بازگشت

رودررويي امامان شيعه با خلفا


از ابتداي تاريخ پيدايش انسانها هميشه حق با ناحق درگير و درستكاران با افراد نادرست در ستيز بوده اند، با هم كنار نمي آمدند، و حتي در برخي منافع مشترك نيز توافق



[ صفحه 313]



حاصل نمي كردند، راه باطل از راه حق پيوسته جدا بوده و طرفداران هر كدام از اين دو مسير در تضاد و اختلاف بوده اند، اگر چه به قيمت از دست دادن جان و مال پويندگان راه حق مي شده است. در تاريخ، در اجتماع، در طبيعت هميشه تضاد وجود داشته است. شيطانها، طاغوتها، هماره بوده اند، تاريكي ها نيز هميشه بوده است، روشنايي هم وجود داشته، عقل و وجدان و مسئوليت هم بوده است، عدالت و آزادي و مردم دوستي و ديگر عوامل حق جلوه گري داشته است «ليبلوكم أيكم احسن عملا» [1] اينها براي آزمايش شماست تا معلوم شود كدام نيكوكارتر هستيد، شناخت هر كدام از خوبي يا بدي بيشتر مربوط به وجود آن ديگري است، كسي كه سختي نكشيده آسايش و آرامش براي او مفهومي ندارد، آنكه زشتي ها را نشناخته نمي داند زيبايي چيست، ستمكاري است كه عدالت را درخشان جلوه مي دهد، و اختناق است كه آزادي را ايده آل مي سازد، و تكامل موجودات و جوامع به خاطر همين تضادها نيز بوده است، در تاريخ كدام فشار و اختناقي را سراغ داريد كه به رهايي ختم نشده باشد؟ و كدام ستمي را مي شناسيد كه دورانش با موفقيت سپري شده باشد؟ و در همين زمان ما كه سالهاي سال مردم را در بي خبري و ناآگاهي نگه داشتند، چه ظلمها، چه شكنجه ها، چه زندانها، چه تبعيدها، چه محروميتها، چه عوام فريبي ها و... ولي خدا را سپاس كه نزديك به يك سال است بعد از مرگ مشكوك دو چهره انقلابي مرحوم دكتر علي شريعتي و مرحوم آيت الله سيد مصطفي خميني، همه ي قشرهاي اجتماعي به پا خاسته اند و با دادن صدها كشته و زخمي و زنداني، ديگر از عوامل ستم نمي ترسند و زير رگبار مسلسل فرياد آزادي برمي آورند و درود بر پيشوايان بر حق و درستكارشان مي فرستند و خواستار نابودي ستمكارانند.



باش تا صبح دولتش بدمد

كاين هنوز از نتايج سحر است



و اصلا بين حق و باطل سنخيتي نيست كه توافقي حاصل آيد، اربابان زر و زور و تزوير از خون مردم ارتزاق مي كنند، در صورتي كه مردان حق براي رهايي مردم خون مي دهند و جان خود را فداي رهايي خلق مي نمايند، وجود آن با عدم اين مربوط مي شود.



[ صفحه 314]



زچيست مرتجعين دشمنند با احرار

بقايشان چو بود در فناي آزادي [2]



اگر بنا باشد روز باشد، نور باشد، خورشيد باشد، روشنايي باشد، ديگر فرض تاريكي غلط است، اگر توانستيد تاريكي پيدا كنيد روشنائي تان صحيح نبوده، روزتان روز نبوده، خورشيدتان عوضي بوده است، اين دو جريان با هم بودنشان محال است، دو چيز متناقض هميشه يكديگر را دفع مي كنند و اين يك اصل كلي عقلي است، آن وقت اين انتظار صحيح است كه مثلا حضرت محمد صلي الله عليه و آله با ابوجهل يا ابوسفيان بسازد؟ حضرت علي عليه السلام حكومت معاويه را تثبيت كند؟ حضرت حسين عليه السلام با يزيد بيعت نمايد؟ حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در برابر هارون الرشيد ساكت بماند؟ حضرت امام رضا عليه السلام ولايتعهدي مأمون را با علاقه و با رضايت بپذيرد؟ امام جواد عليه السلام در برابر مأمون و معتصم خاموش بنشيند؟ و... هر چند معاندان سياست مزورانه آشتي و صلح را در پيش گيرند و بدين وسيله بخواهند عوام فريبي كنند.

اگر در جايي ديديد كه بازيگر نقش يزيدش با ايفاگر برنامه حسينش كنار مي آيند، توافق و آشتي مي كنند، و در برابر هم خاموشند، بدانيد كه وجوه مشترك دارند، فقط لباسهايشان است كه با هم فرق دارد، قيافه هاست كه متفاوت است، مواظب باشيد كه فريب نخوريد هر دو يكي هستند، هر دو طاغوتند، ستمكارند. آنجا دام است، دامي است كه طنابهاي خطرناكش قيافه است، لباس است، علم است، عبادت است، تظاهر است، رياست، مردم دوستي است، وطن پرستي است و...



كل من في الوجود يطلب صيدا

انما الاختلاف في الشبكات



در عالم وجود هر كس دنبال شكاري مي گردد، اختلافي كه هست در چگونگي دامهاست. شما خود را نگهداريد كه در چاه نيفتيد، شريح قاضي هم با همين اسلحه حسين عليه السلام را به كشتن داد، عمرسعد هم از اين راه خود و جامعه را به دره ي هلاكت افكند، و تاريخ كه شاهد صادقي است بر اين مدعا، اينها جاسوس دو جانبه بودند، دو دوزه بازي



[ صفحه 315]



مي كردند، هم از توبره مي خوردند و هم از آخور، شريك دزد و رفيق قافله، حضرت امام جواد عليه السلام مي فرمايد: «براي انسان خيانتكار همين بس كه مورد اعتماد خائنان باشد» پس اينها كجايشان نور است؟ كجايشان روز است؟ كجايشان روشنايي است؟ علي عليه السلام را كه عده اي خيرخواه، گفتند مدتي صبر كن، با معاويه كنار بيا، و چون بر خلافت تسلط يافتي آنگاه با او به نبرد بپرداز و از كار بركنارش كن، شايد من و شما هم همين مصلحت انديشي را مي كرديم ولي فلسفه وجودي علي عليه السلام غير از اين است، او مي فرمايد: من حاضر نيستم يك لحظه باشم و معاويه هم باشد، گرچه مسلط نيستم ولي از همان گام نخست دشمن معاويه هستم كه دشمن مردم است، تا روزگاري گفته نشود علي با معاويه ساخت. علي عليه السلام مي خواهد حتي اين طرز فكر به وجود نيايد، حتي حرفش هم نباشد، زيرا علي عليه السلام چيز ديگري است و معاويه چيزي ديگر [3] و امام حسن عليه السلام هم همين برنامه را داشت، پذيرفتن آتش بس و صلح تحميلي، تأييد و كنار آمدن با معاويه نبود، بلكه بهتر شناساندن او بود و... چه بسيار از همان خيرخواهان ظاهربين نيز صلاح امام حسين عليه السلام را در بيعت با يزيد تشخيص مي دادند، به همين ترتيب ديگر امامها؛ فضل بن سهل وزير مأمون تعجب مي كرد كه چرا امام رضا عليه السلام حاضر به همكاري با دستگاه خلافت نبود و برخي ديگر از همين امر در شگفت بودند كه چرا امام جواد عليه السلام با اينكه داماد خليفه است، امر و نهي نمي كند و كنار مي كشد و هيچ گونه دخالتي در كارهاي حكومتي ندارد، حتي از همه تشكيلات خليفه بيزار است؟

چرا امامها با طاغوتيان همكاري كنند؟ چرا به آنها علاقه نشان دهند؟ چرا در تشكيلات آنان براي خود مقامي كسب كنند؟ يا با آنها مخالف نباشند و برنامه تقيه يا پنهانكاري را انجام ندهند؟ در تمام زندگي اين خلفاي به اصطلاح جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله كدام نقطه مثبتي از نظر اسلامي و انساني وجود دارد كه امامها و مؤمنان به آن دلخوش باشند؟ آنها خليفه هاي غاصب بودند، راهشان غلط، برنامه هايشان غلط، و اصلا زندگي شان بر



[ صفحه 316]



يك محور نادرست قرار داشت. امامها مي دانستند كه در جبين اين كشتي نور رستگاري نيست، اين خليفگان به نام اسلام و مسلماني كارهايي مي كردند كه روح اسلام از آنها بيزار بود، كساني خود را مجري قوانين اسلامي به حساب مي آوردند كه چيزي از اسلام نمي فهميدند و ستمهايشان و دشمني هايشان با مردم و... امامها از هر جهت با خليفه ها مخالف بودند، چون اهداف بر حق امامها مشخص بود، قاطعانه با دستگاه خلافت ضديت مي كردند كه دستگاه حاكمه نمي توانست آسوده باشد، آنها حق خود و حق مردم را مطالبه مي كردند، رياست و ولايت اسلامي شايسته آنها بود و خلفاء غاصب اين مقام، امامها حكومت را براي اجراي عدالت مي خواستند و خلفا ستمكار بودند، امامها مي خواستند مردم آگاه باشند و در رفاه، خلفا مي خواستند مردم در گمراهي باشند و به خود مشغول، امامها مردم را امر به معروف و نهي از منكر مي كردند و خليفه ها به منكر وادارشان مي كردند، ائمه مي خواستند همه ي مردم مسلماني جدي باشند و درستكار ولي آنها منافق و متملق دوست مي داشتند، و تنها از مسلماني اسمي باشد نه عملي و... و هزاران وجه افتراق ديگر و همين ها باعث مي شد كه امامان بزرگوار ما و طرفدارانشان روي عقيده و انديشه و ايدئولوژي خويش فعاليت بسيار داشته باشند، نه مثل خليفه هاي قلابي كه فقط براي بودن و سواري گرفتن خودشان و فرزندان برومندشان! تلاش مي كردند و دست و پا مي زدند، كارهاي انساني را خنثي مي نمودند، و امامها را زيرنظر مي گرفتند، زندان و تبعيد و شهادت پايان كار آنها بود، باشد كه به نظر آنها خرابكاري تمام شود! اما نشد.

ائمه بزرگوار ما هر اقدامي را كه به نفع اسلام و جامعه ي مسلمين تشخيص مي دادند انجام مي دادند، چه مبارزات آشكار و جهادگونه و چه مبارزات پنهاني و تقيه، و يك لحظه آسوده شان نمي گذاشتند، و همين مقاومتها باعث مي شد كه عمال خليفه كمتر ستم كنند و دست به برخي اصلاحات ظاهري بزنند، و علت عدم سازش اين دو گروه بسيار است و چه سخنها كه در اين خصوص هست كه بين اولياء طاغوت و دوستداران حق تفاوت بسيار بوده است، و در قرآن گرامي در تفسير اين مطلب آيات زيادي مطرح شده كه بيان



[ صفحه 317]



آن را به آينده وامي گذاريم [4] .

«و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين، ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين امنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين» [5] .

شما سست نشويد و نگران نباشيد، اگر واقعا ايمان داشته باشيد، از همه برتر و بهتريد، اگر در تلاش زندگي به شما گزندي رسد، به دشمن شما نيز گزندي مانند آن مي رسد، و هر كسي را چند روزي نوبت مي دهيم، تا معلوم شود چه كسي ايمان دارد، و خودتان شاهد خود باشيد (يكديگر را در راه ايمان به خدا و فعاليت در راه مردم بشناسيد) و خدا ستمكاران را دوست ندارد.

جمعي ظاهربين مي گويند چرا امام هشتم يا امام نهم از موقعيت خلافت بهره برداري نكردند؟ و كارهايي براي مردم انجام ندادند؟ اولا نمي توانستند با خلفا كنار بيايند، ثانيا، اول كسي كه به گناه ستمكاري بايد كيفر بيند خود خليفه است و سپس درباريان و وابستگانش، ثالثا جامعه ي منحرف و اجتماع از حق برگشته به سرعت نمي توانست حق را بپذيرد، رابعا آنها كه به بردگي و مظلوميت عادت كرده بودند كجا مي توانستند آزادگي و عدالت را يك باره تحمل نمايند؟ ابتدا بايد جامعه را آگاه كرد و به مرور زمان بايد توده را حركت داد، و مردم را به راه آورد، حالت پذيرش حق و شناخت واقعيات را در آنها ايجاد كرد، به آنها آمادگي داد تا بتوانند حكومت حق را بپذيرند و رهبري مردان خدا را قبول كنند و در راه سعادت خود و جامعه شان گام بردارند.


پاورقي

[1] سوره ي ملك، آيه 2.

[2] از طوفان (نگارنده ي اين سطور).

[3] در كتاب مرد نامتناهي به قلم حسن صدر تحليل هاي جالبي روي كنار نيامدن حضرت علي عليه السلام با معاويه آورده شده است.

[4] در تفسير آية الكرسي نوشته حجت الاسلام محمدتقي فلسفي و در كتاب انقلاب تكاملي اسلام، نوشته ي جلال الدين فارسي و در تفسيرهاي قرآن ضمن تفسير كلمه ي «طاغوت» اين مسائل را مي توان مطالعه كرد.

[5] سوره ي آل عمران، آيات 139 و 140.