بازگشت

امام جواد در زمان حكومت معتصم عباسي


پس از مرگ مأمون در روز پنج شنبه هفدهم ماه رجب سال 218 هجري برادرش محمد بن هارون الرشيد ملقب به معتصم به خلافت رسيد، او هشتمين خليفه ي عباسي بود، و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد او خبر داده و فرموده بود : «و هشتمين آنان سگ آنان است».

مادرش كنيزي به نام مارده بود، و چهل سال زندگي كرد، و هشت سال خلافت نمود، و در خوشگذراني و تكبر و فخرفروشي به درجه اي رسيد كه گذشتگان او تا آنجا پيش نرفته بودند، پس از مرگ اموال و املاك بسياري از خود به جاي گذاشت، از كشتن ابائي نداشت، حتي پسر برادرش عباس پسر مأمون را به قتل رسانيد.

اين سخنان ويژگيهاي دوران زندگي امام جواد عليه السلام را روشنتر مي سازد، اما تاريخ از دوران زندگي آن حضرت با معتصم بيش از چند امر چيز ديگري را روشن نمي سازد.

امام پس از مرگ مأمون در مدينه به سر مي برد، تا اينكه در اول سال 220 هجري معتصم ايشان را به سوي بغداد فراخواند، و تا آخر عمر در آن شهر زندگي مي كردند.

قطب راوندي گويد : معتصم امام جواد عليه السلام را به بغداد دعوت كرد و دنبال بهانه اي بود كه آن حضرت را مورد شكنجه و آزار قرار دهد، روزي به بعضي از وزرايش گفت : استشهادي تهيه كنيد كه محمد تقي قصد خروج و قيام دارد، و اگر چه دروغ هم باشد، گروهي شهادت داده و امضا كنند، و پرونده اي تكميل كردند مبني بر اينكه محمد تقي قصد خروج دارد، و براي اين كار سلاح و پول فراواني تهيه كرده و تعدادي از درباريان هم از ماجرا اطلاع دارند.

معتصم آن حضرت را احضار كرد و گفت : اي پسر رضا مگر تو قصد خروج و قيام داري؟ امام فرمود : به خدا سوگند اين فكر هرگز در ذهنم خطور نكرده است، معتصم گفت : نامه ها و استشهاداتي هست و فلاني و فلاني هم شهادت مي دهند، فرمود : آنان را حاضر كنيد، معتصم پرونده سازان را حاضر كرد و آنان بر اين امر شهادت دادند.

راوي گويد : امام در ايوان قصر نشسته بود، و در طرف ديگر آن شاهدان دروغ پرداز قرار داشتند، در اين حال امام سر به سوي آسمان بلند كرد و دعائي خواند، ناگهان طرف مقابل امام به لرزه افتاد و معتصم و وزراء بر خود لرزيدند، و اضطراب همه را فراگرفت، و از امام خواستند كه ايشان را ببخشند. [1] .

يكي از الطاف خداوند آن بود كه ام فضل از امام داراي فرزندي نشد، و امام كه نمي خواست نسلش قطع شود كنيزي به نام سمانه را اختيار كرد، و فرزندان امام از اين بانو بودند.

ام فضل همواره اين امر را به پدرش مأمون خاطرنشان مي ساخت، اما او اقدامي را انجام نمي داد، و گاه براي خدشه دار ساختن احساسات پدرش به دروغهائي متوسل مي شد، با اين حال مأمون مرد، و معتصم مي دانست ام فضل در انتظار فرصت مناسبي به سر مي برد كه از شوهرش انتقام بگيرد.

جعده شايسته ي همسري سبط اكبر، امام حسن مجتبي عليه السلام نبود، او نيز لياقت داشتن چنين همسري را نداشت، جعده با همكاري معاويه امام حسن عليه السلام را به شهادت رسانيد، ام فضل نيز با همكاري معتصم همسرش امام نهم را به شهادت رساند.

از اين رو با همكاري جعفر پسر مأمون و برادر ام فضل، و از راه حيله و نيرنگ زمينه اي فراهم ساخت كه ام فضل را تحريك و به كشتن امام جواد عليه السلام وادار نمايد و در اين راه موفق گرديد، و با انگور سمي كه به همسرش خورانيد آن حضرت را به شهادت رسانيد.

امام عليه السلام در 25 ذي القعده سال 220 هجري در حاليكه بيش از 25 بهار از عمر شريفش نگذشته بود به شهادت رسيد، و در پشت قبر جدش امام كاظم عليه السلام دفن گرديد.

ام فضل پس از مسموم ساختن امام از كار خويش پشيمان گرديد، امام او را نفرين كرده و فرمود : به خدا سوگند به چنان فقر و تنگدستي دچار شوي كه قابل جبران نباشد و به دردي مبتلا گردي كه درمان نداشته باشد، و به بلائي گرفتار آئي كه پوشيده نماند.

بر اثر نفرين امام به دردي مبتلا گرديد كه تمام دارائي اش را براي درمانش هزينه كرد ولي سودي نداشت و به گدائي افتاد، و با خواري از دنيا رفت، و برادرش جعفر نيز در حال مستي در چاه افتاد، و مرده اش را از قعر چاه بيرون آوردند. [2] .


پاورقي

[1] بحارالانوار 50 : 45.

[2] اعيان الشيعه 2 : 36.