بازگشت

بريدن رگ زاهر


[58] 8-ابن شهرآشوب گفته است:

حسين بن احمد تميمي از امام جواد عليه السلام، روايت كرده كه حضرت در زمان مأمون؛ رگزني را طلبيد و به او فرمود: رگ زاهر مرا بزن.

طبيب رگ زن عرض كرد: سرورم! من، اين رگ را نمي شناسم و اصلا به گوشم نخورده است؛ پس حضرت آن را نشان او داد؛ وقتي آن را بريد، زردآبه بيرون آمد؛ اين زردآبه، جريان پيدا كرد تا اينكه طشت را پر نمود؛ سپس حضرت به او فرمود: جلوش را بگير؛ و دستور داد، طشت را خالي كنند؛ آنگاه حضرت فرمود: رهايش ساز و مجددا زردآبه آمد؛ ولي كمتر از بار اول.

پس حضرت فرمود: حالا آن را ببند؛ وقتي دست حضرت را بست، حضرت يكصد دينار اجرت به وي داد؛ رگ زن آن را گرفت و نزد «بخناس» رفت و داستان را براي او، تعريف كرد؛ اما او اظهار داشت: به خدا سوگند! از وقتي با پزشكي سر و كار دارم، هرگز چنين رگي را نشنيده ام؛ ولي فلان كشيش، در اين نزديكي زندگي مي كند و سن و سالي از او گذشته است، بيا نزد او برويم؛ شايد او از اين رگ آگاه باشد وگرنه، به كسي كه از آن آگاهي داشته باشد، دسترسي نخواهيم يافت؛ پس هر دو، پيش او رفتند و ماجرا را، به اطلاع او رساندند؛ او مدت طولاني، سرش را به زير افكند و به فكر فرو رفت؛ سپس اظهار داشت: شايد اين مرد، پيامبر يا پيامبرزاده باشد. [1] .



[ صفحه 283]




پاورقي

[1] مناقب 389:4.