بازگشت

گفتگوي حضرت با بايزيد بسطامي


[128] 39 - شيخ حر عاملي گفته است:

ابو نعيم اصفهاني در كتاب «حلية الاولياء» - كه من اين روايت را به خط بعضي از شيعيان به نقل از او (ابو نعيم) يافته ام) - مي گويد:

با يزيد بسطامي به رسم حكايت، اظهار داشت: از بسطام [1] به قصد حج خانه ي خدا، بيرون آمدم؛ گذرم به سرزمين شام، افتاد و به شهر دمشق، رسيدم؛ وقتي در آن منطقه كه بسان دره، از همه طرف در محاصره ي كوه هاست، به راه خود مي رفتم، داخل يك روستا شدم و تلي از خاك، در برابر خود ديدم كه كودكي تقريبا چهار ساله، بر روي آن سر گرم خاكبازي بود.

با خود گفتم: اگر به اين كودك سلام كنم، چه بسا معرفت لازم، نسبت به سلام را نداشته باشد و اگر سلام را ترك نمايم، در انجام وظيفه ي واجب خود، كوتاهي كرده ام و بالاخره تصميم گرفتم سلام كنم و به او سلام دادم؛ پس كودك سرش را بطرف من بلند كرد و گفت: سوگند به آن كسي كه آسمان را برافراشت و زمين را بگسترانيد، هرگاه خداي متعال فرمان به دادن جواب سلام نداده بود، جواب سلامت را نمي دادم؛ كار مرا و مرا به خاطر كمي سن و سالم، كوچك شمردي! سلام و رحمت و بركات و تحيات و رضوان خدا بر تو باد! سپس افزود: راست گفت خداي متعال كه (اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها

) [2] «هر گاه به شما تحيت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد.» و سكوت كرد؛ ولي من دنباله ي آيه را خواندم كه: (أو ردوها) «يا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوئيد.»، او گفت: اين ذيل اين آيه، كار تقصير كاري مثل شماست.

پس دانستم كه او كسي است كه قطب و محور عالم و مورد تأييد و حمايت الهي است؛ در همين حال رو كرد به من و گفت: اي ابا يزيد! چه كاري تو را از زادگاهت بسطام، به شام



[ صفحه 116]



كشانيده است؟

عرض كردم: سرور من! آهنگ خانه ي خدا دارم - تا اينكه راوي گفت: -

بايزيد گفت: سپس آن كودك برخاست و به من فرمود: آيا وضو داري؟

عرض كردم: نه؛

فرمود: با من بيا؛ حدود ده قدم، پشت سرش رفتم كه رودخانه اي، بزرگتر از فرات را در برابر خود ديدم؛ حضرت نشست، من هم نشستم و به نيكوترين وجهي، وضو ساخت؛ من نيز وضو گرفتم؛ ناگهان كارواني را در حال عبور مشاهده كردم؛ خود را به يكي از كاروانيان رساندم و پرسيدم: اين رودخانه، كدام است؟ و او جواب داد: رود جيحون پس من ساكت ماندم.

سپس آن كودك، به من فرمود: برخيز و من، با او بلند شدم و همراهش به راه افتادم و حدود بيست قدم با وي رفتم كه ناگهان به رودخانه اي بزرگتر از فرات و جيحون رسيديم و او به من فرمود: بنشين؛ من هم نشستم؛ مردمي، سواره بر من گذشتند و از آنها پرسيدم: اينجا كجاست؟ آنها گفتند: اين رودخانه ي «نيل» در سرزمين مصر است و ميان تو و شهر مصر، يك فرسنگ يا كمتر فاصله است؛ و كاروان رفت.

بيشتر از ساعتي نگذشت كه همراه و همسفرم باز آمد و به من فرمود: برخيز كه رخصت يافتيم؛ برخاستم و حدود بيست گام با او، راه سپردم كه به هنگام غروب خورشيد به نخلستان بزرگي رسيده، به استراحت پرداختيم؛ طولي نكشيد كه برخاست و فرمود: راه بيفت و اندكي پشت سرش رفتم كه خودمان را در كعبه يافتم و... از كليد دار كعبه پرسيدم (اين آقا كيست)؟ در جوابم گفت: اين آقا و مولايم، امام جواد عليه السلام است.

گفتم: خداي متعال بهتر (از هر كسي) مي داند، رسالتهاي خود را در كجا قرار دهد. [3] .


پاورقي

[1] بسطام: شهري قديمي از توابع شاهرود، بر سر راه شاهرود - آزاد شهر است و آرامگاه با يزيد نيز در آن قرار دارد.

[2] نساء: 4 \ 86.

[3] اثبات الهداه 6: 204 ح 79.