بازگشت

حرز امام جواد


[18] 18 - و نيز گفته است:

ابو نصر همداني از حكيمه خاتون: دختر امام جواد و عمه ي امام عسكري عليها السلام، روايت كرده كه فرمود: وقتي امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد، نزد همسرش ام عيسي دختر مأمون رفتم؛ پس او را تسليت و تعزيت گفتم و بسيار اندوهگين و در حال جزع و فزع بر فراق همسرش، يافتم خودش را با گريه و فرياد مي كشت پس بر جان او از تلخي مفارقت آن حضرت، ترسيدم؛ در اين ميان كه ما، راجع به آن حضرت و بزرگواري اش و ويژگيهاي اخلاقي وي و شرف و اخلاص و عزت و كرامتي كه خداي متعال به او عطا كرده بود سخن مي گفتيم، ناگهان ام عيسي اظهار داشت: آيا تو را، از مطلبي شگفت انگيز و واقعه اي بزرگ كه فراتر از تصور و توصيف است، باخبر نسازم؟

گفتم: و آن چيست؟

ام عيسي گفت: چنان بودم كه بسيار بر او، غيرت مي ورزيدم و همواره، مواظبش بودم و چه بسا، سخناني به گوشم مي رساند و شكايتش را، به پدرم مي بردم؛ پدرم مي گفت: دختركم! او را تحمل كن؛ چه اينكه پاره ي تن رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم است؛ يك روز كه دور خانه ي خودم نشسته بودم، دختري از در درآمد و به من سلام داد؛ پرسيدم: تو كيستي؟

او گفت: من، دختري از نسل عمار ياسرم و همسر ابو جعفر، محمد بن علي الرضا عليه السلام شوهر تو هستم؛ پس چنان غيرتي، به من روي آورد كه از طاقت و توانم بيرون بود؛ بي اختيار تصميم



[ صفحه 298]



گرفتم كه از خانه، خارج شوم و آواره كوچه و خيابان گردم و نزديك بود، شيطان وادارم كند كه به آن كنيز (خانم) توهين و جسارت نمايم؛ ولي خشم خود را فرو خوردم و با لباس و خوراك و هدايا به خوبي از او پذيرايي كردم اما همين كه آن خانم از نزد من، بيرون رفت؛ بي درنگ برخاستم و پيش پدرم رفتم و ماجرا را، به اطلاع او رساندم؛ در حالي كه او، مست و لا يعقل بود.

پدرم گفت: اي غلام! شمشير مرا بياور؛ پس شمشير را به او داد و پدرم، سوار بر مركب شد و گفت: به خدا سوگند! او را خواهم كشت و چون چنين ديدم، با خودم گفتم: (انا لله و انا اليه راجعون) با خودم و همسرم چه كردم؟

و شروع نمودم، سيلي به صورت خود زدن؛ پس پدرم بر او داخل شد و پيوسته بر او شمشير زد تا او را قطعه قطعه كرد؛ سپس از نزد وي بيرون آمد و من گريزان، پشت سرش خارج شدم؛ تمام آن شب را نخوابيدم و چون روز، بالا آمد پيش پدرم رفتم و گفتم: آيا مي داني ديشب چه كردي؟

پدرم گفت: چه كردم؟ گفتم: پسر امام رضا عليه السلام را كشتي؛ پس چشمش خيره شد و از هوش رفت؛ آنگاه بعد از مدتي به هوش آمد و گفت: واي بر تو! چه مي گويي؟

گفتم: آري، به خدا سوگند! اي پدر! بر او داخل شدي و پيوسته با شمشير، بر او زدي تا او را كشتي؛ پدرم از شنيدن اين خبر، به شدت پريشان شد و گفت: ياسر خادم را نزد من بياوريد؛ پس ياسر خادم آمد و مأمون به او نگاه كرد و گفت: واي بر تو! اين دخترم چه مي گويد؟

خادم گفت: راست مي گويد اي امير مؤمنان!؛ پس مأمون با دست خود بر سينه و صورتش زد و گفت: (انا لله و انا اليه راجعون) مساوي ما از خدائيم و به سوي او مي رويم؛ به خدا سوگند! هلاك و تباه شديم و تا قيامت، رسوا گرديديم؛ واي بر تو اي ياسر! برو ببين، داستان او از چه قرار است و هر چه زودتر، مرا با خبر كن كه الان نزديك است، جان از تنم بيرون رود.

پس ياسر بيرون رفت و من، سيلي به صورتم مي زدم و طولي نكشيد كه ياسر، بازگشت و گفت: مژده، اي امير مؤمنان! مأمون گفت: تو را مژده باد، چه خبر داري؟

ياسر گفت: خدمت حضرت رسيدم و ديدم نشسته و ملافه و پيراهني، برخود افكنده و مسواك مي كند؛ سلامش كردم و عرض نمودم: اي فرزند رسول خدا! دوست دارم اين پيراهن خود را، به من ببخشيد تا در آن نماز بگزارم و بدان تبرك جويم؛ البته مي خواستم به بينم آيا



[ صفحه 299]



اثر شمشير، بر بدن شريفش باقي است يا نه؛ پس به خدا سوگند! گويا بدنش سفيد، همچون دندان فيل بود كه اندكي، زردي داشته باشد و اثري از شمشير نداشت؛ پس مأمون، مدت درازي گريست و گفت: با اين حساب، هيچ حجتي باقي نمانده است؛ همانا اين ماجرا، براي اولين و آخرين پند و عبرت است و به ياسر خادم گفت: اي ياسر! سوار بر مركب شدنم و گرفتن شمشير و داخل شدن بر حضرت را، بخاطر مي آورم؛ اما نسبت به مراجعتم از نزد حضرت و برگشتم به جايگاهم چيزي به يادم نمي آورم: بنابراين، كار من و رفتنم به سوي او، چگونه بوده است؛ خدا لعنت كند اين دختره را به شديدترين وجه؛ به نزد او برو و به وي بگو: پدرت مي گويد: به خدا سوگند! اگر بعد از امروز، پيش من بيايي، شكايت كني يا بدون اجازه ي او، از خانه خارج شوي، هر آينه انتقام او را از تو خواهم گرفت؛ سپس خدمت فرزند امام رضا عليه السلام شرفياب شو و سلام مرا به او برسان و بيست هزار دينار، برايش ببر و «شهري» [1] را كه ديشب سوارش شدم، پيشكش حضرت كن؛ آنگاه به سادات بني هاشم دستور بده، خدمت حضرت شرفياب شوند و عرض ادب نمايند.

ياسر خادم گفت: به بني هاشم، دستور لازم را دادم و خودم نيز با آنها، خدمت حضرت رسيدم و عرض ادب نمودم و سلام مأمون را، به حضرت رساندم و مبلغ مورد نظر را، در مقابل او نهادم و شهري را بر حضرت عرضه داشتم كه ساعتي در او نگريست، سپس تبسمي كرد و فرمود:

اي ياسر! قول و قرار ميان ما و او، چنين بود كه حتي با شمشير بر من هجوم آورد؛ آيا او نمي داند كه مرا، ياور و مانعي است كه بين من و او، فاصله مي اندازد؟

عرض كردم: سرورم! اي فرزند رسول خدا! اين لحن عتاب و برخورد را، وا گذاريد و گذشت نمائيد؛ به خدا سوگند! و به حق جد بزرگوارت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم، هر چه كرده از روي آگاهي نبوده و اصلا نمي دانسته كه در چه نقطه اي، از زمين خداي متعال است و به يقين، بين خودش و خداي خودش، نذر صادقانه كرده و سوگند خورده است كه بعد از اين هرگز شراب ننوشد و مست نكند؛ چه اينكه شراب، از بندها و دامهاي شيطان است و هنگامي كه شما، اي فرزند



[ صفحه 300]



رسول خدا! نزد او تشريف برديد، اين ماجرا را به خاطرش نياوريد و ملامت و سرزنشش نفرمائيد.

امام جواد عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! قصد و نظر من نيز همين بود؛ سپس لباسهاي خود را طلبيد و از جا، بلند شد و همه ي حاضرين، همواره حضرت بلند شدند تا اينكه به نزد مأمون در آمد و چون چشم مأمون به حضرت افتاد، پيش پاي حضرت بلند شد و او را به سينه چسبانيد و به وي خوش آمد گفت و به احدي، اجازه ورود نداد و پيوسته با حضرت گفتگو و مشورت مي كرد وقتي گفتگوها به پايان رسيد، امام جواد عليه السلام فرمود: اي اميرمؤمنان! مأمون جواب داد: گوش به فرمان تو هستم و بسيار تو را ياري نمايم؛ حضرت فرمود: يك نصيحتي براي تو دارم، آن را قبول كن؛ مأمون گفت: به ديده ي منت دارم؛ نصيحت شما چيست اي فرزند رسول خدا؟!

امام جواد عليه السلام فرمود: مايلم كه تو، هنگام شب بيرون نروي؛ چه اينكه از اين مردم بخت برگشته نسبت به تو خاطر جمع نيستم و بازوبندي نزد من است كه مي تواني، خود را در حصار آن قرار دهي و از شرور و بلاها و ناگواريها و آفتها، ايمن گرداني؛ چنانكه ديشب خداي متعال مرا از تو نجات داد و هرگاه با وجود آن بازوبند، با سپاه روم و ترك، روبه رو شوي و همه ي اهل زمين، دست به دست يكديگر دهند تا بر تو فائق آيند؛ به خواست خداي جبار، هرگز طرفي نخواهند بست و چنانكه مايل باشي، حرز را برايت بفرستم تا در برابر تمام آنچه گفتم، بدان پناه جويي.

مأمون گفت: آري، آن را به خط خودتان بنويسيد و برايم بفرستيد؛ حضرت فرمود: بلي.

ياسر خادم گفت: چون صبح دميد، امام جواد عليه السلام قاصدي فرستاد و مرا فرا خواند؛ وقتي خدمت حضرت رسيدم و در مقابلش نشستم؛ پوست آهويي از آهوان سرزمين «تهامه» طلبيد؛ سپس با خط مبارك خود، بازوبند زير را نوشت؛ آنگاه به من فرمود: اي ياسر! اين بازوبند را به امير مؤمنان بده و به او بگو، آن را در ميان جعبه اي (كوچك) نقره اي كه آنچه بعدا خواهم گفت، بر آن حك مي شود، قرار دهد و چون خواست آن را به بازويش ببندد، به بازوي راستش ببندد و وضوي نيكو و تمام و كاملي بگيرد و چهار ركعت نماز بگزارد؛ در هر ركعت، حمد يك مرتبه و هفت مرتبه، آية الكرسي و هفت مرتبه، آيه ي شهد أنه لا اله الا هو و الملائكة و أولوا



[ صفحه 301]



العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم [2] و هفت مرتبه سوره ي والشمس و ضحيها و هفت مرتبه، سوره ي واليل اذا يغشي و هفت مرتبه، سوره ي قل هو الله احد را بخواند و چون از نماز فراغت يافت، در سختيها و مشكلات آن را بر بازوي راست خود ببندد و به حول و قوه ي الهي، از هر چيزي كه ترسان و بيمناك است، سالم خواهد ماند و سزاوار است كه اين اقدام، همزمان با حلول ماه در برج عقرب، صورت نگيرد و اگر با مردم سرزمين روم و پادشاهانشان، جنگ كند به خواست خداي متعال و بركت اين حرز، بر آنها پيروز خواهد گشت.

روايت شده است كه وقتي مأمون، ويژگي هاي اين حرز و بازوبند را از امام جواد عليه السلام شنيد، با روميان جنگيد و خداي متعال بر آنان، نصرتش بخشيد و غنيمتهاي بسياري از ايشان، نصيبش فرمود و در هيچ جنگ و ستيزي، آن را از خود جدا نمي كرد و خداي متعال با فضل و كرمش، او را ياري مي كرد و با مشيت خويش، به پيروزي اش مي رساند؛ البته او با حول و قوه ي خويش، صاحب اختيار نصرت و پيروزي است.

متن حرز از اين قرار است:

«بنام خداوند بخشنده ي مهربان؛ ستايش خداي را كه پروردگار جهانيان است...» تا آخر سوره ي حمد... (ألم تري أن الله سخر لكم ما في الأرض و الفلك تجري في البحر بأمره و يمسك السماء أن تقع علي الأرض الا باذنه ان الله بالناس لرءوف رحيم) [3] «نديدي كه هر چه در زمين است، خدا مسخر شما گردانيد و كشتي در دريا، به فرمان او سير مي كند! و آسمان را، قدرت او نگاهداشته تا بر زمين نيفتد! مگر با اجازه خدا كه همانا خداي متعال، درباره ي بندگان بسيار رئوف و مهربان است.»

خدايا! تو، يگانه اي؛ مالك [و جزا دهنده] روز جزايي؛ هر چه به خواهي، مي كني بدون منازعه و درگيري (با رقيب) و بهر كس به خواهي، بدون منت عطا مي كني و هر چه خواهي، انجام مي دهي هر حكمي كه اراده كني، صادر مي فرمايي و روزگار را، ميان مردم دست به دست مي گرداني و آنان را، بر سمند احوال گوناگون و حوادث رنگارنگ مي نشاني.

از تو مي خواهم به حق اسمت كه بر بارگاه و سرسراي بزرگي و بزرگواري، نگاشته شده و از



[ صفحه 302]



تو مي خوانم به حق اسمت كه بر سراپرده اسرار برتر و غالب و بالاتر و نيكو و زيبا و تر و تازه و خرم نوشته شده است؛ همان اسمي كه رب و مدبر فرشتگان هشتگانه و رب عرشي است كه ثابت و استوار بوده و از جاي خود نجنبد! و از تو مي خواهم به حق آن چشمي كه به خواب نمي رود و به حق آن حياتي كه نمي ميرد و به نور و جهت كه هرگز به تاريكي نمي گرايد.

و به حق اسم بزرگتر بزرگتر بزرگتر و به حق اسم عظيمتر عظيمتر عظيمتر، آن اسمي كه به حقيقت و باطن آسمانها و زمين، احاطه دارد و به حق آن اسمي كه خورشيد، از آن تابندگي يافت و ماه بدان پرتو افشان گرديد و درياها، به وسيله ي آن پر و لبريز شد و به تلاطم آمد و كوهها، به بركت آن برافراشته شد و به حق آن اسمي كه عرش و كرسي، بدان استقرار يافتند و به حق آن اسمي كه بر سرسراي عرش نگاشته شده است.

و به حق آن اسمي كه بر سرسراي بزرگي و بزرگواري، نگاشته شده و به حق آن اسمي كه بر سرسراي شكوه و زيبايي، نوشته شده و به حق آن اسمي كه بر سرسراي قدرت و توانايي، ثبت گرديده است و به حق اسم تو كه عزيز است و به حق اسمهاي مقدس، بزرگوار و نهفته ي در گنجينه ي علم غيبت، و از تو نيكي و خيري را مي طلبم كه فراتر از حد اميدواري ام است، و از شر هر آنچه از آن بيم دارم و از شر هر آنچه بيم ندارم، به عزت و قدرت تو پناه مي برم.

اي همره محمد صلي الله عليه و اله و سلم، در روز جنگ حنين! و اي همراه علي عليه السلام، در روز جنگ صفين!، اي پروردگار من! نابود كننده ي زورگويان و شكننده ي مغروران و متكبران تو هستي؛ از تو مي خواهم به حق طه و يس و به حق قرآن عظيم و به حق فرقان حكيم و محكم كه بر محمد و آل او درود فرستي و به وسيله ي اين بازوبند، بازوي صاحبش را محكم و استوار گرداني.

و به وسيله ي تو هر زورگوي لجوج و كينه توز و هر شيطان سركش و هر دشمن بي رحم درنده خوي و هر دشمن زشت خو را به گلو و حلقومشان دفع مي كنم (از تو مي خواهم حلقومشان را بگيري وشرشان را از من كفايت و دفع كني) و او (صاحب بازوبند) را از كساني قرار ده كه خود را تسليم تو كرده و كار خود را به تو واگذار نموده و تو را، پشت و پناه خود قرار داده اند.

خدايا! به حق اين اسمها كه آنها را به زبان آوردم و خواندم، در حالي كه تو به حق آنها از من آگاه تري و از تو مي خواهم، اي صاحب منت عظيم و بزرگ! و بخشش كريمانه و صاحب اختيار



[ صفحه 303]



دعاهاي مستجاب و كلمه هاي تام و كامل و اسمهاي نافذ و مؤثر! و از تو مي خواهم، اي روشنايي روز! و اي روشنايي شب! و اي روشنايي آسمان و زمين! و اي روشنايي نور و روشنايي! و اي روشنايي اي كه هر نور و روشنايي اي، به (قدرت و نور) او پرتو افشاني مي كند! اي داننده ي تمام نهفته ها و نهانها در خشكي و دريا و زمين و آسمان و كوهها!

و از تو مي خواهم، اي كسي كه فاني نمي شود و نابود نمي گردد و زوال نمي پذيرد و و نه برايش شيئيتي است كه متصف به صفات (مخلوقات) شود (يا اينكه: و نه برايش چيزي مثل عضو است كه متصف به صفاتي شود غير از صفات عضو ديگر) و نه به حدي، محدود است و نه معبودي با وي است و نه معبودي جز او هست و نه در سلطنت و قدرتش، شريك و انبازي دارد و نه عزت، بر غير او يار مي شود؛ پيوسته به دانشها، آگاه است و بر دانشها، وقوف دارد و سامان دهنده ي امور است و بر زواياي هستي (يا: و بر همه حوادث و امور زماني) مطلع مي باشد و استواري دهنده ي تدبير بوده، نسبت به آفريدگان بينا و از كارها با خبر است.

تو آن كسي هستي كه صداها، برايت فرو افتاده و نرم و آهسته اند و عقلها، در تو گم و سرگردان شده اند و اسباب و وسايل پيش تو (و با تو) در تنگنا و مضيقه اند (كارايي ندارند و همه كاره تويي) و نور تو، هر چيز را پر كرده و هر چيزي از تو، بيمناك است و هر چيزي به سوي تو، گريزان بوده و هر چيزي بر تو، توكل نموده است و تو، در بزرگي ات بلند مرتبه اي و در زيبايي ات، با شكوه و فوق العاده اي و در قدرت و توانايي ات، با عظمت مي باشي و تو آن كسي هستي كه چيزي، درك و دريافتت نكند و تو، بلند مرتبه، بزرگ و با عظمتي، اجابت كننده ي دعاها؛ برآورنده ي حاجتها؛ برطرف كننده ي غمها و غصه ها و صاحب نعمتها هستي.

اي كسي كه در فراز خويش، فرود است و در فرود خود، فراز و در تابندگي خويش، نور افشان و در سلطنت و فرمانروايي خود، نيرومند و در حوزه اقتدار و مملكت خويش، عزيز و غير قابل نفوذ؛ بر محمد و آل او، درود فرست و صاحب اين بازوبند و اين حرز و اين نوشته را، با ديده ي بي خواب خويش محافظت كن و در حمايت ستون و پايگاه انحراف و زوال ناپذيرت قرارش ده و به حق توانايي ات بر وي، به او رحمت آور كه همانا او، روزي خور توست.

بنام خداوند بخشنده ي مهربان؛ بنام خدا و به ذات خدا استعانت مي جويم؛ همسر و فرزندي، براي او نيست؛ بنام آن خدايي كه شأن او؛ قوي؛ برهان و حجت او عظيم و سلطان و قدرت



[ صفحه 304]



ملك او، شديد است؛ هر چه خدا خواهد، شدني و هر چه او نخواهد، ناشدني است؛ گواهي مي دهم كه نوح، رسول (صاحب رسالت و فرستاده شده به سوي همه مردم) خداست و ابراهيم، دوست خداست و موسي، هم صحبت و محرم اسرار خداست و عيسي پسر مريم، - درود خدا بر او و بر تمام ايشان باد - كلمه ي خدا و روح اوست و حضرت محمد صلي الله عليه واله و سلم خاتم پيامبران بوده، بعد از او پيامبري نيست.

و از تو مي خواهم به حق آن ساعتي از روز قيامت كه ابليس ملعون، آورده مي شود و آن ملعون در آن ساعت مي گويد: به خدا سوگند! من نبودم، جز اينكه به تحريك سركشان و متمردان مي پرداختم؛ خدا نور آسمان و زمين است و اوست، مسلط و چيره و غالب، تنها اوست و قدرت برتر و غالب تنها از آن اوست. و اوست حكيم و آگاه.

خدايا! و از تو مي خواهم به حق همه ي اين اسماء و صورت و صفاتشان كه عبارت است از:



[ صفحه 305]



پاك و منزه است، آن كسي كه عرش و كرسي را آفريد؛ و بر آن مستولي و حاكم شد؛ از تو مي خواهم هر بدي و خطري را، از صاحب اين نوشته ي من، برگرداني كه او بنده ي تو و فرزند بنده ي تو و فرزند كنيز توست و تو، آقا و سرور او هستي؛ پس اي خدا! و اي پروردگار! او را از همه ي بديها باز دار و ديده ي ستمگران و زبان دشمنان و كساني كه قصد بدي و ضرر زدن به وي را دارند، از او منصرف گردان و هر خطر و امر وحشتناك و ترسناكي را، از وي دفع فرما.

و هر بنده اي از بندگانت، يا كنيزي از كنيزانت، يا سلطان سركش، يا شيطان مذكر، يا شيطان مؤنث، يا جن زده ي مذكر يا جن زده ي مؤنث يا غول [4] مذكر يا غول مؤنث كه قصد دارنده ي اين نوشته كند، به ظلم و ستم، يا ضرر و زيان، يا مكر و حيله، يا امر ناخوشايند، يا حقه، يا خدعه، يا آزردگي (يا جراحت يا قتل يا غلبه و چيرگي) يا بدگويي، يا فساد و تباهي، يا غرق، يا ريشه كن كردن و استيصال، يا آسيب و آفت (يا تباهي و هلاكت)، يا درگيري، يا پيمان شكني و بي وفايي و خيانت، يا استيلا و زور، يا پرده دري، يا زور آوري، يا آسيب رساني، يا عليلي و نقص، يا كشتار، يا آتش سوزي، يا انتقام گيري، يا قطع رابطه (يا قطع اندام)، يا جادوگري، يا تغيير شكل و شمايل، يا بيماري، يا درد، يا برص (پيسي) [5] يا جزام [6] ، يا شدت و ستي، [يا آفت و ضرر]، يا فقر و تنگدستي، يا گرسنگي، يا تشنگي، يا وسوسه، يا نقصان در دين و معيشت، پس او را، به هر وسيله كه خواهي و هر گونه، اراده كني و از هر كجا كه مايل باشي، كفايتش فرما؛ همانا تو، بر هر كاري قادر و توانايي و صلوات و سلام خداوند بر سيد و سرور ما، حضرت محمد و تمام آل او باد؛ صلوات و سلامي فراوان؛ و هيچ نيرو و تواني نيست، مگر از جانب خداي بلند مرتبه و بزرگ؛ و سپاس و ستايش، از آن خدا، پروردگار جهانيان است.

اما آنچه بر جعبه (كوچك) نقره اي خالص (كه بر بازو بسته مي شود) نقش و حك مي شود، از اين قرار است:

اي كسي كه در آسمانها، بلند آوازه و سرشناسي! اي كسي كه در زمين ها، مشهور و معروفي! اي كسي كه در دنيا و آخرت معروف و سرشناس مي باشي! گردن كشان و زور مداران،



[ صفحه 306]



در جهت خاموش نمودن نور و روشنائيت [7] و نيز به خوابانيدن و خفه كردن ذكر و يادت، تلاش و كوشش كردند؛ اما خداي متعال پروا كرده، جز اينكه نور تو (نور محمد و آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم) را كمال بخشد و ذكر و يادت را ظاهر و آشكار كند، هر چند مشركان را خوش نيايد. [8] .

[19] 19 - و نيز گفته است:

حرز ديگري براي امام جواد عليه السلام نقل شده كه اين است: اي نور و روشنايي! اي دليل و برهان! و اي روشنگر و آشكار كننده! اي پرتو افشان! اي پروردگار من! بدي ها و آسيب هاي روزگار را، از من كفايت فرما و از تو مي خواهم، نجات روزي را كه در آن روز، در صور دميده مي شود. [9] .


پاورقي

[1] نوعي از اسبان تا تاري.

[2] سوره ي آل عمران، آيه هجده.

[3] حج: 22 \ 65.

[4] غول: جن ساحر، افسونگر، هر چه به ناگاه فرو گير و هلاك كند، هر چيزي كه عقل را زائل كند. لسان العرب.

[5] برص نوعي بيماري پوستي است.

[6] جزام نوعي بيماري است كه موجب ريزش گوشت و اعضاء مي شود.

[7] مراد نور محمد و آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم، مي باشد.

[8] مهج الدعوات: 36.

[9] همان 41.