيام عليه ستمكاران است، گرچه هر چه انسان عالمتر باشد بر ضد ظالم فعالتر و عليه ستم مبارزتر است و اينها آن خصيصه ي عالي را كه در امام جواد عليه السلام بود نمي ديدند و يا نمي خواستند ببينند، همان را كه شيعيان خاص مشاهده مي كنند، تنها با چشم حقيقت بين و ديده ي ولايت نگر مي توان امام را شناخت و وجود او را درك كرد و الا:



هر كسي را نتوان گفت كه صاحب نظر است

عشقبازي دگر و نفس پرستي دگر است



امام جواد عليه السلام در پيكار انديشه پيروز بود و در مصاف احتجاجات علمي هم غالب گشت، اين موفقيت ها دشمني كج انديشان را بيشتر برانگيخت، امام كمتر در مجامع آنها كه مبناهايشان غلط بود و معيارهايشان اشتباه، شركت مي فرمود، بيشتر به سازندگي شيعيانش مي پرداخت، همانها كه زيربناي نهضت هاي علمي و اجتماعي بودند و حركت شيعه را تا امروز پي ريزي كردند و جاويدانش ساختند.

وقتي كسي به حضور امام شرفياب شد و گفت: طرفدارانت ادعا مي كنند كه تو همه چيز را مي داني، حتي از چگونگي و مقدار آب در دجله خبر داري؟ امام فرمودند: آيا خداوند قدرت دارد كه اين آگاهي را حتي به پشه اي تفويض كند، گفت: آري، فرمودند:



[ صفحه 368]



چه كسي محبوبتر از من نزد خدا و... [7] .

چه بسيار مردمي كه مسائل گوناگون خود را از حضرت سؤال مي كردند البته برحسب موقعيت و در حد امكانات امام جواب مي دادند. مخصوصا نوشته اند كه در يك موقع حدود سي هزار سؤال از حضرت شد و همه را پاسخ گفتند. [8] .

هنگامي كه هنوز بيش از هشت سال از سن مبارك امام نگذشته بود مسأله اي از ايشان سؤال كردند كه چه مي فرمائيد: در طلاق مردي كه به اندازه ستارگان آسمان زن طلاق داده است؟ امام نهم فرمود: آيا در قرآن سوره ي طلاق را خوانده اي گفت بلي، فرمود: بخوان، خواند تا آيه «و اقيموا الشهادة...» اقامه ي شهادت كنيد، آنگاه فرمود: اي مرد طلاق انجام نمي شود مگر به پنج شهادت كه شهود هم عادل باشند و زن در طهر غير مواقع باشد با قصد و اراده و عزم نيز باشد، سپس امام پرسيدند: آيا معني «نجوم سماء» ستارگان آسمان را مي داني گفت: نه، [9] حضرت ضمن بياناتي فرمودند ائمه و دين ستارگان درخشان زمين هستند كه رهبر و راهنماي مردمند به سوي معارف الهي و مظهر هدايت و ارشادند.

دحو الارض، يا كشش زمين مطلبي است كه اخيرا دانشمندان زمين شناسي روي آن مطالعاتي دارند و در آن خصوص فرضيه هايي بيان كرده اند كه زمين ما ابتدا فقط يك قطعه ي خشگي داشته و به مرور زمان از هم جدا شده، امام محمدتقي عليه السلام طبق احاديث و رواياتي كه بيان مي فرمايند، روز 25 ذيقعده را روز دحو الارض ناميده اند و مي فرمايند روزي است كه زمين از ناحيه ي كعبه، كشش پيدا كرده و براي اين روز عبادات مخصوصي بيان فرموده اند كه در كتابهاي دعا يادآور شده اند، [10] و دانش بشر تا امروز هنوز نتوانسته به چگونگي آن آگاهي يابد و از كارهاي آينده اوست.

دوران امامت حضرت جواد عليه السلام، موقعيتي بود كه امكان پاسخگويي به مشكلات مردم



[ صفحه 369]



وجود داشت و امام از اين فرصت به نحو احسن استفاده فرمودند، مخصوصا كه بغداد مركز تجمع عالمان مكاتب و اديان گوناگون شده بود و شايد غير از امام محمدتقي عليه السلام براي كسي ديگر اين اقدام به اين صورت قابل اجرا نبود كه جوابگوي سؤالات جامعه ي اسلامي باشند و مردم مشكلات خود را با ايشان در ميان گذاشته و از محضر پرفيضش كسب دانش كنند.

نه تنها امام از ظاهر موضوعات سخن مي گفت بلكه گاهي كه صلاح مي دانست برخي اسرار را بيان مي فرمود. چنانكه نوشته اند: [11] روزي امام ابوجعفر حضرت جواد عليه السلام از حال يك مرد آفريقايي خبر دادند، و ماجراهاي بسياري را بيان فرمودند كه هر كدام باعث شگفتي مي شد، حضرت به يكي از يارانش فرمود: اگر گمان مي كني كه ما شما را نمي بينيم و سخنان پنهاني شما را نمي شنويم، اين گمان بدي است و بايد بدانيد كه ما به اذن پروردگار متعال شاهد و ناظر و بينا و شنوا در كار همه ي شما هستيم. [12] .

يكي از اصحاب امام به نام برسي، روايت مي كند كه: روزي در مسجد پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد شدم، حضرت جواد الائمه عليه السلام را ديدم كه بالاي منبر شده و سخنراني مي فرمايد؛ ضمن بياناتشان فرمودند: «من پسر امام رضا، جواد الائمه هستم من داناي به انساب خلق مي باشم، من از پنهاني هاي شما و آشكاري هاي شما خبر دارم، سرنوشت شماها را مي دانم، خداوند به ما اخبار مخلوقات را آموخته، از پيش از خلقت موجودات تا پس از نابودي آسمانها و زمينها، اگر نبود هم پشتي اهل باطل، و حكومت داشتن گمراهان، و لغزش اهل شك و ترديد، سخناني مي گفتم كه اولين و آخرين را به شگفتي وامي داشتم.» امام آنگاه دست بر دهان خود گذاشت و به خود فرمود: «اي محمد ساكت باش همان طوري كه پدرانت پيش از تو سكوت كردند.» [13] .

درباره امام نهم نوشته اند: «قد كان افضل اهل زمانه علما و ورعا و عبادة و سخاءا و كرما و في جميع صفات الفضل و قد روي عنه من انواع العلم و اجوبة المسائل المشكلة



[ صفحه 370]



الشيئي الكثير» همانا امام جواد عليه السلام فاضلترين و آگاهترين فرد زمانش بود و برترين در دانش، پارسايي، بندگي خدا، بخشندگي و بزرگواري، و در كليه صفات ارزنده از همه بالاتر بود، و از آن حضرت در دانشهاي گوناگون و پاسخ مسائل دشوار مقدار زيادي روايت شده است. [14] .

امام محمد بن علي عليه السلام نه كتابي خوانده و نه مكتبي رفته بود، شاگردي نكرده و در برابر استادي ننشسته بود، بلكه دانش بي منتهايش از منبع وحي سرچشمه مي گرفت. امام شافعي پيشوايي يكي از مذاهب اهل سنت درباره ي حضرت امام محمدتقي عليه السلام چنين مي نويسد:

«هذا محمد الثاني رفيع القدر عظيم الشأن رفيع الذكر ما اتسعت له حلبات محالها و...» [15] .

اين دومين محمد (از امامان شيعه) قدر و مرتبه اي والا دارد، نامش در دهان خاص و عام مشهور است، سعه ي صدر و وسعت نظر دارد، شيريني كلام و جذابيت او همه را جلب كرده ولي مدت فيض بخشي اش در دنيا كم بود و سرنوشت چنين مقدر كرده بود كه در جواني روحش به ملكوت اعلي پرواز كند. نيروهاي علم و دانش به قله ي مرتفع انديشه هاي او نمي رسيد، منطق او را بالاتري وجود نداشت، آنقدر جلالت قدر داشت كه هر كس به او مي رسيد بي اختيار در مقابل عظمت او سر تعظيم فرود مي آورد و از انوار او بهره مند مي گرديد و همگان تشنه ي افاضات او بودند.

در زمان درخشان امام جواد عليه السلام بيشتر روي فروع مسائل بحث مي شد و بيشتر به مسائل فقهي مي پرداختند. چون مسائل اصولي و اصلي اسلامي تقريبا حل شده بود، مخصوصا در تاريخها خوانده مي شود كه اغلب از امام نهم سؤالات فقهي پرسيده مي شد، يك روز مأمون به يحيي بن اكثم گفت تو هم مطلبي طرح كن تا ابن الرضا را مغلوب كني، يحيي از امام پرسيد: آيا مردي كه با زني زنا كرده مي تواند با او ازدواج كند؟ و عقد او صحيح است؟ امام فرمودند: ابتدا آن زن بايد استبراء كند، تا اگر نطفه اي در رحم دارد



[ صفحه 371]



خارج شود، چون مسلم شد كه نطفه اي چه از او و چه از ديگري در رحم آن زن نيست مي تواند با او ازدواج كند و اين مثل درخت ميوه داري است كه رهگذري از ميوه ي آن بخورد و سپس آن درخت را از صاحبش بخرد، ابتدا حرام بود و سپس حلال گشت. [16] .

همان طور كه پيش از اينها يادآور شديم حضرت امام محمدتقي عليه السلام مانند پدرانش همه ي دانشهاي زمان را به خوبي مي دانست و بر همه ي رموز عالم آگاهي كامل داشت، مطلقا از حضرت سؤالي نشد كه در خصوص آن اطلاعات كافي نداشته باشند. اخبار و احاديث بسياري از پدران بزرگوارش تا برسد به حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نقل فرموده اند و در اختيار دانشمندان و راويان حديث قرار داده اند، چه بسيار حديثهايي كه سندش به امام جواد عليه السلام مي رسد، و در كتب حديث آورده شده است: [17] بسياري از فرمايشات معصومين قبل از امام نهم تا آن زمان مكتوم بود و امام آنها را براي شيعيان خود آشكار فرمودند، مخصوصا بيان مقداري از كلمات قصار حضرت علي عليه السلام را به امام جواد منسوب مي دارند. [18] .

اشعاري نيز به امام نهم نسبت داده اند كه در رثاء پدر گرامي شان سروده اند و حاوي مطالب ارزنده اي در خصوص شناخت امام رضا عليه السلام است. [19] .

امام نهم گاهي اخباري از آينده مي دادند كه دليل پيش بيني و آگاهي وسيع آن حضرت به جهان هستي بود. يكي از اصحاب آن حضرت به نام اسماعيل بن مهران نقل مي كند كه: در خدمت ابوجعفر از مدينه به بغداد رفتم، سفر اول حضرت بود، عرض كردم از سفر شما بيمناكم فرمود: در اين سفر نگران مباش كه آنچه تو از آن مي ترسي در سفري ديگر رخ خواهد داد، در سفر ديگر امام به بغداد همين مذاكرات پيش آمد حضرت جواد عليه السلام گريان شدند كه محاسن شريفشان تر شد آنگاه فرمودند: «عند هذه يخاف علي الامر من



[ صفحه 372]



بعدي الي علي» از اين ستمكاران براي فرزندم علي بيمناكم. [20] .

يكي ديگر از مبارزات علمي امام نهم عليه السلام وقتي بود كه امام را به مجمع و مجالس معتصم دعوت كردند، امام با آنكه از اين حضور راضي نبودند ناچار و اجبارا در آن مجلس شركت مي كنند، در اين جلسه ها گاهي براي بي ارج نمودن حضرت سؤالاتي مي نمودند كه جنبه تمسخر داشت، امام از دادن پاسخ عذر مي خواستند، البته هر وقت مقتضي بود، سخنان قاطع و نظريات صريح خود را بيان مي داشتند، تا روزي كه دزدي را حاضر كردند كه به گناه خود اعتراف كرده بود، حكم شد كه طبق آيه ي شريفه ي قرآن دست دزد بريده شود، معتصم از حاضران سؤال كرد كه دست دزد از كجا بريده مي شود؟ هر كدام از علماي مجلس نظري دادند و براي اثبات ادعاي خود دليلي آوردند، آنگاه معتصم از امام درخواست كرد كه فتواي خود را بيان فرمايند، امام ابتدا از اظهارنظر خودداري مي فرمود، معتصم امام را به خدا سوگند داد، آنگاه امام فرمود: دست دزد را بايد از انگشتان قطع كرد، خليفه گفت: به چه دليل؟ حضرت گفتند: زيرا پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود، سجده با هفت موضع انسان انجام مي شود، پيشاني، دو دست، دو زانو، و دو انگشت پا و اگر دست از مچ يا مرفق قطع شود ديگر دستي براي سجده به پيشگاه الهي باقي نمي ماند و خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: «و ان المساجد لله» جاي سجده براي خداست. طبق نظر امام دست دزد از انگشتان قطع شد. [21] ديگر علماي مجلس همه سرافكنده شدند كه چرا فتواي آنها عملي نشد، از همه بدتر ابن ابي داود قاضي القضاة زمان بود كه ذكرش پيش از اينها آمد و براي همين جلسه و بي توجهي به او بود كه رنجيده خاطر شد و معتصم را براي كشتن امام نهم عليه السلام تحريك كرد.

اين عالم نماها كه خود را به اسلام و مسلماني منسوب مي كردند، هر كدام مرام و مسلك خاصي داشتند كه در رأس همه چيزشان دنياطلبي و پول پرستي و شهوتراني و به حكام ظالم پيوستن بود، و خدا در هر دوره اي مسلمانان را از شر چنين عالماني محفوظ



[ صفحه 373]



دارد.

در زمان امام جواد عليه السلام مكاتب و انديشه هاي گوناگوني وجود داشت كه امام با برخي از آنان مناظره داشتند، البته كار حضرت و هدفش بحث و جدل و احتجاج و مباحثه نبود، بلكه كار او انسان سازي بود، فعاليت امام براي اقامه ي عدالت در اجتماع بود و ايجاد جامعه سالم، همچنانكه پدرانش در اين مسير حركت كردند و پيامبر نيز چنين بود، و هميشه در كنار آن فعاليت اصلي گاهي براي اثبات حقايق اسلامي به بحث هم مي پرداختند و موفق هم مي شدند «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» [22] دوستان خدا كه از چيزي نمي ترسند و اندوهي ندارند.

در ضمن مطالب آينده باز هم به برخي احتجاجات علمي امام نهم عليه السلام اشاره خواهيم داشت.


پاورقي

[1] از شيخ بهايي.

[2] منتهي الامال، ج 2، ص 220 و كليه تواريخ زندگي امام نهم عليه السلام- بحارالانوار، ج 50، ص 74.

[3] ارشاد مفيد، ص 232 - كشف الغمه، ص 146 - بحارالانوار، ج 50، ص 78 - چهارده معصوم، عمادزاده، ص 506 - امام جواد، عمادزاده، ص 262 - احتجاج، طبرسي، ج 2، ص 243 - ناسخ التواريخ، ص 248 - در برخي كتابها به گونه هاي مختلف نگاشته اند، در كتاب ارشاد مفيد، ص 625 هم مطالبي در اين خصوص هست.

[4] ظهار سخني است كه به زن گفته مي شود، تو چون مادر مني، و اين كفاره دارد تا حلال شود.

[5] همه ي تواريخ احوالات امام نهم عليه السلام.

[6] اعلام الوري، ص 338 - اعيان الشيعه - تحف العقول - احتجاج، طبرسي، ج 4، ص 236 - زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام عمازاده، منتهي الامال، بحارالانوار، ج 50، چاپ بيروت.

[7] منتهي الامال، ج 2، ص 222 - اثبات الوصية، مسعودي به نقل از اعيان الشيعه، ص 224 - زندگي امام محمدتقي عليه السلام عمادزاده - ناسخ التواريخ، ص 385، و بحارالانوار، ج 50.

[8] منتهي الامال به نقل از كليني - بحارالانوار، ج 50، ص 93.

[9] زندگاني امام محمدتقي عليه السلام، به نقل از اعيان الشيعه، ج 4، ص 228.

[10] مفاتيح الجنان - تفسير كشاف - و تفسير صافي - اربعة ايام ميرداماد به نقل از زندگاني امام محمدتقي عليه السلام، عمادزاده.

[11] زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام، ص 128، به نقل از خرايج و مدينة المعاجز.

[12] زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام، ص 128.

[13] بحارالانوار، به نقل از مشارق الانوار، ج 11، ص 99.

[14] زندگاني امام محمدتقي عليه السلام، عمادزاده، ص 195.

[15] مطالب السؤل، كمال الدين محمد بن طلحه ي شافعي، منضم به تذكره ي ابن جوزي به نقل از عمادزاده، ص 226.

[16] تحف العقول - اعيان الشيعه، ج 3، ص 136 - زندگاني امام نهم، عمادزاده.

[17] كتاب معالم العترة الطاهره به نقل از اعيان الشيعه، ج 4، ص 242.

[18] كشف الغمه - زندگاني حضرت امام محمدتقي، ص 246 و 167 و 173.

[19] ابن عياش در المقتضب از عبدالله بن محمد مسعودي - زندگاني امام محمدتقي عليه السلام، ص 169.

[20] زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام، ص 160.

[21] بحارالانوار، ج 50، ص 6 - منتهي الامال، ص 234 و در كليه ي تواريخ زندگاني امام نهم و وقايع سال 220 هجري اين داستان مفصلا آورده شده كه ما در بيان احوال ابن ابي داود به آن اشاره داشتيم.

[22] سوره ي يونس، آيه ي 62.