بازگشت

سخنان حضرت، راجع به امامان بعد از خود


[142] 1 - نعماني آورده است:

عبدالعظيم حسني از امام جواد عليه السلام شنيده است كه مي فرمود: وقتي پسرم علي (امام هادي عليه السلام) به شهادت برسد، نوري پديدار مي گردد؛ سپس خاموش مي شود؛ پس بدا به حال كسي كه دچار شك و ترديد گردد و خوشا به حال كسي كه غربت ديني گزيند و دينش را از دست نااهلان فراري داده و نجات دهد؛ آنگاه وقايعي روي خواهد داد كه موي پيشاني ها را سفيد و كوهها را جابجا خواهد ساخت (كنايه از سختي و شدتي است كه دين داران را متزلزل مي نمايد.) [1] .

[143] 2 - و نيز گفته است:

از امية بن علي قيسي روايت شده كه گفت: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: جانشين شما كيست؟

فرمود: فرزندم علي (امام هادي عليه السلام) و دو فرزند او (امام عسكري و امام زمان عليهما السلام)؛ سپس مدت كوتاهي، سر مبارك را به زير افكند، آنگاه سر برداشت و فرمود: به زودي، روزگار حيرت و سرگرداني فرا مي رسد.

عرض كردم: در آن هنگام، به كجا پناه ببريم، لختي سكوت كرد، سپس فرمود: جايي نيست و اين سخن را سه بار، تكرار نمود دوباره از حضرت پرسيدم: فرمود: به مدينه پناه بريد؛ عرض كردم: كدام مدينه (شهر)؟ فرمود: همين مدينه ما و آيا شهر ديگري بنام مدينه، وجود دارد! [2] .



[ صفحه 128]



[144] 3 - شيخ كليني گفته است:

از اسماعيل بن مهران روايت شده كه گفت: هنگامي كه امام جواد عليه السلام، در اولين سفر از دو سفرش كه مدينه را به قصد بغداد، ترك فرمود؛ موقع بيرون رفتنش به حضرت عرض كردم: فدايت گردم! بر شما، در اين سفر بيمناكم؛ امام بعد از شما كيست؟

روي خندان خود را به من كرد و فرمود: چنانكه پنداري نيست و امسال در ميان شما هستم.

و چون براي بار دوم، او را به جانب معتصم بردند، خدمتش رسيدم و عرض كردم: فدايت گردم! شما تشريف مي بريد؛ بفرمائيد جانشينتان كيست؟

سپس حضرت گريست تا محاسنش تر شد، آنگاه متوجه من گرديد و فرمود: اكنون، جاي بيم و هراس نسبت به من هست و امام بعد از من، فرزندم علي (امام هادي عليه السلام) است. [3] .

[145] 4 - و نيز آورده است:

خيراني به نقل از پدرش روايت كرده است كه: او (پدر خيراني) چنان بود كه همواره در آستانه ي امام جواد عليه السلام، براي خدمتي كه به او سپرده شده بود، مهيا بود و احمد بن محمد بن عيسي، سحرگاه هر شبي مي آمد تا از حال و بيماري و رنجوري امام جواد عليه السلام خبري به دست آورد؛ قاصدي ميان امام و پدرم، آمد و شد داشت و چون او مي آمد، احمد بر مي خاست (و به كناري مي رفت) و پدرم با وي، خلوت مي كرد.

يك شب بيرون آمدم و ديدم احمد از جايش برخاست (به خاطر آمدن قاصد) و پدرم با قاصد، خلوت نمود و احمد، در آن حوالي دوري زد و در جايي ايستاد كه سخن آنها را مي شنيد؛ پس قاصد به پدرم گفت: همانا مولاي تو، سلامت مي رساند و مي فرمايد: من رفتني هستم و امر امامت، به پسرم علي (امام هادي عليه السلام) منتقل خواهد شد و حق او، بعد از من، بر شما چونان حق من بر شما، بعد از پدرم است؛ آنگاه قاصد رفت و احمد به جاي خود بازگشت و به پدرم گفت: چه مطلبي با شما در ميان گذاشت؟

پدرم گفت: خير بود؛ احمد گفت: حرفتان را شنيدم، چرا حاشا مي كني؟! و شنيده هاي خود را بازگفت؛ پدرم به او گفت: خداوند اين كار را بر تو حرام كرده است؛ چه اينكه خداي متعال



[ صفحه 129]



مي فرمايد: (و لا تجسسوا) [4] «تجسس مكنيد»؛ بنابراين، اين خبر قطعي و گواهي بر آن را پاس دار كه چه بسا روزي به آن محتاج شويم و مبادا آن را تا زمان خودش، آشكار سازي.

چون پدرم، شب را صبح كرد، اصل پيغام را در ده نسخه نوشت و آنها را مهر نمود و براي ده نفر از سران شيعه فرستاد و به آنها تأكيد كرد: اگر پيش از آنكه نوشته ها را از شما بخواهم، از دنيا رفتم؛ آن را بگشائيد و از محتواي آن با خبر شويد.

وقتي امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد، پدرم گويد: من هنوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهارصد نفر به دست من به امامت حضرت علي النقي عليه السلام قطع و يقين كرده بودند (يا با حدود چهار صد نفر بر امامت حضرت علي النقي عليه السلام دست بيعت داده بودم)؛ سران شيعه در اين ميان، در خانه محمد بن فرج گرد آمده، پيرامون جانشين امام جواد عليه السلام، گفتگو مي كردند؛ محمد بن فرج، نامه اي به پدرم نوشت و او را از گرد همايي سران شيعه مطلع ساخت و تاكيد كرد كه اگر ترس فاش شدن مطلب نبود، همگي نزد پدرم مي آمدند و از پدرم درخواست نمود كه پيش آنها برود؛ پدرم نيز بر مركب سوار و به خانه ي محمد بن فرج رفت و سران شيعه را در خانه ي وي يافت و همه ي آنها از پدرم پرسيدند: راجع به جانشيني امام جواد عليه السلام چه مي گويي؟

پدرم متوجه كساني كه آن نوشته ها را برايشان فرستاده بود، شد و به آنها گفت: نوشته ها را بياوريد؛ آنها نيز نوشته ها را آوردند و پدرم گفت: اين دستوري بود كه به انجام رساندم؛ بعضي از حاضرين گفتند: كاشكي شاهد و گواه ديگري، با تو همراه بود؛ پدرم به آنها گفت: خداي متعال گواه ديگري، برايتان آورده است؛ اين ابو جعفر اشعري (احمد بن محمد) است كه به شنيدن اين پيغام، گواهي مي دهد و از او خواست تا به شنيده هاي خود، شهادت دهد؛ اما احمد از دادن گواهي، خودداري كرد تا اينكه پدرم او را به مباهله [5] فرا خواند و چون مباهله را جدي يافت، اعتراف كرد كه فرمان امام جواد عليه السلام را شنيده است و علت كتمانش اين بوده كه مي خواسته، اين افتخار به جاي مردي از عجم به مردي از عرب تعلق گيرد! (و من كه مردي از عجم بودم ساكت شدم و نخواستم در اين باره سخني گفته باشم) سپس حاضران پراكنده



[ صفحه 130]



نشدند، مگر اينكه همگي حقيقت را پذيرفتند. [6] .

[146] 5 - شيخ صدوق گفته است:

از صقر بن ابي دلف روايت شده كه گفت: از امام جواد عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: همانا امام بعد از من، پسرم علي (امام هادي) است؛ فرمان او، فرمان من است و سخنش سخن من و اطاعت از وي، اطاعت از من مي باشد و امام بعد از پسرم علي (امام هادي عليه السلام) پسرش حسن (امام عسكري عليه السلام) است؛ فرمان او، فرمان پدرش و سخن او، سخن پدرش و فرمانبرداري از وي، فرمانبرداري از پدرش مي باشد؛ سپس حضرت سكوت كرد؛ عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! بفرمائيد امام بعد از حسن (امام عسكري)، كيست؟ حضرت گريه ي شديدي كرد؛ سپس فرمود: همانا بعد از حسن (امام عسكري)، فرزندش، قيام كننده ي به حق و اميد منتظران، امام و پيشواست.

عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا آن حضرت، قائم ناميده شده است؟

فرمود: زيرا بعد از فراموش شدن يادش و عقب نشيني و ارتداد بيشتر معتقدان امامتش، قيام مي كند.

عرض كردم: و چرا حضرت را منتظر مي گويند؟

فرمود: چه اينكه آن حضرت، غيبتي دارد كه روزهايش، زياد و مدتش، طولاني است؛ شيعيان مخلص، ظهورش را انتظار مي كشند و اهل شك و ترديد، انكارش مي كنند و منكران، ذكر و يادش را به تمسخر مي گيرند و تعيين كنندگان وقت ظهورش، دروغ مي گويند شتابگران بر ظهورش، هلاك مي شوند و تسليم شدگان نجات مي يابند. [7] .



[ صفحه 131]




پاورقي

[1] الغيبة: 186 ح 37.

[2] الغيبة: 185 ح 36.

[3] الكافي 1: 323 ح 1.

[4] حجرات 49: 12.

[5] مباهله: نفرين كردن به يكديگر بر سر درستي سخني يا مطلبي.

[6] الكافي 1: 324 ح 2.

[7] اكمال الدين: 378 ح 3.