بازگشت

تحليل متفكران اسلامي از مسأله ي امامت


در اينجا تنها از دو نوشته مطالبي آورده مي شود: اول از كتاب شيعه در اسلام، نوشته ي استاد علامه سيد محمدحسين طباطبايي، دوم از كتاب امت و امامت، نوشته ي دكتر علي شريعتي، از دانشمندان معاصر.

علامه طباطبايي صاحب تفسير گرانقدر الميزان در خصوص امامت در آثار خود مطالب بسياري دارند كه به اختصار به آن مي پردازيم: امام و پيشوا به كسي گفته مي شود كه پيشاپيش جماعتي راه افتاده و رهبري ايشان را در يك مسير اجتماعي يا مرام سياسي يا مسلك يا ديني برعهده و البته به واسطه ي ارتباطي كه با زمينه ي خود دارد در وسعت و تنگي تابع زمينه ي خود خواهد بود.

آئين مقدس اسلام زندگاني انسان را از جهات مختلف در نظر گرفته و از هر جهت دستورات لازم را اعلام مي كند، و مهمترين مسأله در زندگي مردم حكومت است.

و امامت در اسلام از سه جهت مورد توجه قرار مي گيرد، از جهت حكومت اسلامي، از جهت بيان معارف و احكام اسلام، و از جهت رهبري و ارشاد حيات معنوي، و اعتقاد شيعه بر آن است كه چنانچه جامعه ي اسلامي به هر سه جهت نياز دارد، كسي كه متصدي اداره ي جهات نامبرده است و پيشوايي جماعت را در آن جهات به عهده دارد بايد از ناحيه ي خدا و رسول تعيين شود و البته پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله به امر خدا تعيين فرمودند. [1] به طور كلي انسان نياز به الگو و پيشوا دارد تا ارتباط بين اعضاي جامعه را برقرار كند و آنان را به وظايف خود آشنا گرداند و در غيبت خود بايد جانشيني براي خويشتن معين نمايد، و در



[ صفحه 295]



اسلام براساس فطرت انسانها و لياقت افراد زمامدار تعيين مي شود و راه را براي پيروانش هموار مي سازد و شيعه معتقد است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله طبق نص قرآن و احاديث موجود علي عليه السلام را براي جانشيني پس از خودش از طرف خدا تعيين فرمود، زيرا احكام متقن و ارزنده اسلام احتياج به رهبري شايسته و پيشوايي آگاه داشت كه جز علي عليه السلام كسي نمي توانست باشد. [2] .

ولي سوءاستفاده گرها، عوام فريبها، نفع پرستها، حقيقت را پنهان كردند و مردم را به انحراف كشاندند و كار خود را صحيح جلوه دادند و براي خود استدلالهايي آوردند. [3] اين مسلم است كه همه ي آفريدگان به سوي كمال در تكاپو هستند، و انسان نيز از كليت اين قانون پيروي مي كند، و هر موجود براي رسيدن به تكامل نسبي خودش روشي خاص دارد و كمال انسان بايد ضمن برنامه اي باشد كه سعادت دنيا و آخرت او را تأمين كند و اين برنامه را دين نام نهاده اند، كه از راه وحي به پيغمبران ابلاغ گرديده است. و عده اي بايد باشند كه اين قانون مستحكم الهي را نگهباني كنند و به اطلاع مردم كه هدف همه ي تعليمات هستند برسانند، و اين اساس بايد كه براي هميشه جاويدان بماند، و اين كسان امامها هستند، پيغمبران اگر جهاني اند و براي همگان كه دستورات را مستقيما از درگاه ربوبي دريافت مي كنند و امامها آن دستورات را تا وقتي كه لازم باشد به جامعه مي رسانند، امامت و نبوت گاهي در يك نفر جمع است و وجود پيغمبر براي هميشه و همه جا لازم نيست ولي امام در هر عصر و زماني بايد باشد، و چون ما همانند كودكان نمي توانيم صلاح و فساد خود را به درستي تشخيص دهيم، و نمي دانيم كه سعادت ما در چيست و بدبختي ما در چه چيز است؟ در اين صورت آيا نبايد به گفتار و كردار مربيان واقعي توجه كرده و تكليف خود را بدانيم، مربياني كه از هر جهت افضل و ارزنده اند، آنها كه به دعوت خود



[ صفحه 296]



پيش از همه عمل كننده بودند و واجد حيات معنوي، و از همگان برتر، و هم در اعمال ظاهري انسانها پيشوا و هم در اعمال باطني شان.

«و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات» [4] ما آنان را امام قرار داديم كه به وسيله ي امر ما، مردم را هدايت كنند و انجام كارهاي نيك را به آنها وحي كرديم، و امامان طبق روايات مسلم دوازده نفرند. [5] همه از فرزندان علي و زهرا و مشخصات هر كدام را پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بيان فرموده اند.

دوازدهمين جانشين پيغمبر حضرت مهدي صاحب الزمان (عج) هنوز زنده است و هر وقت كه لازم باشد خداوند او را ظاهر مي گرداند، و امام در غيبتش نيز بر ارواح و انديشه ها حكومت دارد و معنويت او هرگز پنهان نمي شود، و پيام معنوي شيعه به جهانيان تنها اين جمله است كه «خدا را بشناسيد تا سعادتمند شويد» ، همان جمله اي كه پيغمبر گرامي در نخستين مرحله ي دعوت خود مردم را بدان خواند «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بشر اسير لذايذ جسماني و خوردني ها و پوشيدني ها و... مي شود، نهاد خدادادي به انسان مي گويد كه همه ي لذايذ براي او آفريده شده، نه انسانها براي لذتها، هدف اگر شكم و شهوت شد، منطق حيوانات مي شود نه مسير خرد و انديشه، منطق خرد ما را به سوي پيروي حق هدايت مي كند، نه به سوي دلخواه انواع شهوتراني و خودبيني و خودخواهي. منطق خرد انسان را جزئي از جمله ي آفرينش مي داند كه هيچگونه استقلالي ندارد و اسير طبيعت است. منطق خرد به انسان مي فهماند كه جهان هستي از يك منبع نامتناهي سرچشمه مي گيرد تا روشن گردد كه اين همه زشت و زيبا و موجودات زميني و آسماني در پناه واقعيت ديگري واقعيت دار مي نمايند، و در زير پرتو آن پيدا و هويدا شده اند نه از خود و نه از پيش خود و چنانكه واقعيت ها و قدرتها و عظمت هاي ديروزي، امروز افسانه اي بيش نيستند، واقعيت هاي امروزي نيز همچنانند و بالاخره همه چيز در پيش خود افسانه اي بيش نيست، تنها خداست كه واقعيتي غيرقابل زوال است و همه چيز در پناه هستي او رنگ



[ صفحه 297]



هستي مي يابند و با روشنايي ذات او روشن و پيدا مي شوند. هنگامي كه انسان با چنين دركي مجهز شود آن وقت است كه خيمه ي هستي او در پيش چشمش مانند حباب روي آب فرومي خوابد و عيانا مشاهده مي كند كه جهان و جهانيان به يك هستي نامحدود و حيات و قدرت و علم و هرگونه كمال نامتناهي تكيه زده اند و انسان و هر پديده ي ديگر جهاني مانند دريچه هاي گوناگوني هستند كه هر كدام به اندازه ي ظرفيت خود ماوراء خود را كه جهان ابديت است نشان مي دهند.

آن وقت است كه انسان اصالت و استقلال را از خود و از هر چيز گرفته و به صاحبش رد مي كند و دل از هر جا كنده به خداي يگانه مي پيوندد، و در برابر عظمت و كبريايي وي به چيزي جز وي سر تعظيم فرود نمي آورد، آن وقت است كه انسان تحت ولايت و سرپرستي پروردگار پاك قرار مي گيرد، هر چه را بشناسد با خدا مي شناسد و با هدايت و رهبري خدا با اخلاقي پاك و اعمالي نيك (آيين اسلام و تسليم حق كه آيين فطرت است) متلبس مي گردد، اين است آخرين درجه ي كمال انساني و مقام انسان كامل، يعني امام كه به موهبت خدايي به اين مقام رسيده و كساني كه از راه اكتساب به اين كمال برسند با اختلاف درجاتي كه دارند پيروان حقيقي امامند و از اينجا روشن مي شود كه خداشناسي و امام شناسي هرگز از هم جدا نمي شوند، چنانكه خداشناسي و خودشناسي از هم جدا نمي شوند، زيرا كسي كه هستي مجازي خود را بشناسد هستي حقيقي خداي بي نياز را شناخته است. [6] .

در بياني ديگر امام بدين صورت معني شده است، [7] امام در فرهنگ شيعه به دو معني است:

الف - به معني نمونه، تيپ ايده آل، شهيد، اسوه، نشان راه، حجت، سرمشق، انسان مافوق (نه مافوق انسان) تجسم عيني اسلام، مجموعه ي عقايد و فضايل اخلاقي كه دين به صورت مفاهيم ذهني ابلاغ مي كند و با كلمات بيان مي نمايد و امام، با بودن و زيستن و



[ صفحه 298]



مردن خود نشان مي دهد، امام يك اسلام مرئي و محسوس است، ايماني است كه به شكل انسان درآمده است، [8] بدين معني است كه امام هميشه زنده است، هميشه امام، چه پيش از مرگ و چه بعد از مرگ، چه حاكم، چه محكوم، چه پيروز و چه شكست خورده، و بدين معني است كه تعيين امام به امام بودن (از طرف مردم) معني ندارد، نه به نصب افراد، نه انتخاب، نه كانديداتوري، نه وراثت...

ب - به معني رهبر، پيشوا، قائد، مسئول هدايت امت، زمامدار رهبري خلق بر اساس مكتب و در راه تكامل، در اينجاست كه امامت به معني قرآني آن، به طور اعم، برتر از نبوت است، نبوت پيام آوردن است و امامت مسئوليت پياده كردن پيام، نبي فقط ابلاغ مي كند، اگر امام هم باشد (همچون ابراهيم كه سالها پس از نبوت به امامت برگزيده شد) ، بايد جامعه بسازد، آن را رهبري كند، مسئوليت اجتماعي به دست گيرد، سياست را نيز با نبوت به عهده داشته باشد، مسيح فقط پيغمبر بود، محمد پيغمبر بود و رهبر (امام) نيز، اين است كه خاتميت در نبوت اوست و نه در امامت او، امامت او بايد در طي چند نسل پيوسته به او تحقق يابد، در اينجا امامت شيعي مطرح مي شود، هم در معناي نخستينش، يعني نمونه ي متعالي مكتب، انسان نمونه، و هم به معناي اخصش، يعني امامت منهاي نبوت، تداوم امامت محمد كه در نبوتش خاتم است، اما در امامتش، سرآغاز امامت او، در عترت، به خاتميت مي رسد.

تفكيك ميان خلافت و امامت صحيح نيست، در اسلام سياست و دين، دنيا و آخرت، از يكديگر جدا نيست، امامت ادامه ي رسالت اجتماعي پيغمبر براي تشكيل امت است، امت يك جامعه ي متحرك، مهاجر و داراي ايده آل است، امامت لازمه ي تفكيك ناپذير امت است.

اسلام در عين حال كه يك ايدئولوژي است، هم انسان متعالي مي سازد و هم جامعه ي ميانه اي كه براي مردم جهان نمونه باشد؛ يك انقلاب اجتماعي نيز هست، براي ساختن يك جامعه كه امتيازات طبقاتي در آن نباشد، آزاد، استوار بر قسط و عدل، با افرادي آگاه،



[ صفحه 299]



آزاد، مسئول.

رسالت نبوت، ابلاغ كه انجام يافتن ايدئولوژي است، مي تواند در مدت زندگي بنيانگذار يا پيامبر به كمال رسد، چنانكه قرآن صريحا اعلام مي كند كه دين تكميل شده است: «اليوم اكملت لكم دينكم...» ولي رسالت امامت كه انجام يافتن امت است، يعني تحقق اجتماعي يك ايدئولوژي انقلابي، در يك نسل تحقق پذير نيست، در يك نسل انقلاب فقط مي تواند روي كار آيد، غلبه كند، زمام جامعه را و قدرت رهبري را به دست گيرد، اما سازندگي جامعه ي انقلابي به يك دوران انقلابي، طي چند نسل محتاج است و در اين دوران است كه رسالت رهبري بنيانگذار بايد به طور مستمر، به شيوه ي انقلابي كه رهبر انقلاب نيز زمامدار مي شود، ادامه يابد، تا هنگامي كه جامعه به مرحله ي رشد سياسي و فكري و پرورش كامل انقلابي و ايدئولوژي و خودآگاهي عمومي برسد و شماره ي افراد با شماره ي آراء برابر شود و در اين مرحله است كه جامعه مي تواند قدرت استقلال اجتماعي و سياسي خود را به دست آورد و مستقيما خود مسئوليت ادامه ي مسير نهضت را به دست گيرد و سرنوشت خود را تعيين نمايد، و در اين مرحله است كه جامعه به آستانه دمكراسي مي رسد.

وصايت پيغمبر درباره ي حضرت علي عليه السلام نه نصب (سياسي) [9] نه انتخاب نه وراثت، نه كانديداتوري است، زيرا امامت زاده ي هيچكدام از اين ملاكهاي سياسي نيست، امام بودن علي مثل بلند بودن قله ي دماوند است، نه ابلاغ دولتي، نه حكم سازمان كوهنوردي و يا اداره ي جغرافياي كشور، دماوند را بلندترين قله كرده است و نه اكثريت آراء مردم و نه كانديدا كردن آن به عنوان بلندترين قله معني دارد، و نه كسي حق دارد به قله ي توچال به عنوان بلندترين قله رأي بدهد، نه اجماع آراء همه ي مردم ايران و تهران در انتخاب قله ي ديگري در اين واقعيت كه دماوند بلندترين قله است كمترين اثري دارد، البته كسي يا كساني بايد باشند كه به ناآگاهان و فريب خوردگان بگويند كه دماوند كجاست و چگونه است؟



[ صفحه 300]



آن چنانكه مرد آگاه و درستي به بيماران قلب بزرگترين متخصص موجود را معرفي مي كند، مردم بايد به وصيت پيغمبر عمل كنند، زمام امر خود را به دست وصي بدهند و گرنه به گمراهي مي افتند و...

و به همين جهت است كه امامان شيعه يا اوصياء پيغمبر صلي الله عليه و آله دوازده نفرند در حالي رهبران جامعه براي تاريخ پس از پيغمبر نامحدودند.

اگر وصايت پيامبر نقض شده بود و پس از رسول گرامي صلي الله عليه و آله به جاي خلفاء، اوصياء يا ائمه رهبري امت را ادامه مي دادند، بي شك غيبت امامت آخرين نيز روي نمي داد، زيرا فلسفه ي غيبت براي ما معلوم است، آخرين وصي نيز مثل ديگران زندگي مي كرد و مسئوليت رهبري را ادامه مي داد و پايان مي گرفت، و همه ي انحرافها به خاطر آن بود كه شوري را بر وصايت مقدم داشتند، در صورتي كه ابتدا مي بايست به وصايت عمل كنند تا شورايي پيش آيد و بتوان بر آن تكيه كرد. با اين عملشان شورا را از بين بردند و دمكراسي را بنا كردند و مردم پس از پيامبر هم از رهبري انقلابي وصايت و امامت محروم شدند و هم از رهبري دمكراتيك بيعت و شوري و در نتيجه تاريخ مسيرش برخلاف آنچه اسلام طرح كرده بود ادامه يافت، خلافت اسلامي و بيعت، تبديل به سلطنت موروثي عربي شد، و امامت پس از دو قرن و نيم جهاد و شهادت به غيبت منجر شد و فلسفه ي تاريخ تغيير كرد. [10] و عموما متفكران، دانشمندان، فلاسفه و نويسندگان اسلامي در اين خصوص يعني در مسأله ي امامت بحثها كرده اند كه ما در موارد ديگر به مناسبت، برخي نظريات آنها را آورده ايم و در اينجا به همين مختصر بسنده مي كنيم.


پاورقي

[1] شيعه در اسلام، خلاصه اي از ص 109 و 110.

[2] علامه ي طباطبايي در ص 112 و 113 اين مدارك را براي آگاهي در خصوص امامت ارائه مي دهند. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 61-26- سيره ي ابن هشام، ج 2، ص 271-223 - تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 126 - غاية المرام، ص 664 - مسند احمد حنبل - البداية و النهاية، ج 7، ص 339 - ذخاير العقبي، ص 63 - فصول المهمه، ص 21 - كفاية الطالب، ص 148 - خصائص و....

[3] علامه ي طباطبايي اخبار و رواياتي در اين خصوص آورده اند، شيعه در اسلام، ص 118.

[4] سوره انبياء، آيه 73.

[5] اخبار و احاديث و مداركي كه در كتاب شيعه در اسلام، از ص 125 آورده شده كه امامهاي شيعه و جانشينان پيغمبر كيانند و چه خصوصياتي دارند و به زندگي هر كدام اشاراتي شده است.

[6] خلاصه اي از چند صفحه آخر كتاب شيعه در اسلام، علامه طباطبايي.

[7] از كتاب امت و امامت، علي شريعتي، ص 214، بيان به اختصار.

[8] مفاهيمي از ولايت تكويني و در ضمن كتاب مفصلا در اين موارد بحث داشته اند و برخي كساني كه معني ولايت را نمي دانند به آن مرحوم تهمت زده اند كه ولايت تكويني را بيان نكرده است.

[9] برخي به كلمه نصب در ص 217 امت و امامت، ايراد گرفته اند كه حضرت علي عليه السلام از طرف پيغمبر صلي الله عليه و آله نصب شد، اين گروه به كلمه ي سطر بعد ملاكهاي سياسي توجه ندارند كه منظور نصب سياسي است.

[10] خلاصه اي از صفحات آخر كتاب امت و امامت، نوشته ي دكتر علي شريعتي، در اين كتاب بحث جامعي در خصوص امامت مخصوصا از ديد جامعه شناسي آورده شده كه علاقه مندان را به مطالعه ي آن ترغيب مي نمايد.