بازگشت

شيفته ي خوشگل ها نشد و در دام شياطين نيفتاد


محمد بن ريان - كه يكي از علاقه مندان به ائمه ي اطهار عليهم السلام است - حكايت كند:

مأمون - خليفه ي عباسي - در طي حكومت خويش، نيرنگ و حيله هاي بسياري به كار گرفت تا شايد بتواند امام محمد تقي عليه السلام را در جامعه بد نام و تضعيف كند.

وليكن او هرگز به هدف شوم خود دست نيافت، به اين جهت نيرنگ و حيله اي ديگر در پيش گرفت.

روزي به مأمورين خود دستور داد تا امام جواد عليه السلام را احضار نمايند؛ و از طرفي ديگر نيز دويست كنيز زيبا را دستور داد تا خود را آرايش كردند و به دست هر يك ظرفي از جواهرات داد، كه هنگام نشستن حضرت جوادالأئمه عليه السلام در جايگاه مخصوص خود، بيايند و حضرت را متوجه خود سازند.

وقتي مجلس مهيا شد و زن ها با آن شيوه و شكل خاص وارد شدند، حضرت كوچك ترين توجهي به آن ها نكرد.

چند روزي بعد از آن، مأمون شخصي به نام مخارق - كه نوازنده



[ صفحه 59]



و خواننده و به عبارت ديگر دلقك بود و ريش بسيار بلندي داشت - را به حضور خود فرا خواند.

هنگامي كه مخارق نزد مأمون قرار گرفت او را مخاطب قرار داد و گفت: اي خليفه! هر مشكلي را كه در رابطه با مسائل دنيوي داشته باشي، حل خواهم كرد.

و سپس آمد و در مقابل امام محمد جواد عليه السلام نشست و ناگهان نعره اي كشيد، كه تمام اهل منزل اطراف او جمع شدند و او مشغول نوازندگي و ساز و آواز شد.

آن مجلس ساعتي به همين منوال سپري گشت؛ و حضرت بدون كم ترين توجهي سر مبارك خويش را پائين انداخته بود و كوچك ترين نگاه و اعتنائي به آن ها نمي كرد.

پس نگاهي غضبناك به آن دلقك نوازنده نمود و سپس با آواي بلند او را مخاطب قرار داد و فرمود:

«اتق الله يا ذالعثنون» از خدا بترس؛ و تقواي الهي را رعايت نما.

ناگهان وسيله ي موسيقي كه در دست مخارق بود از دستش بر زمين افتاد و هر دو دستش نيز خشك شد؛ و ديگر قادر به حركت دادن دست هايش نبود.

و با همين حالت شرمندگي از آن مجلس، و از حضور افراد خارج گشت؛ و به همين شكل - فلج و بيچاره - باقي ماند تا به هلاكت رسيد و از دنيا رفت.



[ صفحه 60]



و چون مأمون علت آن را از خود مخارق، جويا شد، كه چگونه به چنين بلائي گرفتار شد؟

مخارق در جواب مأمون گفت: آن هنگامي كه ابوجعفر، محمد جواد عليه السلام فريادي بر من زد، ناگهان چنان لرزه اي بر اندام من افتاد كه ديگر چيزي نفهميدم؛ و در همان لحظه، دست هايم از حركت باز ايستاد؛ و در چنين حالتي قرار گرفتم. [1] .



[ صفحه 61]




پاورقي

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 332، ح 7، مدينة المعاجز: ج 7، ص 303، ح 32.