بازگشت

خبر دادن حضرت از نامه ها


[102] 13 - كليني آورده است:

از داود بن قاسم جعفري نقل شده كه گفت: بر امام جواد عليه السلام، داخل شدم در حالي كه سه نامه ي بدون عنوان و نامشخص با من بوده و بر من مشتبه شده بود؛ من اندوهگين شدم، پس حضرت يكي از آنها را گرفت و فرمود: اين، نامه ي ريان بن شبيب است، سپس دومي را گرفت و فرمود: اين، نامه فلاني است و من مبهوت شدم، آنگاه حضرت به من نگريست و تبسم نمود.

راوي گفت: حضرت سيصد دينار به من داد و امر فرمود آن را به يكي از عموزادگانش برسانم و در ضمن فرمود: او به تو خواهد گفت: مرا به دلالي راهنمايي كن تا با اين پول،



[ صفحه 100]



كالايي برايم خريداري كند، و تو راهنمايي اش كن، راوي گفت: نزد عموزاده اش آمدم و دينارها را به او دادم و او به من گفت: اي ابو هاشم! مرا به دلالي راهنمايي كن كه كالايي برايم خريداري كند و در جوابش گفتم: به چشم!

راوي گفت: شتر داري به من گفت كه با حضرت سخن بگويم تا كاري به او بدهد، پس وارد بر حضرت شدم كه با او سخن بگويم، حضرت مشغول غذا خوردن بود و گروهي بر سفره نشسته بودند و نتوانستم حرفي بزنم، حضرت فرمود: اي ابو هاشم! بنشين و غذا بخور و غذا را پيش من گذاشت، سپس از پيش خود و بدون اينكه من درخواستي كنم، فرمود: اي غلام! به شتر داري كه ابو هاشم به نزد ما آورده، سر بزن و او را پيش خود نگهدار.

راوي گفت: يك روز با حضرت داخل باغي شدم، به او عرض كردم: فدايت شوم! من حرص فراواني به خوردن خاك دارم، برايم دعا كنيد، حضرت سكوت كرد و سه روز بعد از پيش خود فرمود: اي ابو هاشم! خداي متعال عادت به خوردن خاك را از تو برداشت، ابو هاشم گفت: امروز چيزي منفورتر از خوردن خاك، در پيش من نيست. [1] .


پاورقي

[1] الكافي 1: 495 ح 5.