بازگشت

حمايت حضرت جواد از تلاشگران


آيا مي توانيم پاسخي براي اين سؤالها پيدا كنيم كه چرا امامهاي بزرگوار پيوسته زيرنظر مأموران طاغوت قرار مي گرفتند؟ چرا زندان و تبعيد مي شدند؟ چرا آنان را شهيد مي كردند؟ مگر ممكن است كسي خاموش باشد و ساكت بنشيند و جز راه خانه و مسجدش جايي را نداند آن وقت مزاحمش بشوند؟ خائن از چه مي ترسد؟ چرا دزدها بيشتر شبها به دزدي مي روند؟ براي آنكه كسي آنها را نبيند، اگر كسي در برابر ستم مقاومت نكند و سر به زير اندازد و پشتش را براي فرود شلاق بيشتر هموار سازد، چه كسي او را مورد توهين و سرزنش قرار خواهد داد؟ تا وقتي كه چهارپايي بار مي برد هر كس از راه مي رسد بر پشت او مي جهد و يا باري بر او مي نهد، در خانه ي هر كسي كه باشد، لازمه ي خر بودن سواري دادن است، و اگر كسي خواست كه همانند الاغ نباشد و بار نبرد، و نگذارد كه بر دهانش دهنه بزنند، آن وقت است كه اسمش را عاصي مي گذارند و... انسانها را نيز، همان انسانهاي برتر و آشنا به وظايف انسانيت، آنهايي را كه حق مي گويند و در راه حق قدم برمي دارند، ابوذروار تبعيدشان مي كنند يا بسان فرزدق شاعر در زندانش مي اندازند، يا چون ميثم تمار بر دارش مي كشند.

امام چهارم حضرت سجاد عليه السلام با بيان دعاها انسان مي ساختند، امام محمدباقر عليه السلام و امام جعفرصادق عليه السلام با تشكيل مجامع علمي مردم را آگاه مي كردند و حقايق مكتب آل محمد صلي الله عليه و آله را علني مي ساختند. امام موسي كاظم عليه السلام مبنا و پشتوانه ي عظيمي براي



[ صفحه 348]



نهضت هاي علويان عليه ستمگران بودند و فرزندان بزرگوارش در گوشه و كنار جوامع اسلامي شاهدي بر اين مدعايند، و امام هشتم حضرت رضا عليه السلام الگوي تلاشهاي مجاهدين زمان و سرچشمه ي فضيلت و دانش كه حتي از خواندن نماز جماعت عيد فطرش نيز وحشت داشتند، كه نماز خواندن امام رضا عليه السلام خود تحول است و پايه دگرگوني، كه ترسيدند و نگذاشتند، چون با همه ي قدرت و شمشير و نيزه شان باز وحشت داشتند از او مي ترسيدند، از روحانيتش، از معنويتش، از خلوصش، از تقوايش، از خداپرستيش، كه او اهل تملق و چاپلوسي نبود، مداهنه هم نمي كرد، و حرف حق را بيان مي داشت، و سخن را به راستي مي گفت، و امام نهم عليه السلام هم همين طور، مگر ممكن است كه آتش باشد و سرد باشد؟ مگر مي شود آب باشد و تر نكند؟ دريا وقتي درياست كه بخروشد، و خورشيد بايد بتابد، و صخره بايستي كه سرسخت باشد، و امام بايد كه رهبر و پيشوا باشد، اين مأموريت او خدايي است، وظيفه ي پيشوا رهبري و حمايت پيروان است، و پيرو (شيعه) نبايد به خاطر حمايت از ظالم و آلت دست ستمكار شدن به آتش بسوزد و سرنوشت او جهنم بشود «و بئس المصير» كه بدجايگاهي است و بدسرنوشتي!

امام جواد عليه السلام رهبر است و بيدار، آگاه است و هشيار، نمي خواهد شيعيانش منحرف شوند، و نهايت فعاليت را دارد، دار و دسته ي حكومت خوب مي دانند كه همه ي روشنايي ها از خورشيد است و امام منبع اصلي انرژي و مخزن ايمان است. همه ي انوار از وجود نوراني امام كسب فيض مي كنند و شمعها از آن مشعل روشنايي مي يابند، همه جا سخن از ابن الرضا عليه السلام است و همه ي راهها به او ختم مي شود، همه نهضت ها را همراه است و مجاهدين را همگام، اگر تلاشي را تأييد كند موفق مي شود و از حركتهايي كه او راضي باشد اصالت مي يابد، سخن از حق مي گويد و كلام قرآن را بيان و تشريح مي فرمايد، و همين قيام عليه ستم هاست «و لا يزيد الظالمين الا خسارا» [1] كه تنها بر قساوت و شقاوت و بدبختي ستم پيشگان افزوده مي گردد، و تفسير قرآن مجيد توسط امام كه سر تا پا خلوص و تقواست، ايمان مي افزايد و انديشه هاي مستعد را به تفكر وامي دارد و وجودهاي آماده را



[ صفحه 349]



به حركت مي اندازد، خلفاي بني عباس و دار و دسته شان نمي خواستند چنين باشد، حتي از همان زمان كودكي امام محمدتقي عليه السلام را زيرنظر مي گيرند، مأمون مي خواست امام را كه فقط هفت سال داشتند مطابق ميل خود تربيت كند و به اصطلاح رموز خدمت بياموزد! مگر دريا را مي توان در كوزه اي محصور كرد؟ و بعدها مي خواست امام را مثل ديگر جوانان به شهوت و لهو و لعب سرگرم كند كه در آن هم موفق نشد، بيچاره نمي دانست كه:



پري رو تاب مستوري ندارد

چو در بستي سر از روزن برآرد



بالاخره حضرت پر گشود و از آن قفس طلايي رها شد و به طرف يارانش به مدينه رفت و كار اصلي اش را دنبال كرد، اما معتصم كه سوار بر كار شد نتوانست آزادي امام را تحمل كند، اگر چه شعورش آنقدرها نبود كه مصالح را از مفاسد تشخيص دهد ولي مگر دريوزگانش مي گذاشتند؟ افرادي چون ابن زيات و ابن ابي داود آتش بياران معركه و كاسه هاي گرمتر از آش بودند كه تحريكش مي كردند، حضرت را باز به بغداد احضار كرد، با اين حال شيعيان پاك نهاد و انسانهاي برگزيده او را مي يافتند، و خويشتن را از آن سرچشمه ي فضيلت سيراب مي نمودند، هر چند كه سر نيزه داران نمي خواستند، و امام هادي عليه السلام و امام عسكري عليه السلام هم به همين ترتيب تحت نظر مستقيم بودند، حتي مأمورين در داخل خانه و خانواده ي آنها راه داشتند كه مبادا حركتي را القاء كنند، و مي خواستند امام مهدي (عج) كه جهان را از عدل و داد پر مي سازد و ستم را نابود مي كند به دنياي نيايد و با همه ي مراقبتهايشان مهدي (عج) به دنيا آمد و ظاهر خواهد شد و عدالت را برقرار مي كند. امام جواد عليه السلام پيوسته مراقب شيعيان خود بودند و در گرفتاري ها به كمك آنها مي شتافتند. اباصلت دوست حضرت رضا عليه السلام را كه به جرم دوستي اهل بيت به زندان افتاده بود فراري مي دهند و او ديگر به دام جلادان دستگاه نيفتاد. [2] با اينكه ابتدا براي كنترل امام رضا عليه السلام گماشته شده بود، ولي تحت تأثير انديشه هاي امام قرار گرفت و خود سدي در برابر ستمكاران شد كه مأمون نتوانست او را تحمل كند و به زندانش انداخت.



[ صفحه 350]



امام محمدتقي عليه السلام چون ديگر پيشوايان راستين و پيروان زيرك و آگاهشان پيوسته مواظب اطراف و جوانب خود بودند كه مبادا جاسوسي خود را در سلك ياران حضرت جا بزند و نفوذ كند و باعث گرفتاري ها شود، و از اين لحاظ كنترل دقيقي داشتند، و مردان راه بايستي كه پيوسته مواظب و مراقب بوده و خويشتن را در معرض شناخت دشمن قرار ندهند و رموز تشكيلات جامعه ي اسلامي را بايد از منحرفان و از نامحرمان پنهان كنند، از جمله مي نويسند: [3] .

مردي به نام موسي بن جعفر رازي گويد: با عده اي از همشهري هاي خود به منظور شرفيابي خدمت حضرت جواد عليه السلام به بغداد رفتيم و چون بر آن حضرت وارد شديم مسائلي را كه مورد احتياجمان بود مطرح كرده و سؤالاتي نموديم. امام عليه السلام به غلام خود در حالي كه اشاره به يك تن از همراهان ما فرموده بود، كرد و گفت دست اين مرد را بگير و از اينجا خارج كن كه ايشان مرد بيگانه و ناراحتي است، و اينجا جاي زرنگي و دورنگي نيست، من مي خواهم با دوستان خود سخن بگويم، آن مرد از جاي برخاست و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و ان عليا أميرالمؤمنين و ان ابائك الائمة و انك حجة الله في هذا العصر» گواهي مي دهم كه خدايي نيست جز الله و اينكه محمد فرستاده ي خداست و علي پيشواي مؤمنان است و اينكه پدران تو امامان هستند و به درستي كه در اين زمان تو حجت خدايي، آنگاه امام جواد عليه السلام فرمودند: اكنون كه يك رنگي پيشه كردي و از گمراهي به در آمدي و اقرار به واقع نمودي بنشين و به سخنان من گوش فرا ده. پس از آنكه از خانه خارج شديم آن مرد به ما گفت: مدت چهل سال بود كه من زيدي مسلك بودم و به امامت زيد اعتقاد داشتم و با شما شيعيان نيز دوست بودم و حقيقت عقيده ي خود را پنهان مي كردم، اين موضوع را به هيچ كس نمي دانست و چون امام محمدتقي عليه السلام دانست و مرا شناخت، دانستم كه او حجت خداست و به حقانيت او اعتراف كردم.



[ صفحه 351]




پاورقي

[1] سوره ي اسرا، آيه 82.

[2] عيون اخبار الرضا، ص 354 - روضة الواعظين، ص 198 - كشف الغمه، ص 278 - تاريخ بغداد، ج 11، ص 46، تهذيب التهذيب، ص 319 - وفات الامام الجواد، ص 29 - زندگاني امام محمدتقي، ص 233،225،96.

[3] سرمايه ي سخن، ج 3، ص 271، نقل از مدينة المعاجز.