بازگشت

خبر دادن حضرت از نيت افراد


[104] 14 - طبري آورده است:

ابو جعفر محمد بن علي بن شلمغاني در روايتي گفت: اسحاق بن اسماعيل، در همان سالي كه شيعيان خدمت امام جواد عليه السلام رسيدند، حج گزارد، او گفت: ده سؤال را در برگه اي نوشتم كه از حضرت بپرسم، همسرم نيز حامله بود و با خود گفتم: وقتي پاسخ سؤالاتم را گرفتم، از حضرت درخواست دعا كنم تا از خدا بخواهد، فرزندم را پسر قرار دهد، مردم جوابهاي خود را شنيدند و نوبت به من رسيد، از جا بلند شدم و برگه سؤالاتم همراهم بود، وقتي چشم حضرت به من افتاد، فرمود:

اي ابو يعقوب! نام او را احمد بگذار، پس فرزندم پسر شد و اسمش را احمد گذاشتم و بعد از مدتي از دنيا رفت.



[ صفحه 101]



و از جمله ي كسانيكه با شيعيان، خدمت امام جواد عليه السلام رسيدند، علي بن حسان واسطي، معروف به عمش بود، او گفت: تعدادي اسباب بازي كه بعضي از آنها از نقره بود، با خودم خدمت حضرت بردم و با خود گفتم: آنها را به حضرت پيشكش مي نمايم، چون مردم جواب گرفته و از حضورش پراكنده شدند، از جاي خود برخاست و به روستاي صريا رهسپار گرديد، دنبال حضرت به راه افتادم و با موفق (خادم) رو به رو شدم و از او خواستم، اجازه ي ديدار برايم بگيرد، پس داخل شده و سلام دادم، حضرت جواب سلام مرا فرمود، در حالي كه چهره در هم كشيده بود و اجازه نشستن به من نداد، به حضرت نزديك شدم و آنچه در كيسه ي خود داشتم، پيشكش كردم، اما او خشمگينانه در من نگريست و آنها را به راست و چپ افكند و فرمود: خداي متعال ما را براي بازي نيافريده است! من كجا و بازي كجا!

پس از حضرت طلب بخشش نمودم و او مرا بخشيد و اسباب بازيها را برداشته، از حضورش بيرون آمدم. [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: 401 ح 360.