بازگشت

معجزه حضرت در تأثير نكردن شمشير بر او


[137] 48 - حضيني گفته است:

از محمد بن موسي نوفلي روايت شده كه گفت: شبانگاه روز جمعه، بر آقايم امام جواد عليه السلام، داخل شدم؛ در حالي كه ابو هاشم داود بن قاسم جعفري، خدمت حضرت بود و ديدگانش افسرده و فروهشته بود و سرورم امام جواد عليه السلام نيز خاموش و سر به پايين بود؛ به حضرت عرض كردم: اي عمو زاده! چرا گريه مي كنيد؟

حضرت فرمود: از جرأت و جسارت مأمون طغيان گر بر خداوند و از خونهاي بنا حق ريخته ي خودمان؛ همين ديروز امام رضا عليه السلام را كشت و الان آهنگ قتل مرا كرده است.

من نيز گريسته و عرض كردم: سرورم! با اينكه در حق شما، با سخن و عمل اظهار ارادت مي كند؟!



[ صفحه 124]



حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند اي عمو زاده! در حق پدرم، بيشتر از اينها اظهار مي كرد.

عرض كردم: اي سرورم! به خدا سوگند! همانا تو، بر دانسته هاي جذب رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم آگاهي و او نيز از دانسته هاي عيسي مسيح و پيامبران ديگر آگاهي داشت؛ ما را تدبيري نيست؛ بلكه تدبير و فرمان از آن شماست؛ هرگاه بخواهي از شر مأمون در امان باشي، خداي متعال تو را كافي است.

حضرت فرمود: اي عمو زاده! رحمت خدا بر تو باد، چه كسي جز مأمون در بخش هشتم امشب، با خدمتكارانش بر من هجوم خواهد آورد؛ در حالي كه تا آن وقت را به خوشگذراني سپري كرده است؛ تظاهر به اشتياق ديدار دخترش ام الفضل مي نمايد و سوار بر مركب آهنگ خانه من مي كند و به سوي دخترش ام الفضل مي رود كه به وي وعده و خبر داده است در فلان اتاق، بعد از اتاق خواب من به سر ببرد؛ وقتي داخل خانه ي ما شد، به طرف اتاق دخترش مي رود و با خدمتكاران خود قرار گذاشته كه آنها به خوابگاه من در آيند؛ در حالي كه مي گويند؛ همانا آقاي ما مأمون از ما است و شمشيرهاي خود را از غلاف مي كشند و سوگند ياد مي كنند كه: بايد او را بكشيم؛ از دست ما، به كجا مي گريزد؟ و به من مي نگرند و جمله: «از دست ما به كجا مي گريزد» را شعار خود ساخته، تكرار مي كنند؛ پس شمشيرهاي خود را بر بسترم فرود مي آورند و در حق من، همان كاري را مي كنند كه غلامان مأمون با پدرم كردند؛ اما ضرر و زياني به من نمي رسد و دستشان از من، كوتاه است و گمان مي كنند، كار درستي انجام مي دهند، در صورتي كه باطل و نادرست است؛ از پيش من، با لباسهاي خون آلوده خارج مي شوند و از شمشير هايشان خون دروغ جاري است و نزد مأمون كه پيش دخترش و در خانه ي من است مي روند؛ مأمون از آنها مي پرسد: چه خبر داريد؟ و آنها، شمشيرهاي خون چكانشان و دست و لباس خون آلودشان را نشان مي دهند!

ام الفضل مي پرسد: كجا او را كشتيد؟ آنها پاسخ مي دهند: در خوابگاهش؛ ام الفضل مي پرسد: نشانه ي خوابگاهش چيست؟ و آنها، برايش توصيف مي كنند؛ ام الفضل مي گويد: آري، به خدا سوگند! درست است؛ پس سر پدرش را در بغل گرفته، مي بوسد و مي گويد: حمد و ستايش خداي را كه از دست اين ساحر دروغگو، آسوده ات ساخت؛ ولي مأمون به او مي گويد:



[ صفحه 125]



دخترم! شتاب مكن؛ چه اينكه با پدرش امام رضا عليه السلام نيز چنين نمودم و دستور دادم درها را بگشايند و خود به عزاداري نشستم؛ در حالي كه خدمتكاران، بدتر از اين را با او كرده بودند؛ سپس به خودم آمدم و صبيح ديلمي كه مطمئن ترين خدمتكارانم بود، به جستجوي دليل و علت قتلش فرستادم؛ وقتي به نزد من بازگشت به من گفت: همانا امام رضا در محراب خود ذكر خدا مي گويد پس درها بسته شد و اعلام شد او (زن مأمون يا يكي از زنان نزديك به مأمون) بيهوش شده بود (و ما فكر كرديم مرده است و به خاطر آن تعزيه به پا كرديم) ولي اكنون به هوش آمده است؛ بنابراين صبر كن دخترم! مبادا آن حادثه تكرار شود.

ام الفضل گفت: پدر! آيا چنين چيزي ممكن است؟

مأمون گفت: آري؛ پس وقتي صبح شد، كسي را بفرست و اجازه ي ورود بگير و اگر او را زنده ديدي پيش او برو و بگو: همانا خدمتكاران امير مؤمنان بر او شوريدند و در صدد قتلش بر آمدند كه از آنها گريخت و به من پناه آورد تا اينكه آرام شدند و به جايگاهش بازگشت.

و اگر امام جواد را كشته يافتي، با احدي سخن مگو تا به نزد تو آيم.

مأمون به خانه ي خود مي رود و منتظر صبح و خبر دخترش مي ماند؛ پس وقتي صبح نمايان مي شود، ام الفضل خادمي را پيش من مي فرستد؛ خادم مي بيند كه به نماز ايستاده ام؛ لذا باز مي گردد و او را مطلع مي سازد؛ پس ام الفضل نزد من مي آيد و سفارش پدرش را عملي مي كند و به من مي گويد: آنچه مانع گرديد كه ديشب نزد شما باشم، امير مؤمنان بود؛ تا اينكه گفتم: خداوند است كه اينجا و از اين محل توفيق و رستگاري مي بخشد؛ حضرت مي گويد: من مي روم و او خبر را به مأمون مي فرستد اين، خبر تمام و كمال مأمون مي باشد. [1] .


پاورقي

[1] الهداية الكبري: 304.