بازگشت

آگاهي حضرت از باطن اشخاص


[51] 4 - كليني روايت كرده است:

از محمد بن ابي العلاء نقل شده كه گفت: از يحيي بن اكثم، قاضي سامراء بعد از تلاش فراوان جهت دسترسي به او و مناظره و گفتگو و تماس مداوم با وي و سؤال از علوم آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم شنيدم كه گفت يك روز كه داخل مسجد پيامبر شده، دور قبر حضرت مي چرخيدم، محمد بن علي الرضا عليهما السلام را ديدم كه پيرامون قبر رسول خدا مي گشت، پس به گفتگو و مناظره با او راجع، به سؤالاتي كه داشتم، پرداختم و او به همه ي آنها پاسخ گفت، عرض كردم به خدا سوگند! سؤال ديگري دارم كه از پرسيدنش حيا مي كنم! به من فرمود: پيش از آنكه بپرسي، آگاهت مي نمايم، تو مي خواهي راجع به امام سؤال كني، عرض كردم به خدا سوگند! سؤالم همين است، فرمود: من امامم، عرض كردم: نشانه ي امامتتان؟ پس عصايي كه در دست داشت، به زبان در آمد و گفت: همانا آقا و مولاي من (امام جواد عليه السلام)، امام اين زمان و حجت خداي سبحان است. [1] .

[52] 5 - كليني آورده است:



[ صفحه 44]



محمد بن حمزه هاشمي از علي بن محمد، يا محمد بن علي هاشمي نقل كرده كه گفت: صبح روزي كه شبش عروسي امام جواد عليه السلام با دختر مأمون بود، بر حضرت داخل شدم و آن شب، دارو خورده بودم و نخستين كسي بودم كه در آن بامداد، بر حضرت در آمدم و دچار تشنگي شديدي گرديدم، اما خوش نداشتم كه در خواست آب كنم، وقتي امام جواد عليه السلام در صورتم نگريست، فرمود: گمان مي كنم عطش داري! عرض كردم: آري، لذا فرمود: اي غلام! ما را آبي بنوشان، من با خود گفتم: الان آبي مسموم به او مي دهند و اندوهگين شدم، در همين حال، ساقي آمد و آب آورد، حضرت در صورتم تبسم كرد، سپس فرمود: اي غلام! آب را به من بده، پس آب را گرفت و نوشيد، آنگاه به من داد و من نيز نوشيدم، طولي نكشيد كه بار ديگر، عطش به سراغم آمد و خوش نداشتم كه تقاضاي آب كنم، و حضرت كار نخست را تكرار فرمود: چون غلام آمد و آب آورد، انديشه نخست را در ذهنم تكرار كردم، پس حضرت ظرف آب را گرفت، كمي نوشيد و به من داد و تبسم فرمود:

محمد بن حمزه گفت: اين فرد هاشمي به من اظهار كرد كه، من نيز او را چنانكه گويند مي پندارم (گمان مي كردم كه امام جواد عليه السلام همانگونه است كه شيعيان مي گويند و از باطن اشخاص خبر دارد) [2] .

[53] 6 - طبرسي آورده است:

از علي بن اسباط روايت شده كه گفت: به شهر مدينه رفتم، در حالي كه آهنگ مصر داشتم و خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم كه در آن هنگام، پنج سال داشت، پس با دقت حضرت را برانداز مي كردم كه بتوانم او را براي شيعيان مصر، توصيف نمايم كه حضرت در سيماي من نگريست و فرمود: اي علي! همانا خداي متعال، امامت را چونان نبوت و پيامبري قرار داده است و آن ذات پاك و منزه، راجع به يوسف پيامبر فرمود: (و لما بلغ اشده آتيناه علما و حكما) [3] «و هنگامي كه به بلوغ و قوت رسيد، ما حكم (نبوت) و علم به او داديم.» و راجع به يحياي پيامبر عليه السلام فرمود: (و آتيناه الحكم صبيا) [4] «و ما فرمان نبوت (و عقل كافي)، در كودكي به او داديم.»



[ صفحه 45]



[54] 7 - صفار نقل كرده است:

از علي بن اسباط روايت شده كه گفت: امام جواد عليه السلام را مشاهده كردم، در حالي كه بسوي من خارج شد و من به دقت در او، از سر تا قدمش مي نگريستم تا بتوانم در مصر، قامت حضرت را براي شيعيان توصيف نمايم، پس حضرت به سجده افتاد و فرمود: همانا خداي متعال درباره ي امامت، استدلال فرموده، به همانگونه كه در مورد نبوت و پيامبري، اقامه دليل و برهان كرده است، خداي متعال فرمود: (و آتيناه الحكم صبيا) [5] «وما فرمان نبوت (و عقل كافي)، در كودكي به او داديم.» خداي متعال فرمود: (و لما بلغ أشده) [6] «و هنگامي به بلوغ و قوت رسيد.»، (و بلغ اربعين سنة) [7] «و به چهل سالگي بالغ گردد.»، بنابراين، رواست كه گاهي پيامبر در كودكي به پيامبري رسد و زماني، در چهل سالگي. [8] .


پاورقي

[1] كافي 1: 353 ح 9.

[2] الكافي 1: 495 ح 6.

[3] يوسف: 12 \ 22.

[4] مريم: 12 \ 19.

[5] مجمع البيان 5: 781.

[6] يوسف: 22 \ 12.

[7] احقاف: 46 \ 15.

[8] بصائر الدرجات: 258 ح 10.