بازگشت

فعاليت هاي اجتماعي امام نهم


بدانسان كه نوشته شد امام نهم همانند پدران گرامي اش وظيفه ي خطير رهبري جامعه را از كودكي بر دوش گرفتند و در آن زمان فشارهاي استبدادگران به حد نهايي رسيده بود، و عباسيان دشمن خارجي نيرومندي در مقابل خود نمي ديدند كه به آن مشغول باشند و به اصطلاح لشگريان اسلام در گوشه و كنار گيتي همچنان پيش مي رفتند و از اين لحاظ مشكلي براي بني عباس وجود نداشت. تنها دولت روم شرقي بود كه چندين مرتبه از مسلمانها شكست خورده بود، دشمنان داخلي شان هم آنقدرها نيرومند نبودند كه به اصطلاح خاطر مبارك خليفه!!! را ناراحت كنند و خليفه سعي داشت خود مردم را به جان هم بيندازد، آنها هم يكديگر را مي كشتند و آنقدر خود را ضعيف مي كردند تا بالاخره ناتوان و نابود مي شدند، و اگر يك دسته شان مختصر پيروزي به دست مي آوردند، خاموش كردنشان براي ايادي خليفه كار ساده اي بود، فقط اين علوي ها همان طور كه قبلا ذكر شد مسأله دشواري شده بودند، در هر گوشه كه سروصدايي بلند مي شد و اعتراضي پيش مي آمد، پاي آنها در ميان بود، يكي دو تا هم نبودند كه بشود كلكشان را كند، در سرتاسر ايران، عراق، مصر، تونس، مغرب، عربستان و... هر جا كه حركتي بود علوي ها دست داشتند و شيعه ها به دورشان بودند، و اين تقيه شيعه هم بد دردسري براي خلفا شده بود، اصلا نمي توانستند دست آنها را بخوانند و آنها را وادار به اعتراف كنند. وقتي گرفتار مي شدند، عقايد خود را بيان نمي كردند، روش خود را نمي گفتند، رفقا و همكاران خود را معرفي نمي كردند، كاري را كه كرده بودند و راهي را كه رفته بودند براي كسي روشن نمي كردند، و بازجوها و مفتشان خليفه چه حيله ها و قسمها كه به كار مي بردند، به آنها تهمت دروغ گويي مي زدند، و آيه و حديث مي خواندند، در صورتي كه خود آن مفتش دشمن خدا و پيغمبر بود، كدام دروغگو؟ مبارزان دروغگو نيستند. سخن راستي را كه معاندان مي خواهند نمي گويند، كلامي كه براي حفظ جامعه ي اسلامي و مردم مسلمان باشد عبادت است و گاهي لازم، و اصلا آن دروغ نيست، تاكتيك جنگي است. و انواع روشها براي اختفا و استتار كه از انواع تقيه بود و شيعه مشت خود را باز نمي كرد و هر راستي را



[ صفحه 352]



نمي گفت. و اطاعت از اولوالامر غير معصوم و خليفه ي تحميل شده بر مسلمين و پيشكار خدا و پيغمبر هم به خرجش نمي رفت، و در حد توان پنهاني به ستمكاران ضربه مي زد، حتي در قيافه ي طرفدار خليفه، آنها دشمن را به زانو درآورده بودند، دشمن بيچاره شده بود، همه ي راهها برايش بسته شده بود، تنها يك چيز به نظرش مي رسيد و آن اينكه با نقطه ي اصلي حادثه و مرد شماره يك تشكيلات ضد حكومت كنار بيايد، از او استمداد بجويد، او را مورد لطف و عنايت قرار دهد، و يا آنكه او را از ميان بردارد، همچنانكه منصور دوانيقي، امام صادق عليه السلام را، و هارون، موسي كاظم عليه السلام را، و مأمون حضرت رضا عليه السلام را و معتصم، حضرت جواد عليه السلام را، ولي باز آتشها خاموش نمي شد، مردم مي دانستند كه كارهاي خلفا عوام فريبي است، دوز و كلك است، فريبش را نمي خوردند، و باز هر روزي از گوشه اي آتش عصيان زبانه مي كشيد كه خواب و خوراك را از خليفه و ايادي اش سلب مي كرد و اكثر وضع خود را در خطر مي ديدند، و بالاخره به قتل امام دست مي آلودند، به اميد اينكه همه ي عصيانها و قيامها پايان يابد، و كانون آتش خاموش گردد، غافل از آنكه همين خونهاي به ناحق ريخته شده، سرچشمه ي آشوب مي شود و چه بسيار خونخواهاني كه بر انقلابيون پيشين افزوده مي شدند، و امام بعدي از نظر فكري، روحي و عقيدتي همه ي آنها را ارتزاق مي كرد و پشتوانه ي آنها بود، و باعث دلگرمي آنها و از لحاظ مالي مركز مطمئني، و شايد يكي از فلسفه هاي خمس در اسلام همين باشد چه سهم امامش و چه سهم ساداتش، و چه خوب هدف را نشان مي دهد و راه را مي نمايانند، و فريادهاي استعمارگران و منحرفان، مخالفت با اين عقيده و طرز تفكر است، و مهمترين هدف آنها، گرفتن اين پايگاه و اين امتياز از دست شيعيان و مردان كار و رزم آوران است و در نتيجه خالي شدن زمينه، چه مكلف، خمس و سهم امامش را به هر كس صلاح بداند و شايسته باشد مي پردازد و شخص خاصي مدنظر نيست، ممكن است در طول تاريخ از اين كار سوءاستفاده هايي شده باشد، و اين طبيعي است كه هميشه از فعاليتها و دستورهاي مثبت سوءاستفاده مي شود و اين در اثر غفلت مردم زمان است نه قانون گزار.

و اما شيعيان كه حرفي داشتند و برنامه اي و حركتي، و تلاشي، بر اثر تعليمات آزادي



[ صفحه 353]



بخش امامان بود، و هيچ كدام شخصا ادعايي نداشتند كه من مي خواهم كسي باشم، بلكه همه امام زمان، مي گفتند، تكيه كلام همه قائم آل محمد (عج) بود، همه پروانه آسا گرد شمع وجود امامشان پر مي زدند و جان مي باختند، نه از چيزي وحشت داشتند و نه از كسي و مقامي و دستگاهي مي ترسيدند، و شهادت را از جان پذيرا بودند، و در هر گوشه از جامعه ي اسلامي از اينها فراوان بودند و هر چهار نفرشان يك گروه مي شدند، و قدم اولشان و شروع كارشان پيروي از امامشان و مبارزه با ظالم بود، نه اهل سازش بودند و نه فريب مي خوردند، با حكام غاصب همگامي و همراهي نداشتند و عمال خلفا نمي توانستند به هيچ وجه آنها را در مسير خواستهاي خودشان بياورند، در نتيجه، همه اش زندان، همه اش تبعيد، همه اش قتل بود و باز هم حركت، و با امام، حقيقت بود، شيعه بود، تلاش بود، تكاپو بود، درگيري بود و همه را مستقيم و غيرمستقيم امام رهبري مي فرمود و در هنگام مرگ همين ودايع امامت را به فرزندش، به جانشينش، به امام بعد از خودش مي سپرد.

امام نهم حضرت محمدتقي عليه السلام نيز پس از پدر با همه ي كمي سن و سال كار هدايت مردم را دنبال كرد، پرچم را به دست گرفت و راه افتاد، در كتابها مي نويسند: [1] اكثر بزرگان شيعه از فقدان امام هشتم سخت ناراحت شده و فكر نمي كردند كه كودك هشت يا نه ساله بتواند رهبري نهضت را به دست گيرد، به تحقيق و جستجو مي پرداختند، امام نهم را امتحان مي كردند، و بعد به آنها ثابت مي شد كه امام كودك هم مي تواند تحولات را هدايت كند، كتابهاي تاريخ ننوشته اند چرا بزرگان شيعه ناراحت بوده اند و علت نگراني شان چه بوده؟ و شايد خواننده اي گمان كند كه مردم مي خواستند مسائل غسل و وضويشان را بپرسند و شكيات نمازشان را درست كنند، و يا حداكثر در مورد مسائل مستحدثه [2] از محضر امام استفاده كنند، و نگراني بزرگان شيعه در همان مسائل مطهرات و نجاسات منحصر نبوده، مطالب خيلي بالاتر از اين حرفهاست، و اين تصورات به خاطر عدم معرفت و شناخت صحيح نسبت به ساحت مقدس امام است، و هنگامي كه معرفت كم



[ صفحه 354]



باشد وجود امام را در همين حدود مي شناسند، پاسخگويي به مسائل شرعي شيعيان كار همه ي درس خوانده ها و طلبه هاست، امام را نبايد در حد يك مسأله گو تنزل داد، و البته كسي با اين خصوصيات هرگز امام نيست، امامان ما اين گونه نبودند كه فقط به مسائل ساده جواب بدهند، حضرت جواد عليه السلام در اين عمر كوتاه خود به اندازه ي قرنها كار كردند و فعاليت داشتند، انسان مي ساختند و شما كدام كاري را از اين بهتر سراغ داريد كه كسي انسان بسازد؟ آدم تربيت كند؟ و كار پيامبران بزرگوار همين بود «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» [3] مبعوث شدم تا به فضايل اخلاقي تكامل بخشم، همان تربيت انسان، همان «ليزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين» در ابتداي سوره ي جمعه است كه كار پيغمبران تربيت و تعليم جامعه مي باشد، مردمي كه از پيش آگاهي و درك نداشتند، آنها را تزكيه كرد. [4] .

شما فكر مي كنيد مأمون كه نوجوان هشت يا نه ساله را از مدينه به بغداد مي آورد زير نظرش مي گيرد، از روي ارادت به مقام شامخ امامت و ولايت حضرت جواد عليه السلام بوده است؟ و يا معتصم كه با نهايت شيطنت امام را محدود مي سازد و بالاخره وسيله ي قتل امام را فراهم نموده چه فكر مي كرده؟ آيا مي خواستند كه مثلا در مدينه امام جواد عليه السلام حمد و سوره ي مردم را اصلاح نكند؟ كه اين فرع بوده و امام اخلاق و روحيات مردم را اصلاح مي كرد و اينكه هرگز نبايد تابع ستم بود و اسباب دست ظالم شد و...

اينها، اين هوسبازان خليفه نام از چه چيز مي ترسيدند، كه اين قدر دست و پاي خود را گم مي كردند؟ مي دانستند كه امامها بر حقند و خودشان ناحق، آنها درستكارند و اينها نادرست، آنها صلاحيت دارند و اينها بي صلاحيت. و اگر لحظه اي غافل شوند، نيروهاي عاصي تار و پود خلفا را بر باد خواهند داد و قشر واقعي مردم امام را انتخاب مي كنند، همان طور كه پيش از اينها با همه ي دسيسه بازي ها، سقيفه سازي ها، شوراهاي فرمايشي، نيروهاي توده، و مردم عاصي بالاخره علي عليه السلام را به رهبري برگزيدند، و اگر اين موانع در هر زمان برداشته شود، شرايط ايجاد خواهد شد، و اگر معتصم براي ماندن، براي بودن



[ صفحه 355]



دست و پا نزند، و جان نكند، مسلم است كه يك باره مردم دست به دامن امام جواد عليه السلام خواهند زد، چون او رهبر واقعي ملت و پيشواي درستكار امت، و برگزيده ي خدا و خلق است، و محور همه ي تحولات امام جواد عليه السلام است. و در هر گوشه با پيامها، با رمزها، با دستورهاي سري، از هر طريق ممكن حضرت هدف را دنبال مي كردند و همه را عليه ستمكاران و تشكيلات ظلم و تجاوز، بسيج مي نمودند.

امام نهم نيز خورشيدي بودند كه بايد دنيايي را منور سازند، چه آنها را كه شيعه بودند و پيرو خاص، چه آنها را كه علوي بودند و در ميان گود مبارزه و مياندار و... همه از طفيل وجود امام برخوردار بودند، و خلفا مي دانستند و مشاهده مي كردند كه خبرهايي هست، اما مورد آن را نمي توانستند تشخيص بدهند، ناچار مي كشتند و زندان مي كردند، بيچاره ها، مي خواستند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، ولي خداوند انوار خود را تابان تر مي ساخت، اگر چه موافق ميل كافران نبود. [5] .


پاورقي

[1] در همه تاريخهايي كه درباره ي امام جواد عليه السلام نوشته شده است.

[2] مسائل جديدي كه پيش مي آيد، اين اصطلاح فقهي است.

[3] فرمايش پيغمبر اكرم. از نهج الفصاحه.

[4] سوره ي جمعه، آيه ي 2.

[5] سوره صف، آيه 8.