بازگشت

شفا دادن بيماران


[90] 1 - طبري آورده است:

عباس بن سندي همداني از بكر روايت كرده كه گفت: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: عمه ام از بادي كه در بدنش نفوذ كرده، شكايت دارد، فرمود: او را نزد من بياور، بكر گفت: عمه ام را خدمت حضرت بردم و چون بر او داخل شد، به عمه ام فرمود: از چه چيزي شكايت داري؟ او عرض كرد: فدايت گردم! از درد زانو مي نالم، بكر گفت: پس حضرت دست مبارك خود را از روي لباس، بر زانويش كشيد و با خودش چيزي فرمود، عمه ام از نزد حضرت بيرون رفت و ديگر دردي در خود نيافت. [1] .

[91] 2 - شيخ طوسي روايت كرده است:

محمد بن سنان گفت: از درد چشم به امام رضا عليه السلام، شكايت كردم، حضرت كاغذي برداشت و چيزي به امام جواد عليه السلام نوشت، در حاليكه دور از انتظار من بود، پس آن نامه را به خادم سپرد و مرا به همراهش، روانه كرد و به من فرمود اين قضيه را كتمان كن و در حاليكه نوشته نزد خادم بود، خدمت امام جواد عليه السلام رسيديم.

محمد بن سنان گفت: خادم، نامه را نزد امام جواد عليه السلام گشود و آن حضرت، كرارا در نامه مي نگريست و سرش را به آسمان بلند مي كرد و مي فرمود: نجات يابنده است، سپس درد چشم من به كلي از بين رفت و بينايي ام چنان تند و تيز شد كه كمتر كسي به آن پايه مي رسيد،



[ صفحه 93]



ابن سنان گفت: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: خداي متعال تو را بزرگ امت قرار دهد، چنانكه عيسي بن مريم را پيشواي بني اسرائيل ساخت، سپس به حضرت عرض كردم: اي همتاي صاحب فطرس! و از خدمتش بيرون آمدم و امام رضا عليه السلام دستور داده بود اين راز را مخفي سازم و پيوسته چشمانم صحيح و سالم بود تا اينكه شفاي چشم، به دست امام جواد عليه السلام را پخش و منتشر كردم كه در اين هنگام درد چشمم بر گشت.

راوي گفت: به محمد بن سنان گفتم: از اينكه گفتي: اي همتاي صاحب فطرس!، چه منظوري داشتي؟! او گفت: همانا خداي متعال بر فرشته اي از فرشتگان به نام فطرس، خشم گرفت و بالش را شكست و او را به جزيره اي از جزيره هاي دريا، در افكند، وقتي امام حسين عليه السلام به دنيا آمد، خداي متعال جبرئيل را به مباركباد حضرت محمد فرستاد و جبرئيل دوست فطرس بود، به همين جهت به او كه در آن جزيره رانده شده بود، گذشت و ولادت امام حسين عليه السلام و فرمان خداي متعال به خودش را به وي خبر داد و به فطرس گفت: آيا مي خواهي تو را بر بالهايم حمل كنم و به نزد حضرت محمد ببرم تا از تو شفاعت نمايد؟

فطرس گفت: آري، جبرئيل او را بر بالش برداشت و نزد حضرت محمد آورد، پس تهنيت پروردگارش را به حضرت، ابلاغ كرد و ماجراي فطرس را به عرض رساند، حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم به فطرس گفت: خودت و بال شكسته ات را به گهواره ي حسين عليه السلام بمال و فطرس چنين كرد، خداي متعال به بركت امام حسين، بالش را التيام بخشيد و او را به جايگاهش در ميان فرشتگان، باز گرداند. [2] .

[92] 3 - و نيز آورده است:

احمد بن محمد بن ابي نصر و محمد بن سنان گفته اند: ما، در مكه بوديم و امام رضا عليه السلام نيز آنجا تشريف داشتند، به حضرت عرض كرديم: فدايتان شويم! ما مي رويم و شما در مكه تشريف داريد، اگر صلاح مي دانيد، نامه اي به ابو جعفر (امام جواد عليه السلام) بنويسيد تا بدان التيام يابيم، پس نامه اي به او نوشت و ما به مدينه آمديم و به موفق (خادم امام جواد عليه السلام) گفتيم: حضرت را (كه در سن كودكي بود)، نزد ما بياور، پس حضرت در حاليكه در بغل موفق بود، نزد



[ صفحه 94]



ما آمد و شروع به خواندن نامه كرد و گاهي آنرا تا مي كرد و زماني در آن مي نگريست و تبسم مي نمود تا به پايان نامه رسيد، در حالي كه آنرا از قسمت بالا تا مي كرد و از سمت پائين مي گشود، محمد بن سنان گفت: چون از خواندن نامه فارغ گشت، پاي مباركش را حركت داد و فرمود: نجات يابنده است! نجات يابنده است!

و احمد بن محمد گفت: سپس محمد بن سنان در اين هنگام گفت: اي فطرسي! اي فطرسي! (يعني اي كسي كه شبيه امام حسيني، همو كه ملك فطرس را شفاء و نجات داد). [3] .

[93] 4 - طبري گفته است:

احمد بن محمد بن ابي نصر گفت: من و محمد بن سنان و صفوان و عبدالله بن مغيره، در مني خدمت امام رضا عليه السلام بوديم، حضرت به من فرمود: آيا حاجتي داري؟ عرض كردم: آري، حضرت نامه اي به امام جواد عليه السلام نوشت و به ما داد، وقتي به مدينه رسيديم، مسافر (خادم حضرت) او را بر شانه ي خود نشانده، نزد ما آورد و او در آن روز هيجده ماه داشت، نامه را به حضرت داديم، مهر آنرا گشود و خواند، سپس سر مبارك خود را به سوي درخت خرمايي كه در زير آن قرار داشت، بلند كرد و فرمود:

باح، باح. [4] .

[94] 5 - و نيز گفته است:

از ابو محمد عبدالله بن محمد نقل شده كه گفت: عمارة بن زيد، برايم تعريف كرد: خانمي را ديدم كه فرزند نابيناي خود را، خدمت امام جواد عليه السلام آورد، حضرت دست خود را بر او كشيد و او از جا بلند شد و ايستاد، چنانكه گويي چشمش ناراحتي نداشته است. [5] .

[95] 6 - راوندي آورده است:

از محمد بن ميمون روايت شده كه گفت: در مكه با امام رضا عليه السلام بودم، پيش از آنكه به خراسان عزيمت كند، به حضرت عرض كردم: مي خواهم به مدينه بروم، نامه اي براي (امام) جواد عليه السلام بنويس و همراه من كن، حضرت تبسمي فرمود و نوشت، به مدينه رسيدم و در آن حال، بينايي خود را از دست داده بودم، پس خادم، امام جواد عليه السلام را از گهواره نزد من آورد، نامه



[ صفحه 95]



پدرش را به او دادم، حضرت به موفق خادم فرمود: مهر نامه را بگشا و آنرا باز كن، موفق نيز مهر را گشود و نامه را در برابر حضرت باز كرد، حضرت در آن نگريست و به من فرمود: اي محمد! چشمت در چه حال است؟

عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! هر دو چشمم بيمار شدند و چنانكه مي بيني، بينايي ام رفته است، حضرت فرمود: نزديك من بيا، نزديك او رفتم، دستش را دراز نمود و به چشمانم كشيد و بينائيم باز آمد و سالمتر از گذشته بود، پس دست و پاي مباركش را بوسيدم و با چشم بينا از خدمتش مراجعت كردم. [6] .

[96] 7 - و نيز آورده است:

از محمد بن عمير بن واقد رازي روايت شده كه گفت: همراه برادرم كه به بيماري شديد تنگي نفس مبتلا بود، بر امام جواد عليه السلام داخل شديم، برادرم از بيماري خود، به حضرت شكايت كرد، حضرت فرمود: خداي متعال از آنچه شكايت مي كني، عافيتت دهد، پس از نزد حضرت بيرون آمديم، در حاليكه بهبود يافته بود و تا زنده بود، آن بيماري به سراغش نيامد.

محمد بن عمير گفت: در هر هفته در لگن خاصره ام (مساوي پشت و پهلو بالاي ران) دردي پديد مي آمد. چند روزي درد آن بسيار سخت شد به طوري كه از امام جواد عليه السلام خواهش كردم كه براي دفعش دعا كند، حضرت فرمود: خداي متعال تو را عافيت دهد، پس تا اين ساعت، اثري از آن نديده ام. [7] .

[97] 8 - ابن شهر آشوب آورده است:

از ابو سلمه روايت شده كه گفت: بر امام جواد عليه السلام داخل شدم، در حالي كه گوشم به شدت سنگين شده بود، حضرت هنگام ورودم متوجه شده، مرا به نزد خود طلبيد و دست راست مباركش را بر گوش و سرم كشيد، سپس فرمود: بشنو و حفظ كن! پس به خدا سوگند! هر آينه بعد از دعاي حضرت، صداهايي را مي شنوم كه از گوشها ي مردم مخفي و پنهان است. [8] .



[ صفحه 96]




پاورقي

[1] دلايل الامامة: 403 ح 363.

[2] اختيار معرفة الرجال 2: 849 ح 1092.

[3] اختيار معرفة الرجال 2: 850 ح 1093.

[4] دلائل الامامة: 402 ح 361.

[5] دلائل الامامه: 400 ح 355.

[6] الخرائج و الجرائح 1: 372 ح 1.

[7] الخرائج و الجرائح 1: 377 ح 5.

[8] المناقب 4: 390.