بازگشت

درباره ي جد بزرگوارش حضرت محمد


[46] 1 - صفار گفته است:

حسن بن عباس بن حريش از امام جواد عليه السلام روايت كرده كه فرمود: يكي از نزديكان امام صادق عليه السلام راجع به سوره ي (انا انزلناه في ليلة القدر) از حضرت سؤال كرد حضرت در جوابش فرمود: واي بر تو! از حقيقت بزرگ و با عظمتي پرسش نمودي؛ از چنين پرسشهايي پرهيز كن؛ پس آن مرد بر خاست و رفت.

راوي گفت: يك روز خدمت حضرت رسيدم و راجع به سوره ي قدر از وي سؤال نمودم،

حضرت فرمود: اين سوره ي شريفه ي نزد پيامبران و جانشينان آنها، «نور» است و آنان هيچ حاجت و خواسته آسماني و زميني را جز به آن نور نمي گويند و به آن مي رسند؛ مثلا يكي از خواسته هاي علي بن ابيطالب عليه السلام، اين بود كه روزي خطاب به «ابوبكر» اين آيه را تلاوت فرمود! (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون) [1] هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند!، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند.» و به او گفت: بدان كه حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم با شهادت از دنيا رفت؛ مبادا بگويي او مرده است، قسم به خدا او نزد تو مي آيد؛ بنابراين از خداي متعال به پرهيز، هنگامي كه شيطان بسوي تو مي آيد به شكل پيامبر در نمي آيد. ابوبكر از اين سخن، شگفت زده شد و گويا چنين گفت كه: به خدا سوگند! هر گاه پيش رويم در آيد، فرمانبرداريش مي كنم و خلافت را وا مي گذارم!



[ صفحه 39]



راوي گفت: پس امير مؤمنان علي عليه السلام نور سوره ي قدر را ياد كرد و اين نور تا جايگاه ارواح پيامبران بالا رفت و ناگهان حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم در حالي كه آن نور هاله اي سيمايش را فرا گرفته بود، حاضر شد و فرمود: اي ابوبكر! به ولايت علي عليه السلام و يازده فرزندش ايمان بياور كه آنان، جز در مقام پيامبري، چون من مي باشند و به سوي خداي متعال، با رد خلافت به او، توبه كن و بدان كه در مورد آن، هيچ حقي نداري.

راوي گفت: سپس رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم رفت و ديده نشد و ابوبكر نيز چنين اظهار داشت كه: اي علي! مردم را جمع خواهم كرد و طي خطبه اي، مشاهداتم را به آنها خواهم گفت و از غصب خلافت به خدا پناه خواهم برد، به شرطي كه به من اعتماد كني!، علي عليه السلام فرمود: تو چنين نخواهي كرد؛ و اگر مشاهدات خود را از ياد نبري، اين كار را مي كني. حضرت فرمود: آنگاه ابو بكر نزد عمر رفت و نور سوره ي قدر، پيش علي عليه السلام بازگشت و به حضرت گفت: ابوبكر با عمر، خلوت كرده است!؛ عرض كردم: مگر، نور، دانش و آگاهي دارد؟ حضرت فرمود: البته او، داراي زباني گويا و بينشي نقاد و نكته سنج است و اخبار و گزارشهاي سري و مكتوم دشمنان را به دست مي آورد و همراه با تفسير و تبيين آنها به جانشينان پيامبران ارائه مي نمايد.

چون ابوبكر، ماجرا را به اطلاع عمر رسانيد، عمر به او گفت: او تو را سحر كرده و ساحري، در قبيله بني هاشم قديمي و سابقه دار است؛ امام فرمود: سپس ابو بكر و عمر برخاستند در حاليكه خطاب به مردم، سخناني مي گفتند كه خود نمي فهميدند! عرض كردم: چرا نمي فهميدند چه مي گويند؟ فرمود: به خاطر اينكه واقعه را از ياد برده بودند. و نور سوره ي قدر، ماجراي آن دو را خدمت علي عليه السلام گزارش كرد و حضرت فرمود: آن دو نفر از حق و حقيقت، چونان قوم ثمود دور گردند. [2] .


پاورقي

[1] آل عمران 3 \ 169.

[2] بصائر الدرجات: 300 ح 15.