بازگشت

كرامات امام رضا


[76] 2 - و نيز گفته است:

يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن سيار، به نقل از پدران خود از امام عسكري



[ صفحه 65]



از امام هادي از امام جواد عليهما السلام روايت كردند كه فرمود: وقتي مأمون امام رضا را وليعهد خود ساخت، باران بند آمد، لذا بعضي از پيرامونيان مأمون و متعصبين به طعنه مي گفتند: نگاه كنيد! از وقتي علي بن موسي به اينجا آمد و وليعهد ما شد، خداي متعال باران را از ما بازداشت! اين خبر به مأمون رسيد و بر او گران آمد و به امام رضا عليه السلام عرض كرد: باران بند آمده، چقدر خوب است كه در پيشگاه خداي متعال دست به دعا برداريد تا باران بر مردم ببارد.

امام رضا عليه السلام فرمود: آري (چنين مي كنم) عرض كرد: چه وقت دعا مي فرمائيد؟ - و آن روز، روز جمعه بود -

حضرت فرمود: روز دوشنبه، همانا رسول خدا ديشب به خوابم آمد، در حاليكه امير مؤمنان علي عليه السلام با او بود و به من فرمود: اي فرزند عزيزم! تا روز دوشنبه صبر كن، پس به صحرا رفته، طلب باران كن كه بي گمان خداي متعال سيرابشان خواهد ساخت و نيز آنها را نسبت به آنچه خداي متعال از حالات آنها كه خود بدان واقف نيستند ولي به تو نشان داده، آگاهشان كن تا دانش ايشان به فضل و كمال تو و قدر و منزلتت نزد پروردگار متعال افزون گردد.

چون روز دوشنبه شد، صبحدم راهي صحرا و بيابان گرديد و مردم نيز به تماشا آمدند، سپس، منبر رفت، حمد و ثناي الهي بجاي آورد، سپس فرمود: اي خداي متعال! اي پروردگار! تو حق ما خاندان را بزرگ گردانيدي، پس مردم، چنانكه دستور دادي به ما توسل مي جويند، در حالي كه فضل و رحمت تو را خواستارند و احساس و نعمت تو را انتظار مي برند، بنابراين آنان را به وسيله باران سودمند، سيرابشان ساز، باران فراگيري كه ضرر و زياني نداشته باشد و سر آغاز بارانشان را بعد از مراجعت ايشان، از اين گردهمايي به خانه هايشان قرار بده.

امام جواد عليه السلام گفت: سوگند به آن خدايي كه محمد را به حق به پيامبري بر انگيخت! بي درنگ باد وزيدن گرفت و ابرهاي آسمان را به هم پيوست و رعد و برق آمد و مردم، چنان به حركت در آمدند كه گويي مي خواهند از باران پناه گيرند! اما امام رضا عليه السلام فرمود: اي مردم! منتظر فرستادگان خداي خود باشيد كه اين ابرها از آن شما نيست، بلكه متعلق به فلان منطقه است و ابرها، راه خود را گرفته و رفتند.

سپس ابر متراكم ديگري آمد و همچنان با رعد و برق همراه بود و مردم را به تكاپو افكند، اما آن حضرت فرمود: منتظر فرستادگان خود باشيد كه اين هم، از آن شما نيست و متعلق به



[ صفحه 66]



فلان منطقه است، و همينطور ده ابر متراكم آمد و رفت و هر بار حضرت مي فرمود: منتظر باشيد كه اين، از آن شما نيست و متعلق به فلان منطقه است، آنگاه ابر متراكم يازدهم، روي آورد و حضرت فرمود: اي مردم! خداي متعال اين ابر باران زا را براي شما فرستاده لذا شكر او را به واسطه ي كرامتش بر شما به جاي آريد و برخيزيد و به خانه ها و قرارگاههاي خود برويد كه به زودي از سرهاي شما خواهد گذشت و تا زماني كه داخل خانه هايتان نشده ايد باران را نگاه مي دارد، آنگاه از خير و خوبي، آنچه در خور كرم و بزرگواري خداي متعال است به شما خواهد رسيد و از منبر به زير آمد و مردم باز گشتند.

پس ابر متراكم، از باريدن باز ايستاد تا مردم به خانه هاي خود رسيدند، آنگاه سيل آسا باريدن گرفت و دامنه ها و گودالها و حفره ها و دشتها را سرشار نمود و مردم همزبان مي گفتند: كرامات خداي متعال، بر فرزند رسول خدا گوارا باد، سپس امام رضا عليه السلام به جمع آنها كه عده ي زيادي بودند، پيوست و خطاب به آنها فرمود: اي مردم! نسبت به نعمتهاي خدا بر شما، تقوا پيشه كنيد و با گناه و معصيت، آنها را از خود نرانيد، بلكه با شكر و طاعت پروردگار، آنها را براي خود ماندگار سازيد و بدانيد كه هرگز خداي متعال را بعد از ايمان به او و اعتراف به حقوق اوليائش از خاندان محمد - پيامبر و فرستاده وي - به چيزي بهتر از ياري رساندن به برادران مؤمن خود در كار دنياي ايشان كه گذر گاه آنان سوي بهشت پروردگار است شكر گزاري نكرده ايد، بي گمان هر كس چنين كند، از خاصان درگاه خداي متعال خواهد بود و رسول خدا در اين باب، سخني فرموده است كه شايسته نيست هيچ گوينده اي (عاقلي) در لطف و فضل خدا بر وي، در آن كلام بي رغبت شود و اهميتي به آن ندهد، اگر گوينده (عاقل) در آن تأمل كند و آن را به كار برد. و آن كلام اين است كه گفته شد اي رسول خدا! فلاني با اين گناهان كذايي اش هلاك شد (و اميدي برايش نيست)! حضرت فرمود: بلكه نجات پيدا كرد و خداي متعال عاقبتش را ختم به خير خواهد كرد و به زودي گناهانش را به حسنات مبدل خواهد ساخت، چه اينكه او، يكبار كه در راهي مي گذشت به مؤمني برخورد نمود كه عورتش مكشوف بود و او، خود توجه نداشت، پس عورت او را بر وي پوشاند و به روي او نياورد، مبادا خجالت بكشد، سپس آن مؤمن از راه ديگري متوجه گشت و براي او دعا كرد و گفت: خداي متعال پاداش تو را فراوان دهد و سرانجامت نيك گرداند و در حسابرسي بر تو سخت نگيرد، خداي متعال نيز



[ صفحه 67]



دعاي او را در حقش مستجاب كرد، بنابراين خدا عاقبت اين بنده را با دعاي آن مؤمن ختم به خير مي سازد.

سخنان رسول خدا به فرد مورد نظر رسيد، پس توبه كرد و به بندگي خداي متعال باز گشت و طاعت خدا را در پيش گرفت و بيشتر از هفت روز بر او نگذشت كه رمه مدينه مورد دستبرد قرار گرفت و رسول خدا، گروهي را به تعقيب سارقين فرستاد كه آن مرد يكي از آنان بود و به شهادت رسيد.

امام جواد عليه السلام فرمود: خداي متعال به دعاي امام رضا عليه السلام بركت را در شهر ها زياد كرد، در دستگاه مأمون كسي بود كه مي خواست به جاي حضرت، وليعهد باشد و نيز كساني پيرامون مأمون را گرفته بودند كه نسبت به امام رضا رشك مي بردند، بعضي از اين حسودان، به مأمون گفتند: اي امير مؤمنان! تو را در پناه خدا قرار مي دهم، از اينكه اين شرافت فراگير و افتخار بزرگ (خلافت) را از خاندان بني عباس، به خاندان علي بن ابيطالب منتقل سازي! بي گمان به ضرر خود و خاندانت قدم برداشتي، اين جادوگر فرزند جادوگران! را آوردي در حاليكه او، ناشناخته بود و تو سرشناسش كردي، فرو مايه بود، جاه و مقامش دادي، گمنام بود، شهرتش بخشيدي، خوار و خفيف شمرده مي شد، بلند آوازه اش كردي، اكنون با اين باراني كه به دعاي او باريد، دنيا را سرشار از شگفتي و شيفتگي به خود كرده است. بسيار بيمناكم كه مبادا اين مرد، خلافت را از بني عباس به فرزندان علي منتقل نمايد، بلكه از اين مهمتر، خوف آن دارم كه با استفاده از سحر و كهانتش، نعمت را از تو باز گيرد و به قلمرو دولتت، دست اندازد! آيا كسي در حق خود و مملكت خود، جنايتي چونان تو روا داشته است؟

مأمون گفت: اين مرد، پنهان از چشم ما، مردم را به خود فرا مي خواند، پس مصلحت آن بود كه او را وليعهد خويش سازيم تا دعوت او به نفع ما باشد و بر حكومت و خلافت ما اعتراف كرده باشد و شيفتگان او نيز درباره او بپذيرند كه او از ادعاي خود (حكومت) هيچ سهمي چه كم و چه زياد، ندارد و خلافت تنها از آن ما است نه او و ما ترسيديم كه هرگاه به حال خود رهايش سازيم، شكافي پديد آورد كه از عهده ي ترميمش برنيائيم، يا دست به كاري بزند كه از چاره ي آن عاجز مانيم، اكنون نيز كه با او چنين كرديم و مرتكب اشتباه شديم و با بلند آوازه كردن او خود را در معرض هلاكت و نابودي قرار داده ايم، سستي در كار او روا نيست، اما ما



[ صفحه 68]



نا گزيريم كه جايگاه او را اندك اندك فرود آوريم تا مقصود عموم مردم از وي چنان شود كه شايستگي اين امر (حكومت) را ندارد، آنگاه درباره ي او، چاره اي بينديشيم كه شرش را از ما قطع كند! آن مرد اظهار داشت: اي امير مؤمنان! كشمكش با او را به من بسپار، چه اينكه من، او و يارانش را مجاب و محكوم مي سازم و به فرومايگي مي كشانم و اگر از تو نمي ترسيدم او را سرجايش مي نشاندم و كوتاهي و ناسپاسي اش را نسبت به لطف و عنايت شما، براي مردم آشكار مي كردم.

مأمون گفت:دوست داشتني تر از اين كار، نزد من نيست.

آن مرد گفت: بنابراين، رجال مملكت اعم از سران سياسي و قضايي و فقيهان برجسته را گرد آور، تا ناتواني او را در حضور آنان آشكار سازم، و اين خود در حقيقت به منزله باز گرفتن مقامي است كه تو او را در آن فرود آورده و بدو واگذاشته اي و آنان آن را درست تلقي كرده و تو را در اين كار مصيب دانسته اند.

امام جواد عليه السلام گفت: پس مأمون، مجلس بزرگي ترتيب داد و نخبگان رعيتش را گرد آورد، خودش در حضور آنان نشست و امام رضا عليه السلام را نيز در مقابل خودش و در جايگاه وليعهدي نشانيد، سپس پرده داري كه شكست امام رضا عليه السلام را بر عهده گرفته بود، آغاز سخن كرد و خطاب به حضرت، اظهار داشت: همانا مردم، داستانهاي زيادي از شما نقل مي كنند و در توصيفتان زياده روي مي نمايند، تا جايي كه گمان مي كنم اگر از آنها مطلع شويد، برائت مي جوئيد، مثلا همين كه دعا كرديد و از خدا باراني را طلب نموديد كه به طور طبيعي (همه ساله) مي بارد و باران (به طور طبيعي) باريد پس آن را معجزه اي براي شما به حساب آورده، نشانه ي آن پندارند كه در دنيا، همانندي برايتان وجود ندارد، در حالي كه اين امير مؤمنان (مأمون) - كه خدا خود و دولتش را پايدار فرمايد - است و با هيچكس مقايسه نمي شود، جز اينكه بر وي برتري دارد و شما را نيز در جايگاهي كه مي داني، قرار داده است، بنابراين از حقوق او بر شما اين نيست كه اجازه دهيد دروغ گويان به نفع شما و به ضرر او (مأمون) اينچنين دروغ پردازي كنند!

امام رضا عليه السلام فرمود: هرگز بندگان خدا را از گفتگو راجع به نعمتهاي خداي متعال نسبت به من باز نمي دارم، هر چند من اين سخنان مردم را از روي خود پسندي و تكبر و تبختر



[ صفحه 69]



نمي خواهم و اما آنچه از اربابت گفتي كه مرا در جايگاه وليعهدي قرار داده است، بايد بگويم اين جايگاهي است كه عزيز مصر، يوسف صديق را در آن قرار داد و حال آن دو، بر تو پوشيده نيست!

در اين هنگام پرده دار مأمون به خشم آمد و خشمگينانه گفت: اي پسر موسي! از حد خود گذشتي و پا از گليم خويش درازتر كردي! اگر خداوند باراني در وقت معين كه پس و پيش نمي شود، فرو باريد، تو آن را آيت و معجزه اي براي تكبر و باليدن خود و قدرتي براي حمله كردن به حريف خود قرار داده اي، گويا گمان كرده اي كه معجزه اي همانند ابراهيم خليل آورده اي كه سر پرندگان را در دست خود گرفته، اعضاي آنها را بر قله ي كوهها نهاده بود و چون آنها را فرا خواند شتابان به نزدش آمدند و اندام هر پرنده اي به سرش پيوست و به اذن خداي متعال بال بال زده و به پرواز در آمدند! اكنون اگر در پندار خود صادقي، اين دو شير را كه تصوير آنها بر پشتي نقش بسته است برانگيز و بر من مسلط ساز تا نشانه ي اعجاز تو قرار گيرد، چه اينكه باران و باريدن آن بطور عادي و طبيعي، نمي تواند گواه استجابت دعاي شما باشد، چرا كه ديگران نيز دعا كرده، خواستار آن شده اند و تو سزاوارتر از آنها به استجابت دعا نيستي.

وقتي پرده دار مأمون گفت: اين دو را بر من مسلط ساز و به تصوير دو شيري كه بر پشتي مأمون نقش بسته، روبروي يكديگر بودند و مأمون به آن پشتي تكيه داده بود، اشاره كرد، امام رضا عليه السلام برآشفت و به آن دو صورت آواز داد كه بر شما باد اين بدكار را پس او را بدريد و اثري از وي بر جاي نگذاريد.

آري آن دو صورت از پشتي بيرون پريده و به صورت دو شير واقعي در آمدند و پرده دار را قطعه قطعه كرده استخوانهايش را شكستند، خوردند و خونش را ليسيدند، در حالي كه حاضران مي نگريستند و مات و مبهوت بودند و چون آن دو شير، از كار حاجب رهايي يافتند، رو به حضرت كرده، عرضه داشتند: اي ولي خداوند در زمين او دستور چيست؟ آيا با اين - اشاره به مأمون - چنان كنيم كه با پرده دار كرديم؟ كه مأمون با شنيدن سخن آن دو شير، از هوش رفت و حضرت فرمود: دست نگهداريد و آن دو باز ايستادند.

حضرت فرمود: گلاب بر او بپاشيد و وي را به هوش آوريد، پس چنان كردند و مأمون به هوش آمد و آن دو شير با تكرار حرف خود به حضرت گفتند: آيا اجازه مي فرمائيد او را به



[ صفحه 70]



همنشين معدومش ملحق سازيم؟

حضرت فرمود: نه، چه اينكه خداي متعال براي او سرنوشتي مقرر داشته است كه بايد سپري نمايد، آن دو شير پرسيدند: چه دستوري مي فرمائيد؟

حضرت فرمود: به جاي خود بر گرديد و آن دو بر پشتي، چنانكه پيش از اين بودند، حك شدند.

مأمون اظهار داشت: سپاس و ستايش خدايي را كه شر حميد بن مهران، يعني - همان پرده دار معدوم - را از من كفايت نمود، سپس به امام رضا عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! حكومت از آن جد شما رسول خدا بود و سپس متعلق به شما است، اگر مي خواهيد آنرا به شما بسپارم.

حضرت فرمود: اگر ميل حكومت داشتم، با تو كنار نمي آمدم و آنرا از تو هم مطالبه نمي كردم، چه اينكه خداي متعال فرمانبرداري ساير آفريدگانش را نيز بسان اطاعت اين دو صورت به جز جهال فرزندان آدم، به من عطا فرموده است، پس اينان اگر چه در بهره هاي خويش دچار ضرر و زيان مي شوند، اما خداي متعال را در آن مشيتي است و از همين رو مرا به ترك اعتراض بر تو، و كنار آمدن با تو فرمان داده است، چنانكه يوسف پيامبر را به كنار آمدن با فرعون مصر، فرمان داده بود.

امام جواد عليه السلام گفت: بعد از اين ماجرا، مأمون همواره پيش خود حقير بود و احساس حقارت مي كرد تا حضرت را از سر راه خود برداشت. [1] .


پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا 2: 179 ح 1.