بازگشت

رهبري مردم


ما نيز امامت را شاخه اي از پيغمبري مي دانيم و امام بايد برترين كس باشد و علامه ي حلي عالم بزرگوار در كتاب خود (الفين) دو هزار دليل بر ضرورت وجود امام و لزوم عصمت او و علم او به خاطر رهبري مردم بيان فرموده و اينكه فرد نادان كجا مي تواند راهنمايي توده را بر عهده داشته باشد و نوشته اند: [1] .



«لا يصلح الناس فوضي لا سراة لهم

و لا سراة اذا جهالهم سادوا»



هرگز نابساماني هاي مردم به سامان نمي رسد مگر آنكه رهبري اصيلي راهنمايشان باشد و هرگز مردمي كه جاهلان بر آنها حكومت كنند به مقامي والا نمي رسند.

مبادا به ذهن آيد كه چون امامان معصوم كمتر بر اريكه ي حكمراني نشستند و فرمان روايي و سلطنت ظاهري نداشتند بدين جهت گنجي بودند كه بدون استفاده ماندند، البته اين طور نيست، مگر هر كس سر نيزه دارد و بر تخت تكيه زده حاكم است؟ چون ما بر اين وضع و طرز تفكر عادت كرده ايم بدين صورت توجيه مي كنيم. مگر موسي، عيسي، محمد عليهم السلام اينها سلطنت داشتند كه هنوز بر جهان هستي فرمانفرمايي دارند؟ برخي سلطنت هاي موضعي و ملوك الطوايفي در سرزمينهاي خاصي است، اينها براي چند روز است و براي همان منطقه، ولي امام، رهبر امت و پيشواي جامعه، خيلي بالاتر و فوق اين بازيگري هاي ارباب زور و زر است. او جامعه را حركت مي دهد. چه ترك و چه تازي، چه ايراني و چه فرنگي، همه در ايام حج گرداگرد خانه ي خدا مي گردند، از همه جاي دنيا، سياه و سفيد، زشت و زيبا، زن و مرد، همه يكسان و با يك حركت و با يك زبان



[ صفحه 291]



«لبيك اللهم لبيك» مي گويند. بدين سان همه ي مردم از نور خورشيد معرفت بهره مند مي شوند و امام آن منبع نوري است كه همه را مستفيض مي سازد و نبايد مقام او را با مقايسه با حكومت و سلطنت و خلافت تنزل داد و كوچك كرد، اگر چند روزي گامي در آن راه نهادند به خاطر احقاق حق و ابطال باطلي بوده. [2] رهبر تئوري مي دهد و انسان مي سازد و ايدئولوژي ها را تثبيت و تأييد مي كند و در آن راه مي كوشد و چنان بود كه امامهاي بزرگوار ما مي كردند و اگر مستقيما در انقلابها شركت نداشتند براي آن بود كه رنگي نگيرند و دشمن آنها را به سلطنت خواهي متهم نكند، بلكه آنها سلطنت واقعي داشتند و آن سلطنت ولايت الهي و حكومت بر دل ها، حكومت جامع بر ارواح انسانها بود، و نمي توان خرده گرفت كه امام جواد عليه السلام در آن عمر كوتاهشان بر شهر بغداد حكومت نداشتند، حضرت بر بغدادها و مدينه ها و مصرها حكومت داشتند، حكومت بر امت اسلامي بود نه بر همج الرعاء، و بر دريوزگان و فرومايگان و بوقلمون صفتان، پيامبر اكرم فرموده اند: «حسن و حسين هر دو پيشواي امتند اگر براي اقامه ي حق برخيزند و يا به مصلحتي در خانه بنشينند» و اين مقام را خدا بايد تعيين كند، رهبريهاي موضعي و سرزميني با مردم همان منطقه است كه افراد اصلح و آشنا به محيطشان را برمي گزينند تا منافع جامعه شان را تأمين كنند، عاقل و كاردان و مطيع اوامر الهي، و تابع مردم باشند، و افتخار خدمتگزاري به مردم را به او مي سپارند و اين بستگي به لياقت آن كس دارد.



ميخانه اگر ساقي صاحبنظري داشت

ميخواري و مستي ره و رسم دگري داشت



پيمانه نمي داد به پيمان شكنان باز

ساقي اگر از حالت مجلس خبري داشت



بيدادگري شيوه ي مرضيه نمي شد

اين شهر اگر دادرس دادگري داشت



يك لحظه نمي ماند بر اين بام بلاخيز

مرغ دل غمديده اگر بال و پري داشت



برخير جماعت چه سخنها كه نگفتيم

اي كاش اگر زين همه گفتن اثري داشت [3]



به گفتاري از حضرت علي عليه السلام توجه شود: [4] «و الله لان ابيت علي حسك السعدان



[ صفحه 292]



مسهدا و اجر في الاغلال مصفدا...» (به خدا قسم اگر بر روي خارهاي بيابان سعدان شبي را تا به صبح بيدار بمانم و مرا در غل و زنجير بسته به هر طرف بكشند، براي من محبوبتر است تا خدا و پيغمبرش را در روز قيامت ملاقات كنم در حالي كه درباره ي يكي از بندگانش ظلم كرده باشم)، چگونه انسان ستم مي كند؟ و حال آنكه بدنش به سرعت رو به مرگ مي رود و سالياني دراز در زير خاك خواهد ماند، به خدا قسم برادرم عقيل را ديدم كه آن قدر فقر بر او فشار آورده بود كه تقاضاي پيمانه ي بيشتري از گندم بيت المال را مي كرد، كودكانش را ديدم كه از گرسنگي موهايشان پريشان و غبار فقر و تنگدستي بر چهره ي آنها نشسته بود، مثل آنكه چهره شان را سياه كرده بودند، اما عقيل گمان مي كرد با اين برنامه من دينم را خواهم فروخت و به دنبالش خواهم رفت، من آهني را داغ و به بدن او نزديك كردم، او فرياد كشيد، گفتم: گريه كننده ها بر تو بگريند، تو از آهني كه انساني به بازي گرم كرده فرياد مي كشي و مرا به سوي آتش سوزاني مي كشاني كه از خشم پروردگار افروخته شده، تو از آزار مختصري مي نالي و من از زبانه ي دردناك آتش دوزخ ننالم.

اين رهبر مردم است. حتي به خاطر منافع جامعه جلو برادر بزرگش مي ايستد و آهن داغ شده را به دست او نزديك مي كند، باشد كه او و ديگران همه حساب كار خودشان را بكنند و به بيت المال مردم چشم طمع ندوزند. علي عليه السلام تا اين حد و حتي بيش از اين از منافع مردم دفاع مي كند. اين زمامدار خدايي است و ديگر زمامداران بايد از او پيروي كنند، در نامه اي به يكي از حكامشان مي نويسند: [5] «الا و ان لكل مأموم اماما يقتدي به و يستضي ء بنور علمه...»

حضرت به يكي از حكامش به نام عثمان بن حنيف مي نويسد: «هر كس بايد از پيشوا و رهبر خود پيروي كند و از انوار دانش او بهره مند گردد، امام و پيشواي شما از دنياي شما تنها به دو جامه ي كهنه و دو قرص نان اكتفا كرده، شما بايد در اين راه مرا همراهي كنيد... و من كه به دنيا نمي پردازم از عسل مصفاي آن و جامه ي ابريشمينش استفاده نمي كنم فكر مي كنم كه مبادا در حجاز و يمامه كه مردم نيازمندي داشته كسي باشد كه نتواند همين



[ صفحه 293]



دو قرص نان جوين را تهيه كند و خود را سير كند، آيا اين درست است كه من با شكم انباشته بخوابم و در اطرافم كساني باشند كه گرسنه و تشنه باشند، آن وقت دلم خوش باشد كه به من اميرمؤمنان گفته شود، و در سختي ها و گرفتاري ها با مردم دمساز نباشم و...» .

از مجموعه ي اين بحثها به اين نتيجه مي رسيم كه علي عليه السلام امام است نه سلطان، امام حسين عليه السلام امام است نه امپراتور، امام رضا عليه السلام امام است نه قيصر و كسري، امام محمدتقي عليه السلام امام است نه خليفه ي اصطلاحي، اگر هر خليفه اي ارزش داشت و امام بود، به خميرگيرهاي اصفهان خليفه و به شيريني پزهاي يزد نيز حاج خليفه مي گويند. همان طور كه پيش از اين بيان شد آن امامت است و ولايت كه انتصاب آن به اراده ي خداوند است، و اين سلطنت ها انتخابش به دست مردم است، اشتباه نشود امام سلطان السلاطين است. چون كه صد آمد نود هم پيش ماست، امام فوق همه و بالاتر از همه است، اگر چند روزي نگذارندش و ابرها جلوي خورشيد را بگيرند باز هم خورشيد اثر خود را دارد، كار خود را مي كند اصلا وجود روز در اثر بودن خورشيد است چه ابر باشد، چه نباشد، و امام بايد كه باشد چه خليفه باشد چه مأمونها و معتصمها چون غباري تيره رنگ جلوي جلوه هاي وجود امام بزرگواري مثل حضرت جواد عليه السلام را بگيرند و چه نگيرند، اينها همان مگساني هستند كه عرض خود را مي برند و در مقام سيمرغ عرض اندام مي كنند، آري آن امامان بزرگوار داراي مقام معظم ولايت هستند. [6] .

و دنيا هيچگاه از امام و حجت و دارنده ي مقام ولايت حقه خالي نمي شود، دنيا نياز به پيشوا و رهبر دارد، تا انسان را به مرحله ي كمال قرب الهي برساند كه همان حد نهايي تكامل است، و امام است كه ميزان و معيار بندگي را مشخص مي كند، همان صفت شاهد و شهيد؛ به وسيله ي امام زودتر و بهتر مي توان به خدا رسيد «و بكم عبد الله» [7] و به وسيله اينهاست كه واقعا خدا عبادت مي شود، و در سايه ولايت آنها است كه آدمي به حق نزديك مي شود و بالاخره انسان واقعي مي شود، بدان سان كه بايد باشد، انساني كه بر طبيعت هم حكم



[ صفحه 294]



براند، پيش از آنكه بر نفس خويش و ستمكاران دوران خود پيروز شود، و در احوالات امام نهم حضرت محمدتقي عليه السلام و ديگر پيشوايان راستين، اين مسأله را به كرات مشاهده مي كنيم كه آنان، آن انسانهاي فوق العاده، اكثر فوق زمان و مكان بودند و فاصله ي زماني و مكاني گاهي براي آنها مطرح نبود، يعني هر وقت كه اراده مي نمودند، و براي هدايت مردم از هر حادثه و موقعيتي استفاده مي كردند، زيرا آنها رهبر و هادي واقعي توده ها و خلق ها بودند و هستند.


پاورقي

[1] زندگاني حسن بن علي عليه السلام، نوشته ي باقر شريف القرشي، ترجمه ي فخرالدين حجازي، ج 1، ص 73.

[2] برداشت از نهج البلاغه فرمايش حضرت علي عليه السلام.

[3] از صادق سرمد - متوفي در سال 1339.

[4] نهج البلاغه، خطبه 215.

[5] نهج البلاغه، ج 5، نامه به عثمان بن حنيف انصاري، ص 957.

[6] در كتاب خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت، نشريه حسينيه ارشاد تهران بحثهاي جامعي در اين خصوص آورده شده است.

[7] در زيارت جامعه ي كبيره صفات امامان به طور وسيعي بيان شده است.